خوش آمديد
Encoding is
"Arabic (Windows)"
اين سايت
براي Explorer 7 به بعد طرّاحي شده است.
لطفاً تا بارشدنِ كامل
صفحه، صبركنيد.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
ساعد مدرّسی HeartRefine@Yahoo.com
لـیـنـکـهـای دیـگـر |
||
نام سایت |
داخل ایران |
آدرس |
زندهرود |
||
بلاگفا |
||
پرشین
بلاگ |
http://heartrefine.persianblog.ir |
|
کلوب |
||
پرشیَنگیگ |
||
بلاگ
اِسپات |
خارج از ایران |
|
360 درجۀ یاهو |
||
اِسپیسِسِ
ماکروسافت |
||
مولتیپلی |
بهتر است كه از پايين به بالا مطالعه
فرماييد.
داستان
باغباني بنام گل وقفه اي از
پــاســخــهــا èآخرين بروزرسانی
-
دورزدنِ محدویّتها
روی
سیستمعامل آندروید کارمیکردم. سیستمعامل ارزان و
عوامپسندی که اصلاً بهش اِرادتی ندارم. برای
بروزرَسانیاَش، دُچار مشکل شدم. آری، سایتهای
رسمی و فروشگاهی مربوط به گوگل بنابر دلایل سیاسی و
مشکلاتی که این روزها بیشازپیش خودش را نشاندادهاست،
اِجازۀ دسترسی ازطریق کشور ایران را به من نمیداد
و من مجبور بودم برای برخی کارها، ارتباط مطمئنّی با این
اسب چَموش برقرارکنم.
برای هزارمینبار تلاشکردم و
از شیوههای متداول استفادهکردم امّا ارتباطات موقّتی که
باعثمیشد سایت گوگل من را در محدودۀ تحریمنبیند،
پیایدارنبودند و دربرخی مراحل حسّاس، قطعمیشدند. بازهم
شکست را نپذیرفتم و شیوههای مختلف را امتحانکردم. آخرش هم
تونستم به شیوۀ مناسبی دستیابم. آره؛ جوینده،
یابنده بُوَد.
وقتی داشتم به تلاشم بطور
خستگیناپذیری میافزودم، بیادم آمد که همواره
باچنین مشکلاتی در تمام عُمرم برخوردکردهام. شعار خوبی
برای اینچنین مواقعی دارم که همیشه به «آب» میگفتم.
یک کوهِ بزرگ را چگونه جابجا میکنند؟ سنگریزه، سنگریزه!
-
اختراع
مدّتهاست که شیوۀ
ویژهای برای تولید مستقیم انرژی
الکتریسیته از الکترونها ذهنم را مشغولکردهاست. خدامیداند
برای تهیّۀ موادّ اوّلیّۀ آزمایشاتم، بهچه جاهایی
سَرزدهام. برای تهیّۀ عناصر شیمیّایی
همچون «ژرمانیوم» و «سیلیسیوم» درمقیاس بسیار
کوچک باید هزینۀ هنگفتی بپردازم. تازه نمیدانم
برای تهیّۀ وسایل آزمایشگاهی چقدرباید
هزینهکنم؟ به دانشگاهشیراز هم سَریزدم. برای استفاده
از امکانات آزمایشگاهی آنجا، بایستی بایک استاد،
پروژه را دنبالکنم. در دانشگاه خودم یعنی دانشگاه پیامنور
واحد شیراز که دارای آزمایشگاه خوبی بود نیز درآن
زمان که آنجا مشغول تحصیل بودم، از دو استاد بگونهای که به اصلِ
شیوهای که در ذهن دارم پینبرند، چیزهایی
پُرسیدم. خیلی عجیب بود. هردو استاد نتوانستند
پاسخی به من بدهند. حتّی هنگامیکه فرضیّۀ خودم را
نیز بصورت محدود به آنها گفتم بازهم نتوانستد آنرا ردّ یا
تأییدکنند! وقتیکه متوجّهشدم که دوّمین استاد نیز
نمیتواند این فرضیّه را ردّ یا تأییدکند،
دریافتم که احتمالاً من اوّلیننفری هستم که به این موضوع
توجّهکردهاست و بهمین دلیل تصمیمگرفتم که آنرا همچنان
مخفینگهدارم. آخه موضوع بمراتب بیشتر از تولید مستقیم
انرژی الکتریکی از الکترون است زیرا چنانچه این روش
عملیباشد و توسعهدادهشود، منجربه آزادشدن انرژی فوقالعادّه
زیادی خواهدشد که استفادۀ نظامی و ضدّبشریّت از آن
دور از انتظارنمیباشد.
یادم افتاد به مرحوم «نوبل». اون
بندۀ خدا هنگامیکه دینامیت را ساخت، تصوّرمیکرد که
بااستفاده از آن به استخراج معادن خواهندپرداخت و در مواردی همچون
راهسازی جهت رفاه حال بشریّت استفادههای خوب و خوبتری
از آن خواهدشد. بندۀ خدا هنگامیکه اطّلاع یافت که از
دینامیت در درگیریها استفادهشدهاست، غشکرد. آخرش هم
وصیّتکرد که هرساله جایزۀ صلحی بنامخودش برای
افرادی که درراه صلح، دوستی و علم قدمهای اساسی
برداشتهاند، از ثروت زیاد خودش اختصاصیابد.
او مُرد، جایزهاش را همهساله
طیّ مراسم باشکوهی عرضهکردند ولی همواره دینامیت
در مسیر کُشت و کشتار و اقدامات ضدّبشری استفادهشد.
-
رازی در «آب»
شاید بهترینکسی که
میتواند به انگیزۀ اصلی پروژۀ تولید
زیاد و مستقیم انرژی الکتریکی از الکترون
پیببَرد، «آب» باشد. آری، همان عنصر الکتریکی بنام اِل.ای.دی
که همگان آن را میشناسند، برای ما مفهومهای دیگری
نیز دارد! باید به ذلالی آب بود تا به این اَصرار
پیبُرد. آه آبِ عزیزم...... نشانههایت همهجا هست. هرجا که
اثری از تو باشد، قلبم تندتر میتپد تا شاید متوجّۀ
این ذلالِ نامرئی بشوم. بیشکّ تو همیشه بهترین
مسیر را بسوی آزادی و اقیانوس مییابی.
من نیز آنجا خواهمبود. این گفته از کیست؟
»If there is a wish,there is
a way…«
-
فطریّۀ آب
اینبارهم درپایان ماه مُبارکِ رَمِضان، یعنی روز عیدِ سعید فِطر، فطریّۀ اعضاء خانواده را دادم. آری فطریّۀ «آب» را هم دادم. مثل همیشه، مثل هرسال.
-
از ورزش به همهجا
بعضی
از بعدازظهرها، حدود دوازده کیلومتر پیادهروی سریع و
دُوِ مُلایم دارم. درمسیرم هم چهاربار ورزشمیکنم. معمولاً
حدود سهساعت طولمیکِشِه. توی این مسیرطولانی، سعیمیکنم
که از مسیرهایی عبورکنم که هوای بهتری داره و
مغازههای کمتری هم وجودداره. درواقع از کوچۀ25 فرهنگشهر در شیراز
بهسمت ابتدای بزرگراه حسینیالهاشمی میرَم. توی
راهم هَم دوتا پارک محلّهای هست که درزمان رفت و برگشت، از وسایل
ورزشی هردو پارک استفادهمیکنم.
حقیقتش، توی مسیر طولانیم به خیلی چیزها فکرمیکنم. گاهاً دنیا را از زاویّههای مختلفی میبینم. ازیکسو به گذشتههایم میاندیشم و ازسوی دیگر به ایدههایی که دائم و بصورت انفجاری در ذهنم میگذرد، فکرمیکنم.
گاهی فکرمیکنم
که نگاهم به دنیای پیرامونیم بهگونۀ دیگری
شدهاست ولی حقیقتش این است که درونم را بیشازپیش
از دیگران مخفیمیکنم. رازهایی که در دل دارم و
هرگز و در هیچ محفلی آنها را بیاننکردهام، من را آزارمیدهد.
سینهام گنجینهای از اَسرار است.
تقریباً
هرروز، علاوهبر بازبینی نمارایانههای شلوغم، به
گوگلپِلاس و گوگِلریدِر یا همان خبرخوانِ گوگل سَرمیزنم.
اِنگار همیشه دنبال گمگشتهای میگردم. علاوهبراینها، توی
ذهنم ترکیب خاصّی از دوعنصر شیمیّایی سیلیسیوم
و ژرمانیوم میگذرد. آخه شیوۀ عجیبی را
درنظرم برای تولید انرژی الکتریکی تقریباً رایگان
و بیپایان، بدون راهاندازی نیروگاههای خطرناک
هستهای دارم. تازه، کلّی دنبال خرید و تهیّۀ این
دوعنصر گشتم. توی شیراز پیدانکردم. البتّه بعضیها هم میگفتن
که اگر گیرمبیاید، باید برای خریدشون کلّی
هزینهکنم.
اوضاع اقتصادی
جامعه هم بدجوری بهمریختهاست. جُدای از مسائل و بازیهای
بیپایان و مُنزجرکنندۀ سیاسی و دروغهای
شاخدار سیاستمداران و رسانههای دروغپراکنی کلّ دنیا،
صِرفاً بخاطر ندانمکاری افرادی که در سیاستهای کلان
اقتصادی دستداشتهاند، جامعه بهخاک سیاه نشستهاست. این فقر
عمومی که دامنگیر اکثریّت جامعه را گرفته، بهمراه خودش ناهنجاریهای
متعدّد اجتماعی را بدنبالداشتهاست. فساد و انحرافات از یکسو و از سوی
دیگر، درگیریها و پَرخاشگری مردم نسبتبههَم و خصوصاً
در رانندگیها، همه متأثّر از شرایط سخت روزگار است.
اگه پات رو بزاری
یکجایی مثل جزیرۀ کیش که غالباً بخاطر تفریح
و گاهاً برای تجارت، مسافران به آنجا میروند، میبینی
که همین ایرانیها رفتاری متفاوت دارند! رفتارها خوب و
پسندیدهشده، پرخاشگری وجودندارد. اعتماد عمومی زیاد است.
آخه بیشتر آدمهایی که اونجا هستن، وضع مالی خوبتری
نسبت به دیگران دارن. آره، بدون هیچگونه تفسیر حضرات اساتید
اخلاق و سیاست، میتونی با چشمهای خودت ببینی.
من دیدم. اونجا خیلی چیزهای دیگه هم دیدم.
من اونجا خیلی چیزها دیدم. چیزهایی که
در خارج هم وجودداشت امّا نسخۀ بومی و ایرانیاش را دیدم.
جدای از هوای بسیار بسیار گرم و شرجیاش، عالَم
آزادی را دیدم. آری آزادی. آزادی تعریف واقعیتری
در آنجا پیدامیکند. مفهوم آزادی اونجا هیچ مفهوم سیاسی
و ایدئولوژیکی نداره. یک مفهوم ساده و بدیهی
تلقّیمیشِه. آزادیی که بعد از تحصیل منابع کافی
مالی و پولی بدستمیآید. یعنی همون چیزی
که قرنهاست انسانها و جوامع سعی در کسب آن نمودهاند. یعنی
همون چیزی که جنگهای زیادی بخاطرش دامنگیر
همۀ جوامع بشری را گرفتهاست. یعنی همون چیزی
که باعثشد رفتهرفته جوامع انسانی درککنند که برای کسب منافع، حتّی
پیروزی در جنگ هم یک شکست و ازبینرفتن منابع انسانی
و غیره است و بهمینجهت سعیکردند تا جنگها را در عرصههای
دیپلماتیک و سیاسی دنبالکنند.
آری، منشإ سیاست
همین بودهاست. درواقع سیاستمدار میبایست یک سرباز
باشد. سربازی که با سربازی خود، جلو هزینههای گزاف و
جبرانناپذیر جنگهای خانمانسوز را میگیرد. امّا حالا
ما شاهد این هستیم که افراد ناشایستی که حتّی الفبای
معرفت و انسانیّت را نمیدانند، در سَرتاسَر جهان، افسار سیاست
را بدستگرفتهاند و جایگاه آنرا عوضکردهاند.
این خائنین،
تمام امکانات دنیا را درخدمت تفسیر جدید خود از سیاست
گرفتهاند. آنها بارفتار خود، اِنکارمیکنند که سیاست جانشین
کمضرر جنگها شدهاست. آنهاماشینهای جنگی را درخدمت چیزی
بنام سیاست، ایدئولوژی و شبیهبه آنها قراردادهاند. وقتی
اسم احزاب دینی مثل احزاب صهیونیست، مسیحی،
وهّابی و غیره را میشنوم، وقتی سیاستمداران حزبیی
را میبینم که مثلاً برای پیروزی حزب مثلاً سوسیالیست،
دموکرات، جمهوریخواه و غیره دستبه مبارزات بهاصطلاح سیاسی
علیه مردم خودشان میزنند و در راهرسیدن به هدف مُنحرف خودشان،
دست بههرکاری، از دستکاری و تقلّب در انتخاباتهای مختلف گرفته
تا حذف و تحریف قوانین و ایجاد تِراستهای بزرگ و یا
بهانحصارکشیدن رسانههای گروهی دنیا میزنند، حالم
بهممیخورد.
دنیای
واقعی و آزاد، از این حرفها جداست. این کارهای زشت فقط و
فقط به نابودشدن منابعی که میتوانست باعث آزادی انسانها شود،
میانجامد؛ البتّه بهقیمت
پولدارشدن حامیان خودشان! حامیانی که همون پولها را صرف
همین مبارزات سیاسی میکنند. بخدا اینها معتادند.
مگر معتاد باید به هروئین، تریاک و یا شیشه
معتادباشه. سیاست و سیاستبازی هم اعتیادداره. سیاستمدار
قلّابی، همهچیز و همۀ رویدادها را سیاسی میبینه
و همه را جاسوس دشمن سیاسی خودش میپنداره. این درد بیدرمان
سیاستمداران اکثر جوامع هست.
آبِ عزیزم، این
یک درد بزرگی است که میتونی مبتلایانش را دربین
همونهایی که با مردم خودشون بعنوان مبارزات سیاسی و حزبی،
جنگیدند، بیابی. خون آنها آلوده به ویروس غیرقابل
درمان سیاستزدگی است. میگی نه، برو به همون جزیرۀ
کیش که داخل همین کشور هست، سَربزن. برو به مناطق بیطرف
سَربزن. برو به مناطقی که توانستهاند درست درهمان راستای انسانیّت
و رفاه جوامع بشری قدمبردارند، سَربزن. ببین چطوری تونستند به
آزادی و کمال دستیابند. برو مسیحیّت، اسلام و سایر
ادیان و مکانهای مقدّسشان را در آن جوامع ببین. حقیقت
انسان، تعالی جویی است و آنرا در جوامع آزاد میتوان یافت.
آبِ عزیز،
اشتباهنکن. نمیتونی آزادی و معرفت و انسانیّت را در جایی
مثل عربستان ببینی. وجود مراکز اصلی مذهبی مسلمانان در اینگونه
جاها، هیچ توجیهی برای آزادی نیست. حاکمانشان
نیز همچون سایر سیاستمداران آلوده و دروغگوی دنیا،
آزادی را در زندانی بانام مقدّسات، حبس کردهاند. مقدّساتی که ریشه
در باورهای انسانها دارند. اینها استثمارگران مذهبی هستند.
افرادی که به هموطنانشان هم دروغ میگویند. همان بازی سیاست
برای حامیان، و حمایت مالی حامیان برای سیاستمداران
است. این وسط مردم فقط یک اسباببازی هستند. فقط یک
ابزارهستند. فقط حیوانات باربَری هستند که با طعمهای متناسب با
هرجامعه، شکارشدهاند. در عربستان، مکانهای مقدّس و استناد به سنّت نبیّ(ص)،
طعمه بودهاست. درجایی دیگر، سوسیالیسم و حمایت
از کارگر. آنجای دیگر یک موضوع ملّی و حفاظت از خاک و
سرزمین. هرجایی، نیرنگی را طعمهکردهاند.
این بیچارهها
نمیدانند که اگر راستی را پیشۀ خودکردهبودند، چه منافع
عظیمی را به خود، حامیان و مردمشان میرساندند. امروزه
بازرگانان هم فهمیدهاند که رقابت، با حمایت از همکار، یکی
است. درواقع کمک به بازرگان دیگر، باعث رونق بازارمیشود و خود او نیز
سهیم این رونق افزوده خواهدبود. بازارهای بورس اجناس و تعداد زیادی
بنگاه معاملاتی و فروشگاه درکنارِهَم نشان از این واقعیّت است.
پاساژها و مراکز تجاری کوچک، بزرگ و بینالمللی نیز مؤیّد
همین حقیقت هستند.
سازمان ملل هم میتوانست
درهمین راستا قدمبردارد ولی آیا مَگر این سیاستمداران
پَست و دزدانِ صاحبخانه اِجازهدادند؟!
-
هَکشدن نمارایانه
امروز
صبح متوجّه شدم که حدود دوساعت از نیمهشب گذشته، نمارایانۀ یاهویَم،
هَکشده. سریع همه چیز را چِک کردم. حقیقت داشت! واقعاً هَکشدهبود
و ازطرف من، نامهای بهمراه لینکی از یک خبر بی ربط
و اتّفاقی بیبیسی را به بسیاری از افرادی
که در فهرست تماسهایم وجودداشت، فرستادهبود.
سریعاً نسبت
به تعویض گذرواژهها اقدامکردم و در سایر پُستهای الکترونیک
دیگرم هم برای چندمینبار، همین کار را انجامدادم.
دیشب در اخبار
تلویزیون هم شنیدهبودم که تعداد زیادی دُچار همین
مشکل شدهاند. بنابراین سعیکردم تا علّت نفوذ به سیستمهایم
را دریابم. حقیقتش را بخواهی، نکات امنیّتی را تقریباً
بصورت کامل رعایت میکنم و برایم مهمّ بود تا راه نفوذ را بیابم.
من دیشب، حدود
ساعت یک بامداد، بخاطر خستگی نتوانستم برای مشاهدۀ
نامههایم، لپتاپم را روشن کنم بلکه در رختخواب، ازطریق موبایلم
که سیستمعامل آندروید دارد، اقدام به مشاهدۀ ای-میلهای
یاهو کردم. تصوّرمیکنم که علیرغم ایمنی زیاد
آندروید در استفاده از حسابهای گوگل، این سیستمعامل جدید،
فاقد توانائی لازم برای حفظ امنیّت سایر حسابها ازجمله
همین حسابهای یاهو باشد. البتّه هنوز مطمئننیستم ولی
این، دوّمین مرتبه هست که به امنیّت این سیستمعامل
شکّکردهام.
یکی از
رازهای موفّقیّت این سیستمعامل، پیوستگی شدیدش
به حسابهای گوگل است. گوگل هم ازاَساس، بسیار حفاظتشده بنیاننهادهشدهاست.
بنابراین طبیعی است که درهنگام استفاده از حسابهای گوگل
برروی آندروید، کمتر احساس عَدَم امنیّت بکنیم.
1-نتیجۀ اوّل اینکه، آندروید احتمالاً به تنهایی
امنیّتندارد و اگر امن بنظرمیرسد، شاید ناشی از امنیّت
نسبی حسابهای گوگل باشد!
2-نتیجۀ دوّم اینکه، خدا رَحمکنِه، همونطور که یک
سیستمِ اَمن تونسته امنیّت نسبی به یک سیستم نااَمن
بدهد، ممکن است همون سیستم نااَمن نیز بهنوبۀ خود، نااَمنی
را وارد اون سیستم اَمن بکنه!
این مطالب را به «آب» تقدیممیکنم. آری، همون
آبِ زلال و لطیف که حتّی یادش، آرامش درد است و مایۀ
انبساط خاطر. عشق من، آب.
-
سیزده فروردین
خدا میداند که چقدر این
روز برایم مهمّ است. این روز، روز آب است. روزی
که آغاز حیات است. روز آغاز عشق. پس من این روز را به عشقم یعنی
«آب» و همچنین «باد» و «ابر» و «قاصدک» تبریک میگویم.
-
زمان تحویل سال
امسال
حال عجیبی داشتم. آخِه از چندی پیش تصمیم
گرفتهبودم که در زمان تحویل سال، در کنار آرامگاه کورش بزرگ باشم. همان
بزرگمردی که در قرآن از او به نیکی نامبردهشدهاست.
وای خدای من، نمیدانی
چقدر جالب بود. خیلی لذّت بردم. باتمام مشکلاتی که وجودداشت، خِیل
جمعیّت بود که در آن صبحگاه سَرد، بهطرف پاسارگاد سَرازیر
شدهبودند. هرگوشه مَراسمی بود. ناگهان صدای فلوت و نَوای
دلنوازی، توجّهمان را بهخود جَلبمیکرد. میرفتیم و میدیدم
دوتا کودک دارند از روی نُتهای موسیقی، با رهبری
مادرشان، چه دلنشین مینوازند. آنسوتر، دختری داشت ویلون
مینواخت. همه را مردم تشویق میکردند. صحنههای دلنشین
فراوانی بود. بیشترین نواها، سرودهای میهنی و
اصیلی همچون «اِی ایران» بود. همخوانیهای
گروهی رفتهرفته فراگیرشد تا اینکه حلقههای شورانگیزی
بهدور آرامگاه آن مرد بزرگ زدهشد و مردم، دستبهدستِ یکدیگر، درحال
چرخش بدور آرامگاه، سُرودمیخواندند.
آنچنان مَرا به شور آورد که شاید امسال را بهترین سال
عُمرم میدانم! ازنظر روحی، بسیار بَشّاش هستم و انرژی
فوقالعادّهای یافتهام. دائماً آن خانم زرتشی، دَر ذهنم نقش
بستهاست که به همه میگفت: «نورزتان خجَسته.» و سپس به هرکه میتوانست،
شیرینی هدیّه میداد.
دعای زمان تحویل
سال زرتشتیان را علاوهبر زبان خودشان، به زبان فارسی نیز شنیدیم.
من شاهد مردمی بسیار بسیار متمدّن و بافرهنگ بودم. جمعیّت
کثیری از مسلمانان آنجا بودند و با احترام زیادی درکنار
اقلیّتهای مذهبی همچون زرتشتیان، خوشحال بودند.
آبِ عزیزم،
آنجا دُرُست بابطبع تو بود. تازه بعدش رفتیم تختجمشید. اونجا هم
غوغایی بود. جمعیّت زیادی هم آنجا بودند.
-
سیاست دروغ!
حالم
از اون مُزخرفاتی که سیاستمداران عالم سَرهَم میبافند و
بهخوردِ مردمشون میدَن، بهَممیخوره. دائماً یکمُشت دروغ و
ظاهرنمایی تحویل رسانههایی که از اَساس دَربَند
هَمونها هستند، میدهند تا اون رَسانهها هم مردم بدبخت دنیا را
سَرکار بزارن! تمام معاملات، در پُشتِ پردهها و در کلانترین سُطوح بینالمللی
انجاممیشود و تمام سیستمهای نظامی در توازنی عجیب،
تضمین اون معاملات پُشتِپَرده را حِفظمیکنند. امّا مردم در همهجای
دنیا، مشغول اَراجیف اون رسانهها میشوند تا مَبادا چیزی
را از اصل جریان متوجّهبشوند و خدایی ناکرده، علیه اون سیاستمداران
رذلشان، قیام نکنند!
یادمه که اونوقتها با داستانهایی
شبیه به هواپیمارُبایی، جنگ و نسلکشی در بُسنیهِرزگوین
و هزارتا داستان دنبالهدار دیگه، مردم دنیا را مشغولمیکردند
و درپَس اون حکایتها که هزاران انجمنِ دِفاع از حقوقبَشر و جمعیّتهای
اسلامی و غیره درگیرشدهبودند، چه منافع بینالمللی
نبود که بین خود اون سیاستمداران تقسیمنشد؟!
همین مسئلۀ تحریم جهانی
ایران را ببین: از یکسو با چراغقرمز چین و روسیّه،
تحریمها را شدیدتر کردند و فوقِش یکیچندتا جنگ زرگری
باهم راهانداختند، امّا دستِآخر تمام بازار ایران را به همون دو کشور
معاملهکردند. تمام اقتصاد و صنعت ایران را بهنَفع همون چینیها
مصادرهکردند. حقّ و حسابشون را هم از اونطرف با هم صافکردند.
چینیهای خاکبَرسَر هم
طبق معمولِ تاریخ چندهزارسالۀ خودشون، نفهمیدند که لقمۀ
بزرگتر، خود اَحمقِشون هستند. اقتصاد اونها وارد دوران ریسک شده و نشانههایی
از طُغیانهای اجتماعی بُروزکرده. معنیاش هم اینه
که در دورۀ زمانی بسیار طولانیی، رفتهرفته شرایط
اجتماعی چین وخیمتر شده و اونهمه ذخائر ارزی بهجیب
اون برنامهریزان اصلی واریزخواهدشد!
درواقع اون قدرت مخفی اقتصاد جهانی،
قربانیهای زنجیرهای خودش را مبتنی بر «اصل ناپایداری»
انتخابمیکند. یعنی اینکه ابداً با نظام حکومتی هیچ
کشوری مشکلندارد و اصلاً نمیخواهد اون نظام حکومتی
سَرنگونشود بلکه فقط میخواهد که درحالت ناپایدار و درگیر
چالشهای درونی و بیرونی باشد. هنگامیکه کشوری
دُچار چالشهای درونی و بُرونی بصورت همزمان باشد، بزرگترین
منشأِ ناآرامی و عدم پایداری سایر کشورها خواهدبود.
سیاستمداران دَستِ دوّم اَحمق و بسیاری
از دنبالهروهای متعصّب اونها کافی بود کمی به خودشون زحمت دهند
و بروند زیادشدن روزافزون و تصاعدی اختلاف طبقاتی را در هرگوشۀ
دنیا، ببینند. درواقع آنچه که باعث این افزایش تصاعدی
ثروت شدهاست، همان بازیهای بینالمللی است. آتشزدن
پرچم کشورها، توهین مستقیم به یکدیگر در داخل کشورها و
حتّی بین کشورها، همه در ناپایداری جهانی
نقشداشتهاست تا آنها به هدف خودشان که کسب هرچهبیشتر منابع قدرت و مالی
است، بپردازند.
همین ایران را نگاهکن. هزارتا
شاهد برای اعلام شرایط اضطراریِ مورد حملهقرارگرفتن ازطرف یک
جایی مثل اسرائیل و دیگران، بصورت ناگهانی در
رسانههای عالم ارائهمیشود. تمام کانالهای اطّلاعاتی
هم چنین احتمالاتی را تأییدمیکنند. بنابراین
ناگزیر، منابع عظیمی از دارائیهای کشور، صرف تهیّه
و انباشت تسلیهات نظامیمیشود. منابعی که باید صرف
تولید و خودکفایی میشد. متعاقب آن، اقتصاد کشور دچار
بُحرانشده و اقتصاددانان سعی در اجرای برنامههای جبرانی
اقتصادی میکنند. سرمایهگذاریهای متوقّفشده،
دوباره ازسَرگرفتهمیشود ولی تا آمادۀ بهرهبرداری میشود،
مشکل و تهدید دیگری باعثمیشود تا منابع اقتصادی
صرف هزینههای گزاف کنترل چالشهای فراگیر اجتماعی
و تکمیل سیستمهای دفاعی شود.
تهدیدات سایبری نیز
باعثمیشود تا هزینههای سنگینی صرف امنیّت
سایبری آنهم بصورت ناگهانی و بدون تحقیقات و توسعۀ
زیربنایی شود. یعنیاینکه ساختار حکومتی
برای مقابله با تهدیدات، اقدامبه تعریف پُستهای سازمانی
و تشکیلات حفاظتی میکند. تشکیلاتی که فعّالیّتِ
ناگهانی آنها بهنوبۀ خود باعث شروع چالشهای جدید در
مجموعۀ ادارات و کلّ جامعهشده و گرههایی به گرههای
گردش کار اداری مردم اضافهمیکشود.
همۀ این فعّالیّتها باعث
اتلاف گسترۀ منابع اقتصادی هر کشوری شده و آن کشور را از توسعه
بازمیدارد. زمان اجرای پروژهها طولانیشده و هنگامیکه
بهثمرمیرسند، دیگر بیفایدهشده و حتّی اجرای
آنها بدلیل قدیمیبودن تجهیزات بکارگرفتهشده و عدم
سازگاری با تکنولوژی روز، باعث زیان مضاعف میشود.
اگر خوب نگاهکنی متوجّهمیشوی
که قربانی این بازی، تنها جهان سوّمیها و اعراب نیستند
بلکه همون کشورهایی که بهتصوّر برخی، استعمارگر و ظالم هستند نیز،
بهنوبۀ خود قربانی هستند. درواقع منابع آنها توسّط سیاستمدارانشان
درراستای حفظ منافع خودشان، صرف جنگهای گستردۀ سیاسی
شده و عملاً همان ناپایداری را در اقتصاد خود دامنمیزنند. خوب
نگاهکن، ازدواج مجدّد «نیکولاس سارکوزی»، رئیسجمهور فرانسه با
سَرکارخانم «کارلا برونی» درواقع تکمیل سناریوی حضور در
عرصۀ قدرت آقای «برلوسکونی» بعنوان رئیسجمهور ایتالیّا
بود. درواقع چالشهای اجتماعی این دو کشور شباهتهایی
دارد که ظهور همزمان ایندو مورد در این دو کشور زیبا میتوانست
باعث ادامۀ آن شود. مردم هردو کشور مدّعی زیبایی
شناختی و داشتن زیبارویان هستند.
همونطور که اون کشورها با استفاده از
علاقمندیهای تاریخی مردمشان سَرکار گذاشتهشدند، کشورهای
اسلامی هم درگیر تعصّبات و عقاید ظاهراً محکم خودشون شدند. پیروانِ
فِرَق اسلامی غالباً شعار آن را دارند که: «فقط ما دُرستمیگوییم
و سایر فِرَق اسلامی، مُنحرف هستند!» حال، هرکشور اسلامی با پیوند
به یکی از آن فِرَق، عملاً در سیاستهای بنیادی
خود، با دیگران مشکل پیداکرده و در درون حکومتها نیز تابعین
اعتقادی حکومت مرکزی با سایرین که تابع عقاید دیگر
مذهبی بودند، درگیرشدند. این سناریوی ناپایداری
ادامهداشته و از راههای مختلف آنها را درحالت تحریک داخلی و
خارجی نگهداشتند.
-
سازمانملل کجاست؟
اگر دولتها راستمیگفتند و درعالم سیاست،
دروغنمیگفتند، نهادهای اطّلاعاتی و گستردۀ خود را
درخدمت یک نهاد محکم بینالمللی مثل همین سازمانملل
قرارمیدادند تا این فسادهای بینالمللی را ریشهکن
کنند. بازیی که حکومت چین با مردم ایران کرد، بُحرانهایی
که در فرانسه، ایتالیا، اروپا و یا آمریکا رُخداد، پولشوئیهای
وسیعی که همواره در روسیّه درحال انجاماست و هزاران مشکل دیگر،
نیاز به فعّالیّت گسترده و بینالمللی اطّلاعاتی
دارد. هیچ کشوری بهتنهایی نمیتواند از عُهدۀ
عامل اصلی این ناپایداری جهانی بَرآید. قدرت
در دست هیچ حکومت و کشوری نیست بلکه این مردم فریبخوردۀ
کشورهای جهانند که درذهن خودشان عامل همۀ بدبختیهای خود
را، کشور دیگری میدانند.
تازمانیکه مردم دنیا نیاموزند
که باید به یکدیگر و عقاید و سلایق یکدیگر
احترام بگذارند و مداخلهای در سنّتها و علایق هیچ انسانی
نکنند، دنیا عرصۀ معاملۀ پشتپردۀ قدرتهای بزرگ
اقتصادی است که تشکیلشده از افراد خاصّ است و نه دولتهای
خاصّ!
انجمنهای جهانیی همچون
فراماسونها، سازوکارهای بسیار منسجمی به قِدمَتِ چندصدسال
دارند بگونهای که حاصل تصمیمات و برنامهریزی آنها،
دَهها سال بعد بهثمر مینشیند! ظهور فرقِههای مختلف و گاهاً
متضادّ در ادیانی همچون مسیحیّت و اسلام درست همانند
اختلافاتی است که اینک از یکسو بین دولتها مشادهمیشود
و از سوی دیگر بین هردولت با اقشار مختلف مردم کشورش بُروزمیکند!
-
راهحلّ
هرکسی که بهراستی به عمق فاجعه
پیببَرد، بیشکّ به این نتیجه میرسد که بهترین
راهِ مقابله، درست حرکت کردن در همان مسیری است که با ایجاد اینهمه
گَرد و غبار، سعی در مَخفیکردن آن کردهاند. قدرت واقعی یک
گروه، قوم و یا ملّت، در توان اقتصادی و کسب منافع و حفظ منابع خودشان
است. آنها سعی در مشغولنگهداشتن مردم به بازیهایی همچون
جَنگهای اِعتقادی، سیاسی و نظامی دارند. از هر وسیلهای،
حتّی یک بازی خشن فوتبال نیز بیشترین استفاده
را خواهندبُرد. آدم عاقل در این راستا، تحت تأثیر جوّسازیهای
آنها قرارنگرفته و سعی در ساخت و توسعۀ زیربنای اقتصادی
و فعّالیّتهای تدارکاتی آن همچون کسب دانش، تحقیق و
پژوهش مینماید.
بُرو به سایتهای اجتماعی
مثل فیسبوک و یا گوگلپلاس که داره روزبهروز جایش را بیشازپیش
بازمیکنه، خوب نگاهکن. یک عدّه شروعبه راهانداختن بحث سیاسی
سنگینیمیکنند. این بحثهای سیاسی، خیلی
زود فرومیکِشَد و افراد هوشمند، با بیتفاوتی به آنها، موضوعات
دیگری را که عمومیّت داشته و از جنبههای سالمتر فرهنگی،
هنری و یا زندگی برخوردار است را جانشین بحثهای
متعصّبانۀ اعتقادی و سیاسی میکنند. به اون افرادی
که این کار را بصورت معمول انجاممیدهند، توجّهکن. بسیاری
از اونها بنابه دلایل مختلف، به پوشالی بودن اِدّعاهای بسیاری
از سیاسیّون و احزابِ اینطرفی و اونطرفی،
واقفشدهاند. معلومه که بعضیهاشون درگذشته قربانیّان برخی از
برخوردها بودهاند و خونهای زیادی در دِل دارند امّا
آموختهاند تا از واقعیّت وجودی مُثبتشان، حراستکرده و اجازهندهند
تا آن بازیگردانانِ نابکار، آنها را به قهقرای چاههای تاریک
و بیپایان بحثهای «بدون داور» سیاسی نکشانند. خیلی
زود و نهایتاً پس از چندتا کامِنتنویسی، میبینی
که افرادِ مُتِعَصّب و یا زِشتگفتار، تردشده و دیگر کسی
بهآنها پاسخی نمیدهد، بلکه صرفاً خودشان به خودشان نان قرضمیدهند!
همین برخورد را دررابطه با افرادی که کلمات زشت و ناپسند را بکارمیبرند،
میبینی. یعنی اینکه نوعی آگاهی
عمومی بصورتی کاملاً نهادینه، رفتارهای زشت، خشن،
مُتعصّبانه و مبتنی بر دروغگویی را ترد و منتزع میکند.
درسطح جامعه نیز شاهد همین
برخورد هوشمندانه هستیم. درهمۀ مَجامع، اینچنین افرادی،
کنارزدهمیشوند و چنانچه درجمعی حاضرشوند، جمع اگر سکوتنکند، بحثها
را بهسمت دیگری هدایتمیکند بگونهای که چندبار
شاهد بحران روانیی که منسوبین و نزدیکانِ افراد تَردشده،
بودم. دیدم که برخی نزدیکانشان که با واقعیّتهای
اجتماعی بیشتر درتماس بودند، از رفتار آنها، ابتدا احساس شرمکرده و
پس از مدّتی، شاید برای جبران تحقیر اجتماعی،
بهصورت ناشیانه سعی در تقلید رفتارهای همگن اجتماعی
کردند. مسلّماً این یک بحران روانی-اجتماعی بود که نتیجهای
جُز بیریشهشدن برای آنها و درگیر ابتذال و گمراهی
و درمقابل نزدیکانِ خود قرارگرفتن، نداشت. بسی تأسّف که برخی از
نیروهای فعّال جامعه، اینگونه درحال ریزش و ازپایدرآمدن
هستند! هیچمیدانی که ضایعات رفتاری و آسیبهای
روانیی که به این افراد واردمیشود، تا چند دَهِه
بُحرانهای بیهویّتی جامعه را بدنبالخواهدداشت؟ اینگونه
است که برادر را دشمن برادر و فرزند را بَدخواهِ پدر خواهیدید.
بهقول حافظِ عزیز اونم در چندین قرن پیش:
این چه شوریست که در دور قمر می بینم؟ // همه
آفاق پُر از فِتنِه و شرّ می بینم
هر کسی روز بهی می طلبد از ایام // مُشکل آنست
که هر روز بَتر میبینم
ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است // قوتِ دانا همه از خونِ جگر میبینم
اسب تازی شده مجروح به زیر پالان // طوق زرّین همه
در گردنِ خر میبینم
دختران را همه جنگست و جَدَل با مادر // پسران را همه بدخواه پدر میبینم
هیچ رحمی نه برادر به برادر دارد // هیچ شفقّت نه
پدر را به پسر میبینم
پند حافظ بشنو خواجه برو نیکی کن // که من این
پند به از گنج و گوهر میبینم
-
سینما و سیاست
شاهد
مُدّعا هم همین سهتا فیلم است که به درگیریهای خیابانی
هم کشید. آخرش هم در برخی از شهرها، اِکران عمومیشان ممنوعشد.
تا آنجا که میدونم اسم اون فیلمها عبارتند از: «خصوصی»، «گشت
اِرشاد» و «قلّادههای طلا». درواقع اون فیلمها بهنوعی
بازخورد عقاید برخی از افراد اجتماع بود امّا بجای ایجاد یک
فضای تبادل اندیشه و تعدیل و تقریب عقاید، به درگیریهای
شدید اَنجامید. آیا فکرمیکنی این موضوع پایانمییابد؟
قطعاً نه. از یکسو اِکرانهای اختصاصی در برخی مراکز و از
سوی تکثیر لوحهای فشرده
و غیرقانونی ادامهخواهدیافت. باتوجّهبهاینکه
شرایط تبادل اندیشه بَرهَمخورده و به تقابل و درگیری
انجامیده، بازهم سَرخوردگی و عقدههای اجتماعی در هردو
گروه بصورت حادّ و باکمال تأسّف بصورت مضمن رُشدخواهدکرد. دُرُست در راستای
همون «اصل ناپایداری» جامعه را همچنان درگیرخودنگاهداشته و
علاوه بر اتلاف انرژیها، از فعّالیّت اصلی و تولیدی
و شکوفایی اقتصادی، دورتر و دورترخواهدکرد. درست همانگونه که
فِرقهسازی در دَهِههای پیشین با مردم دنیا و
خصوصاً مسلمانان باعث رکود و عقبماندگی اساسی جوامع شد!
این
نکتهرا بیادداشتهباش که هرنوع تسلّط گروهی بر گروهِ دیگر در
درون یک جامعه، خواستگاه نوعی درگیری طولانیمدّت و
غیرقابل کنترل میباشد که نتیجهای جُز نابودی آن
جامعه را دربرنخواهدداشت. مسلّماً جامعهای که مبتنی بر تسلّط گروهی
بر گروه دیگر ادارهمیشود، دیر یا زود، دستکم براثر
تعارضات و تحدیدهای جوامع دیگر و بعلّت ضعف درونی ناشی
از درگیریهای بیپایان درونی جامعه، ازپای
درمیآید. گروه مُسلّط، چه از دستۀ اقلّیّت باشد و چه از
اکثریّت، درهرصورت نتیجه یکی بوده و جامعه محکوم به فنا
است؛ فقط در مدّت پایداری جامعه و فرارسیدنِ زمان فروپاشی
آن متفاوت است. حکومتهای شریفی همچون «حکومت مُختار» نیز
ازهمین ناهنجاری ضربهخورند بگونهای که حکوکتِ مُختار حتّی
نتوانست فِساد جاری دربین نیروهای امنیّتی و
انتظامی خود را درککند.
امّا
موضوع خطرناکتر این است که گروه مسلّط تنها در قسمتی از حوزۀ
جغرافیایی استقرار آن جامعه، مسلّط باشد و در برخی نقاط
جغرافیایی دیگر، مُسلّط نبوده بلکه مساوی و یا
حتّی تحتّ تسلّط گروه یا گروههای دیگرباشد. آنگاه است که
فاجعه رُخمیدهد یعنی اینکه موفقیّتهای
گروه مُسلّط در نقطهای بهقیمت تحتِ فشار قرارگرفتن افراد آن گروه در
نقطۀ دیگر تماممیشود. درست مثل شرایط جاری عراق،
لیبی، مصر و غیره.
ازآنجا
که گروهها تحمّل یکدیگر را نداشته و بصورت غالب و مغلوبی در نقاط
مختلف فعّالیّتمیکنند، هرگز به تعامل مُثبت، هماندیشی
و تبادل افکار نپرداخته و از توهینگرفته تا درگیریهای
فاجعهبار پیشمیروند. طبیعی است که لاشخورها بهمراه
گرگها در بیرون از جامعه برای دریدن و چپاول منابع آن جامعۀ
ضعیفشده، دندان تیزکردهاند. هیچ اقدام جدّیی هم نیازندارند،
فقط کافیاست تا اینکه بصورت نسبی بُحران درداخل آن جامعه
فروکشکرد، چَنگ و دندانی نشاندهند تا آن گروههای درون جامعه، بجای
هماندیشی، بهجان یکدیگر بیافتند و ضعیف و
ضعیفتر شوند.
-
آندروید
آندروید
را بعنوان یک سیستم عامل موبایل و تَبلِت بررسیکردم.
جالب بود. به خیلی از زوایای پنهانش، باکمک سایتهای
تخصّصی واردشدم. پیشرفت بزرگی محسوبمیشود. خیلی
خوشدست است و سِزاوار تقدیر. امّا کامل نیست و خیلی
مانده تا به ویندوزفون و یا همون ویندوزموبایل برسِه. نسخۀ
هفتونیمِ ویندوزفون معروف به مَنگو، بسیار کامل است و انتظارمیرود
در نسخۀ بعدی یعنی ویراستِ هشت، شاهد پیشرفت
گستردهتر و بیرقیب آن باشیم. تنها مَزیّت آندروید
این است که برروی محصولات ارزان، بصورت فراگیر نصبشدهاست.
البتّه نسخۀ چهار آن درحال حاضر برروی دستگاههای گران
نصبشدهاست امّا مسلّماً نمیتواند ازنظر ساختار با ویندوزفون
رقابتکند. آندروید بخاطر ارزانی محصولاتش، توجّه عموم را بهخود
جلبکردهاست بگونهای که این ابهام را درذهن پدیدمیآورد
که شاید توانمندتر از سایر سیستمعاملهای مشابه باشد.
بهرحال آندروید محصول شرکت خوشنام گوگل است و خیلی خوب توانسته
جای خودش را دربین محصولات مشابه، بازکند. امّا ازنظر من بعنوان یک
مهندس کامپیوتر، کاملترین و دقیقترین سیستمعامل
موبایل، ویندوزفون هفتونیم به بالا است.
-
شعر
یک
شعر از آقای محمّدحسین جعفریّان شنیدم که بعضی از
قسمتهایش به دِلَم نشست. شاید بخاطر اِجرای قویّ آقای
بهنام صفوی همراه با آهنگ بود. آهنگساز و تنظیمش هم آقای بهنام
ابطحی بود. متن کاملش را اینجا میآورم:
فصلهای پیش از این هم
اَبر داشت
بر کویرم بارشی بیصبر
داشت
پیش از اینها آسمان، گلپوش بود
پیش از اینها یار، در
آغوش بود
اینک امّا عدهای آتش شدند
بعد کوچ کوهها، آرش شدند
از بلند آز، حلق آویزها
قلبهای مانده در دهلیزها
بذرهایی ناشناس و گول و گند
از میان خاک و خون قد میکشند
بعضی از آنها که خون نوشیدهاند
اِرث جنگ عشق را پوشیدهاند
عدّهای حُسن القضاء را دیدهاند
عدّهای را بِنزها بلعیده اند
بُزدلانی کز هَراس اَبتر شدند
از بسیجیها، بسیجیتر
شدند
آی بیجانها! دلم را بشنوید
اندکی از حاصلم را بشنوید
تو چهمیدانی تگرگ و بَرگ را
غرقِ خونِ خویش، رقصِ مرگ را
تو چهمیدانی که رَمل و ماسه چیست؟
بین اَبروها، رَدِّ قنّاسِه چیست؟
تو چه میدانی سقوط «پاوه» را
«عاصِمی»
را «باکِری» را «کاوه» را
هیچ می دانی«مَریوان»
چیست؟ هان!
هیچ میدانی که «چَمران» کیست؟
هان!
هیچ میدانی بسیجی
سَر جداست؟
هیچ میدانی «دوعیجی»
در کجاست؟
این صدای بوستانی پَرپَر
است
این زبانِ سرخِ نسلی بیسَر
است
با همانهایم که در دین غَشّ
زدند
ریشۀ اسلام را آتش زدند
پای خَندَقها، اُحُد را ساختند
خونفروشی کرده، خود را ساختند
زندههای کمتر از مُردارها
با شما هستم، غنیمتخوارها
بَذر هفتاد و دو آفت در شما
بَردگان سِکِّه! لعنت بَر شما
باز دنیا کاسۀ خمر شماست
باز هم شیطان اولیالاَمر شماست
با همانهایم که بعد از آن ولیّ
شوکران کردند در کامِ علی
باز آیا اُستخوانی در گلوست؟
باز آیا خار در چشمان اوست؟
ای شکوهِ رفته، اِمشب بازگرد!
این سکوتِ مُرده را دَرهَم نَوَرد
از نسیمِ شادیِ یاران بگو
از «شِکستِ حَصرِ آبادان» بگو!
از شِکَستن، از گُسَستن، از یقین
از شکوهِ فتح در «فَتحُالمُبین»
از «شلَمچِه»، «فاو» از «بُستان» بگو!
از شکوهِ رفته! از «مِهران» بگو!
از همانهایی که سَر بَر دَر
زدند
روی فَرشِ خونِ خود پَرپَر زدند
شبشکاران سحر اندوخته
از پَرستوهای در خود سوخته
زان همه گُلها که میبردی بگو!
از «بقایی»، از «بُروجردی»
بگو!
پهلوانانی که سهرابی شدند
از پلنگانی که مهتابی شدند
عشق بود و داغ بود و سوز بود
آه! گویی این همه دیروز
بود
اینک اَمّا در نگاهی راز نیست
تیردان پُرتیر و تیرانداز
نیست
نسلهای جاودان، فانی شدند
شعرها هم آنچه میدانی شدند
روزگاران عجیبی آمدند
نسلهای نانجیبی آمدند
ابتدا احساسهامان تُرد بود
ابتدا اندوههامان خُرد بود
رفتهرفته خندهها، زاری شدند
زخمهامان کَمکَمَک کاری شدند
خوابدیدم دیو بیعار
کبود
در مسیل آرزوها خُفته بود
خوابدیدم برفها باقی شدند
لحظههای مُردهام، ساقی شدند
ای شهیدان! دردها برگشتهاند
روزهامان را به شب آغشتهاند
فصلهامان گونهای دیگر شدند
چشمهامان مَست و جادوگر شدند
روحهامان سخت و تن آلودهاند
آسمانهامان لَجَن آلودهاند
هفتهها در هفتهها گُم میشوند
وَهمها فردای مردم میشوند
فانیانِ وادی بیسنگری!
تیغها مانده در آهنگری
حاصل آغازها، پایان شدهاست؟
میوۀ فرهنگ جبهه، نان شدهاست؟
شعلهها! سردیم ما، سردیم ما
رُخصَتی، شاید که بَرگردیم
ما
«یسطرون»
هم رفت و ما نون ماندهایم
بعد لیلا باز مجنون ماندهایم
بَحر، مرداب است بی امواج، آی!
عشق، یک شوخی است بی
حلّاج، آی!
یک نفر از خویش دلگیر است
باز
یک نفر بُغضَش گلوگیر است باز
زخمیام، اما نمک… بیفایدهاست
درد دارم، نیلَبَک… بیفایدهاست
عاقبت آب از سَر نوحَم گذشت
لشگر چنگیز از روحَم گذشت
اینم نشانی سایتی
که با کیفیّت مطلوب میتونه این سرود را دراختیارمون
قراربده:
http://www.iransong.com/song/55571.htm
-
رفتار وارونه
جلّالخالق!
نمیدانم چرا اینروزها هرکه را
که میبینم، باخنده درمورد افزایش لحظهای ارزش اَرز و
سکّه به دیگری خبرمیدهد! حتّی گاهی اوقات متوجّهمیشوم
که درهنگام اطّلاعرسانی، تهِ دلشان میلرزد و نگرانی ناشی
از گرانشدن کالاها، رنگ از رخسارشان میبَرد ولی همچنان با خنده افزایش
قابل پیشبینی قیمت انواع اَرز و طلا را به یکدیگر
میگویند.
بازهم عجیبتر اینکه همه اَرزها
درحال افزایش قیمت است و ارزش ریال ایران نسبت به همه
اَرزها درحال سقوط آزاد است ولی بیشتر درمورد دلار و یورو حرفمیزنند.
این خندهها نسبت به همه خبرهای
بَد و ناگوار دیگر هم درحال اضافهشدن است. وقتیکه نگاه کسی به
صفحه اوّل روزنامهها میاُفتد، گاهاً همان لبخندها را میبینم.
خوب که به همان صفحه از روزنامه که او مینگریسته، نگاهمیکنم،
متوجّهمیشوم که به یک خبر ناخوشایند مثلاً درمورد یک
تهدید نظامی و یا تحریم اقتصادی جدید
چشمدوختهبودهاست.
حقیقتاً این لبخندها مرا
سَردَرگُم کردهاست. آخر اگر آن خبر، بَد و دلهُرهآور است، پَس چرا با خنده
اِعلاممیشود؟ چه بَرسَر رَوان مَردم آمدهاست؟
بحث من، ابداً درمورد تقابل ارزشها نیست
بلکه از تغییر سادهترین واکنش طبیعی انسانها نسبت
به یک رویداد بَد و تأثّرآور میگویم.
وقتی بصورت اتّفاقی بَدَنِمان
به یک وسیله داغ بَرخوردمیکند، بصورت کاملاً ناخودآگاه از آن
وسیله، خودمان را دورمیکنیم. امّا آنچه که من میبینم،
گواه آن است که شاید درآینده، رفتاری برعکس انجامدهیم؛ یعنی
بصورت ناخودآگاه خودمان را به آن وسیله داغ بچسبانیم تا کاملاً دُچار
سوختگی گردیم!
ایکاش آسیبشناسان اجتماعی
و روانشناسان درمورد این حالت روانی عجیب توضیحمیدادند.
من فقط کامپیوتر میدانم و مهارت اصلیم دراین زمینه
است ولی احتمالمیدهم آمار خودکشی نیز روبه افزایش
رود چراکه اینگونه واکنش به رویدادهای ناگوار را نوعی
استقبال از اتّفاقات بَد و نهادینهشدن حالت یأس و ناامّیدی
حدسمیزنم.
حتّی فکرمیکنم برگزاری
سلسهوار مراسم عزاداری بهمناسبتهای مختلف مذهبی نیز
احتمالاً این حالت روانی را تشدیدخواهدکرد امّا شاید
درهنگام برگزاری اینگونه مراسم، تصوّرشود که ذکرمُصیبتها باعث
افزایش مقاومت مردمشود.
من روانشناس نیستم و شاید تفسیر
و تعبیرم هم نادرست باشد ولی بهرحال این حالت عجیب بصورت یک
الگوی رفتاری، بصورت شایع درسطح جامعه مشاهدهمیشود.
-
آب
نمیدونم
چرا به هر سختی و یا راحتیی که گرفتارمیشم، تمام
ذهنم را یاد «آب» پُرمیکند؟! میبینم که «آب» به این
رویدادهای اقتصادی ناگوار، کوچکترین توجّهی نمیکند.
بارها برمن ثابت شده است که آب مسیر درست را مییابد و میپوید.
عشق من «آب»!
-
روح وجوددارد
توی
یادگار 11/09/1390 سؤالی پیرامون وجود روح را بانگاهی به
موضوع شبیهسازی طرحکردهبودم. بحمدلله پاسخ نسبتاً کاملی را
برادر بزرگم به من داد. در پاسخ مفصّلش دو مورد حائِز اهمیّت بود: اوّل اینکه
انسان چه در لولۀ آزمایشگاه و چه در رَحِم مقدّس مادر بوجودبیاید،
انسان است و دوّم اینکه حتّی اگر در لولۀ آزمایشگاه نیز
متولّدگردد، اصل دانِشش از خداست. پیرامون این دو مورد و موارد وابسته
به آنها میتوان مدّتها بَحثکرد و از جوانب مختلف آنها را بررسینمود.
-
مُحَرّم
ماهِ
مُحَرَّمِ امسال کمی با سالهای دیگر فرقمیکرد. بهجرأت
میتوانم بگویم که من هیچنوع اَلواتبازی و کارهای
خِلاف آداب اجتماعی ندیدم. حتّی برخی از دستِهها،
انتظامات داشتند و ترافیک خیابانها را هدایتمیکردند.
افرادی که غذاهای نذری میدادند نیز زیادتر و
پراکندهتر شدهبودند. ازهمه جالبتر اینکه کمتر ارادمتند ظاهرنما میدیدم
بلکه برعکس افراد از اقشار مختلف اجتماعی و حتّی با دیدگاههای
کاملاً متضادّ را هم در برخی مراسم سوگواری در کنارهم مشاهدهکردم.
جالب آنجایی بود که
مخلصانه مردمی گِرد عزاداران جمعشدهبودند و حتّی بهدیدۀ
تبرّک همه چیز را میدیدند. من امسال نیکوکاران واقعی
را دیدم. در تلویزیون هم از آن مدّاحهایی که بیبهره
از صدای خوش، به تهییج غیردینی اجتماعات میپرداختند،
خبرینبود. ظاهراً رادیو-تلویزیون هم بادیدگاهی
بمراتب صحیحتر و عمیقتر از سالهای پیش به انتخاب
مدّاحها و ذکرمُصیبتها پرداختهبود. ایکاش این برنامهریزیها
را سالهای پیش انجامدادهبودند. یعنی قبل از اینکه
اونهمه خسارت و انحرافِ فرهنگی و بدئتها در دین ایجادشود! آیا
میشود همینگونه، ابهامات مربوط به تشخیص اوّل و انتهای
ماههای قمری و خصوصاً ماه مبارک رمضان را هم برطرفکنند؟ اگر نکنند،
دست شیطان را برای ایجاد انحرافات گستردهتر و عمیقتر
جوامع مسلمان باز و بازتر گذاشتهاند!
-
آب در ماه
دستِ
خودم نیست. وقتی به ماه نگاهمیکنم، خودبخود به آب سلاممیکنم.
من به آب عشقمیورزم امّا عشقم به ماه هم میرسد!
-
آیا روح وجوددارد؟
چندی پیش، هنگامیکه
از درد به خودم میپیچیدم، فکر عجیبی به سَرمزَد!
آنطور که در دین ما، اسلام آمدهاست، هنگامیکه جَنین در رَحِم
مادر به چهارماهگی رسید، بااِجازۀ خداوند، در جِسمَش روحی
دَمیدِهمیشود. درواقع یک انسان محسوبمیگردد.
مشکل از آنجا شروعمیشود که
دانش بَشری امروزه نهتنها این امکان را فراهممیکند که عمل
لقاح در داخل لولۀ آزمایشگاه و خارج از بدن مقدّس مادر صورتپذیرد،
بلکه امکان رُشد و تولّد نوزاد را در خارج از بدن مادر نیز فراهممیکند.
این موضوع بعنوان بخشی از
«شبیهسازی» بهمراه ایجاد تغییرات ژنتیکی
گزینشی باعث ایجاد انسانهایی با ویژگیهای
منحصربفرد و متفاوت با دیگران میشود. حتّی میتوان با این
شیوه، نسل جدیدی با خصوصیّات تعریفشده ایجادکرد!
بحثهای اخلاقی سنگینی
دراین مورد پاگرفت و بزرگان دینی مسیحیّت بصورت
آشکارا با آن به مخالفت برخاستند تاآنجا که کار به سازمان ملل متّحد نیز کشید.
همینک این تکنولوژی در کشورهای مختلف بصورت پنهان و آشکار
و یا کاملاً سِرّی درحال انجام و بررسی و گسترش میباشد.
کشوری مثل چین بههیچیک از هشدارهای جوامع بینالمللی
و مذهبی گوشنداد و رسماً امّا محرمانه تحقیقاتش را ادامهداد.
آنچه که اون شبِ دَردناک، من را به
فکرکردن درمورد روح واداشت، این بود که این موجود بیولوژیکی،
در خارج از بدن مقدّس مادر، ساختهشده و وپرورشیافتهاست. یعنی
اینکه انسانها در خِلقت دَستبُردهاند امّا همچنان شرط دمیدهشدن
روح در چهارماهگی در جسم موجودی کاملاً بیولوژیکی و
دستکاریشده وجوددارد! موضوع از آنهم بدتر هست زیرا باتغییرات
ژنتیکیی که در این موجود روحدار جدید ایجادکردهاند،
حتّی رفتارهای آیندۀ او را هم تعیینکردهاند!
پس روح کجاست؟ مگر عواقب رفتار خوب و بد انسانها به روح برنمیگردد؟
اینجا
بود که آثار تردید تمام وجودم را گرفت. ترسیدم. ازخود پُرسیدم:
آیا این افکار جُدای از مباحِثِ منطقی، اوّلین
گامهای یک انحراف عقیدتی بزرگ نیست؟ به خدا
پناهآوردم و سعیکردم بهسرعت موضوع را برای یکنفر که احتمالاً
میتوانست من را از سَردرگمی بیرونبیاره، بصورت پُستِ
الکترونیکی ارسالکنم.
در
عِلم منطق داریم که برای ردّکردن یک موضوع، کافیاست که
تنها یک شرط نقض اِرائِهگردد؛ و من ممکن است که یک استنتاج نادرست را
بعنوان یک شرط نقض درنظرگرفته و اصلِ اساسی، یعنی روح و
مابَعدُالطَبیعِة یا مِتافیزیک را اِنکارکنم.
-
خوابِ آب
چندشبِ
پیش برای چندمینبار خواب آب را دیدم. آره، آب.... من در
دنیای خودم، با اَفکار متفاوت و عجیبی سَرمیکنم.
ازیکسو بهفکر بُخار جیوۀ یونیزه و پَرتابِ
الکترونها هستم و از سوی دیگِه دنبال مَباحثی همچون سیستمعامل
آندروید هستم. از یکسو به گذشته و آب فکرمیکنم و ازسوی
دیگه به آینده و آب میاندیشم. در دنیای
حرفهای هم با عملیّات گستردۀ شبکههای حسّاس کامپیوتری
و پرسنل حسّاس و ویژۀ آن سَروکار دارم ولی درعینحال باید
مواظب خانواده و برادرهای بیمارم باشم که البتّه اونها هم بهیکدیگر
کمکمیکنند.
این
را هم میدانم که تمرکزکردن به موردی، باعثمیشود که نیروی
کائنات آن مورد را بسوی ما متمایلکند. دراینمورد، درگذشته تمرینات
و تجربیّاتی داشتهام امّا دنیایی که در درون من
هست، بسیار عجیب است. حتّی نگرش من به بیماران روانی
بهشِکل خاصّی است. وقتی دروقتِ ملاقات دربین اونها هستم و در بیمارستان
رفتارشون را میبینم، نمیتونم باورکنم که اونها در بیماریشون
هیچ نقشینداشتهاند. بنظرمن اونها میتونن خودشون را
درمانکنند. انسان دنیایی از توانائیها است و هرگز نباید
خودش را دستکمبگیرد.
-
وفای بهآب
چندهفتۀ
پیش بااِصرار یکی از آشنایان قدیمی، به
شِرکتش رفتم. سعیکرد مجلس را گرمکنِه و نظرمن را درخصوص همکاری
مُجدّد جَلبکنِه. دَرذِهنم گذشتهرا مرورمیکردم. همان گذشتهای که
دررابطهاش با من، سَنگِتمام گذاشتهبود ولی میدانستم که با دیگران
بهشِکل دیگری بودهاست! درمیان حَرفهایش اشارهای
به آب کرد و نیکی نگفت! من در دِلَم همین مورد را بعنوان حُجّت
تلقّیکردم و عَزم به رَدّ هرگونه همکاری کردم. بعد از اونهم سعی
در برقراری ارتباط کرد. منهم درعین رعایت نهایتِ اَدَب،
از هرگونه همکاری با او و شِرکتش، شانهخالیکردم. اوّل حُرمَتِ آب،
بعد خدمتِ من. من به آب، باد، قاصدک، ابر و.... باهم عشقمیورزم و میدانم
که تا وصال آنها در دنیای دیگر، چندقدمی بیش
نماندهاست؛ پس در این انتظارِ وفا، باکسی نمیآمیزم.
-
ورزش
چندشبی هست که دوباره دارم
ورزشمیکنم. نزدیک به دوساعت و نیم پیادهروی سریع
و گاهاً دو، و سِپَس، حدود نیمساعت بدنسازی. برام راضیکننده نیست
و دائم فکرمیکنم چیزی را گُمکردهام. چندکیلومتر راهپیمائی
طولانی هم نمیتونِه نیاز درونیم را برآوردِهکنه! البتّه
یکشب بدنم کاملاً داغونشد و خودم را خیلی بهسختی به
خونِه رَسوندم. دَرد تمام بدنم را فراگرفتهبود. شاید علّتش این بود
که اوّل بدنسازی را انجامدادم و سپس راهپیمائی را شروعکردم!
نسیم خنکی هم میوزید و من پوشش کافی نداشتم. بهمیندلیل
بود که فردای آن شب، نتونستم ورزشکنم و از خانه بیرون نرفتم.
-
سریال
نمیدونی توی این
سهساعتی که از خانه بیرون هستم، چقدر خوشحالم که این برنامههای
مزخرفِ تلویزیون را نگاهنمیکنم. اون سریالهای
دَرپیتی که معلومه سازندگانشان صِرفاً برای کاسبی و
درآمدِ بیشتر، دائماً کِششانمیدهند. چیه؟ تعجّبکردی؟!
آره عزیزم، اونطور که شنیدهام، این فیلمها و سریالها
بصورت ثانیّهای-دقیقهای به صدا و سیما فروختهمیشوند.
برای همین هم کّلی آب قاطیشون میکنند. صحنههای
طولانیِ بیسَروته باعث میشِه که رفتهرفته مردم ازدرون به
انواع فیلمهای هالیوودی نیازپیداکنند. اون
حَضَراتی که فکرمیکنند با عرضۀ انبوهی از این سریالهای
بهاصطلاح سَرگرمکننده باعثخواهندشد که مردم و خصوصاً جوانان کمتر بسوی فیلمهای
کنترلنشدۀ خارجی بروند، سخت در اشتباههستند. بعد از مدّتی،
عَطش زیادی در مخاطبین جهت مشاهدۀ اون فیلمها
بوجودخواهدآمد و نوعی نِفرتِ نهادینه نسبت به ساختار این سریالها
و تمام افرادی که بهنوعی در تهیّه و عرضۀ آنها
دستداشتهاند، بروزخواهدکرد. حتّی بازیگران نیز از دل و قلبِ
مردم جامعه بیرونخواهندرفت....
-
بیماری روانی
وقتیکه به یک بیمار
روانی بَرخورمیکنیم، خیلی حرکات، رفتار و گفتارهای
او را نادیدهگرفته و حَملِ بَر بیاِرادگی او در کنترل حالاتِ
بیماریش میدانیم ولی من عقیدهدارم که
دَرپَسِ اون بیماری، رفتارها و عاداتِ نادرست قبل از بیماریاش
پنهان است. مثلاً یک بیمار اسکیزوفِرنی را درنظربگیر.
حتّی بعد از خوراندن داروها به او و زدن آمپولهایش، رفتارهای
نادرستی که از او سَرمیزند را نمیتوان صِرفاً ناشی از بیماری
او دانست بلکه هنگامیکه پَردۀ بیماریاش کنارزدهشد، حالا
نتایج مشکلاتِ اخلاقی او بروزمیکند.
همۀ اینها را گفتم تا تو
را متوجّۀ این موضوع کنم که رفتارهای ناشایستِ بیمار
روانی ترکیبی از حالات ناخواستۀ ناشی از بیماری
روانی او بهمراه مشکلات اخلاقی زمان سلامتِ او، یعنی قبل
از بیمارشدن او میباشد!
-
کدام دیکتاتور؟
زمانیکه مُعمّرقزّافی
کشتهشد، منم مثل بسیاری از مردم دنیا خوشحالشدم. هرچند دلممیخواست
در دادگاه بینالمللی محاکمه بشِه تا بسیاری از اَسرار و
ساختوپاختهای سیاسی و پُشتِپرده را بهزبان بیاره ولی
صحنۀ التماس اون ظالم را که میدیدم، کمی دلم خنکمیشد
چون میدانستم سایر زمامداران ظالم بادیدن این آخروعاقبت،
در درون خودشان فرومیپاشند. امّا اینکه میگفتند اون یک
دیکتاتور بود را چندان قبولندارم. او نمایندۀ یک سیستم
دیکتاتوری بود. اساساً در این دوران هیچکس نمیتواند
بهتنهایی یک نظام دیکتاتوری ایجادکند و خودش
در رأس آن نظام باقیبماند. حتماً باید یک گروه باهم یک
نظامِ دیکتاتوری را ایجاد و حفظ کنند. معنیاش این
است که باقیماندگان نظام قزّافی در لیبی، حرفهای
شنیدنی جالبی دارند که قطعاً پرده از روی خیلی
مسائل مبهم بَرخواهدداشت.
-
طرفداران
امشب گوشۀ کوچکی از جشن
ملّی آزادی مردم لیبی را داشتند در تلویزیون
بعنوان یک خبر نشانمیدادند. جمعیّت کثیری در میدانِ
شهدای طرابلوس خوشحالبودند. امّا یک نکتۀ عجیب وجودداشت.
قزّافی هم در زمان زندهبودن خودش، همین اجتماعات را ایجادمیکرد!
اونهمه آدم که در حمایت از زمامداران ظالم در کشورهای مختلف به راهپیمائی
میپردازند، درواقع چهکسانی هستند و چرا بعد از سقوط نظام حکومتی
ظالم، بازهم در نظام حکومتی جدید شاهد اجتماعاتی در همان حدّ و
حدود هستیم! پس باید اینجوری نتیجهگرفت که: جمعیّت
زیادی که ازطریق دوربینهای تلویزیونی
بعنوان شاهدی بر مدّعای محبوبیّتِ حُکّام پخشمیشوند،
ابداً مِلاک اندازهگیری محبوبیّت و مقبولیّتِ حکّام نیست.
-
جنبش والاِستریت
میگن این جنبشِ
والاِستریت یک جنبشِ ضدّ سرمایهداری است. خُب، گیریم
که اینگونه باشد، حالا آنها میخواهند چهکنند؟ آیا درنهایت
به عزل سرمایهداران خواهندرسید؟! اونها که مقام نیستند، بلکه صِرفاً
پولدار و سَرمایهدار هستند. توی هیچ دادگاهی آنها را
بخاطر سرمایهداری بودن محاکمهنخواهندکرد. نظام خرید و فروش و
کسب سود و درآمد نیز در دنیا پابرجا خواهدماند. فقط اتّفاقی که
رُخخواهدداد، افزایش انگیزۀ درگیری خواهدبود و
درنهایت، شورشهای مردمی به مرگ سرمایهداران خواهدانجامید.
یعنی یک تعداد سرمایهدار کشته میشوند! امّا
مُسلّماً سرمایهداران دیگری جای آنها را خواهندگرفت.
درواقع این جنبش، یک
موجسوار دارد و او قراراست سرمایهداران جدیدی را بجای
سرمایهداران قبلی بر رأس پولها و سرمایهها قراردهد!
-
گوشی موبایل
این را برای «آب» مینویسم.
آخه اون میدونه که من چقدر به پیشرفت انسانها در عرصههای
تکنولوژی روز، مثل موبایلها علاقهدارم. روز جمعه نامهای را
برای مدیرعامل نوکیا نوشتم. توی اون نامه، اشتباهات
استراتژیک اون کمپانی بزرگ را گوشزدکردم و بهشون هشداردادم که دوباره
ممکنه دُچار همون اشتباهات بشن. میدونم که کمپانیی مثل سون-اِریکسون
هم اشتباهاتِ خاصّ خودش را خواهدداشت. نمیدانم چطورشد ولی ناگهان
نتونستم خودم را کنترلکنم و شروعبه نوشتن یک نامۀ طولانی
کردم. من هیچوقت از گوشیهای نوکیا استفادهنکردم ولی
اینبار دلم سوخت و فکرکردم میتونن موفّق بشوند. بهرحال براشون آرزوی
موفّقیّت میکنم.
-
جنبش ظاهراً غربی
حالم
از اینهمه سیاستبازی بهَممیخوره. یک عالمی
را به آتش کشیدهاند تا حرفهای خودشون را بهکُرسی بنِشانند.
مثلاً همین جریان «والاِستریت». اینهمه سَروصدا برای
چی؟ برای اعتراض به چی؟ آیا این یک نهضت هست؟
آیا رهبری دارد؟ چه کسی قراراست محاکمه شود؟ براساس کدام قانون؟
میدونی
چیه؟ همه از فاصلۀ طبقاتی دارن رنجمیبرن. یک
عدّهای خیلیخیلی از بقیّه پولدارتر
شدهاند. تا دلِت هم بخواهد، نفوذ دارند. همه چیز و همه جا را میخرَن.
آدمها را هم میخرَن. حالا بقیّه میخوان علیه اینها
قیامکنند. دادگاه چیمیشِه؟ اصلاً توی کدام کشورها
قراراست مساواتِ اجتماعی صورتبپذیرد؟ آمریکا؟ انگلیس؟
مالزی؟ شایدم عربستان؟ کویت؟ اصلاً بزارببینم؛ توی
ایران چطور؟ اینجا اختلاف طبقاتی نداریم؟
عزیز
دلِ من، همهجا همینجوری هست. این اختلاف طبقاتی همهجای
دنیا هست. حتّی همین آقای اسیوجابز که اخیراً
فوت شد را نگاهکن. از یک مادر متولّدشد که او برای حفظ آبرویش،
استیو را سریعاً به خانوادۀ دیگری داد. حالاهم دچار
یکنوع بیماری روانی هست که اصلاً نمیتونه بفهمه که
پسر واقعیاش فوتکردهاست! بگذریم. همین استیو جابز چقدر
پولدار بود؟ اونهای دیگه چی؟ آقای بیلگیتس،
اون هنرپیشههای هالیوودی و همین آقایونِ
پولدارِ ایرانی که خیلی معمولی سوار ماشینهای
بسیاربسیار گران میشوند. آیا واقعاً همۀ اینها
مُجرم هستند؟ آیا باید علیه همۀ اینها تظاهرات
بشِه؟
نه
عزیزم، من میخوام بگم: اون چیزی که بعنوان «جنبشِ
والاِستریت» نامگرفت، برای مبارزه با فساد، انحصار و تِراستها و
مافیاهای اقتصادی و غیره بودهاست ولی حالا داره
بسرعت تبدیل میشه به اعتراضهای مردم علیه مردم! آره؛
عاملین اصلی تبعیضهای اجتماعی خیلی سریع
تونستند انحراف اساسی توی این حرکت ایجادکنند بنحویکه
خون جلو چشم معترضین را بگیره و هرچی پولدارهست را بعنوان قاتل
پدرشون، بدون محاکمه بکشند! حالا اون معترضین بدبخت، به یک مُشت
اغتِشاشگر و شورشی و اراذل و اوباش تبدیلبشن! حکم همشون هم ازپیش
معلومه، مگه نه؟
میدونی
چجوری تونستن اینکار را انجامبدن؟ خیلی راحت. از کلمات
بزرگان و معترضان اجتماعی جهان استفادهکردند. خیلی راحت گذاشتند
تا خوردهحسابهای رهبران کشورها علیه یکدیگر، اونهم
بعنوان حکومتهای سَرسپُرده و اسباب دست پولدارها در خبرگذاریها
پخششود. رسانههای مشهور اونها دراینرابطه خیلی خوب
اطّلاعرسانی کردند. اونها بگونهای اینکار را انجامدادند که
آتش خشم معترضین زیاد و زیادتر شود. معترضین هم درست همون
کاری را انجامدادند که نباید انجاممیدادند.
این
ترفند رسانهای بود. درست مثل خاموشکردن آتش بااستفاده از باروت! آره عزیزم،
آتشنشانها میدانند که چگونه میشود با باروت، آتش را خاموشکرد.
انفجار باروت برروی یک آتشسوزی شدید باعثمیشِه که
اکسیژن هوا ناگهان صَرفِ انفجار و سوختن باروت بِشِه و اکسیژنی
برای ادامۀ آتشسوزی باقینمونه. این رسانهها باکمک
کلمات اعتراضی رؤسای کشورهای مخالف و سایرین تونستن
همون باروتها را روی آتش منفجرکنند.
حالا
ببین آخرش کی استفاده میکنِه! آیا فکرنمیکنی
که این اعتراضها به سایر کشورها، حتّی همونهائی که
خودشون را بَری از اینگونه اعتراضها میدانستند، گسترشخواهدیافت؟
-
آب
فکر
و ذهن دلم مَملو از اندیشه به آبِ ذلال است. حتّی هنگام دَرد. چندیپیش
بصورت کاملاً اتّفاقی معلومشد که من مدّتها از نوعی بیماری
بسیار پُردرد رنجمیبُردهام. ولی چندان روآور نمیکردم.
دکترها تعجّبکردند. حتّی کلّی آزمایش روی بدنم انجامشد.
وقتی تشخیص قطعیدادند، معلومشد که من بهراحتی دَرد زیادی
را برای مدّتهای بسیار طولانی تحمّلکردهبودهام. خلاصه
طیّ یک دورۀ درمانی کوتاه، مشکل من برطرفشد ولی
برایم مهمّ این بود که خدا قدرت تحمّل بالایی به من
دادهاست. من واقعاً دردمیکشیدم امّا با اراده بهش فکرنمیکردم
و به چیزهای دیگری فکرم را متوجّهمیکردم. من
دردهای بزرگی را تجربهکردهبودم که این دردها درمقابلش هیچّی
نبود. دردِ فراغِ آب بسیار جانکاهتر از اینجور دردهای جسمانی
مقطعی است. وقتیکه آدم یک درد بزرگ داشتهباشه، متوجّۀ
دردهای کوچک نمیشِه.
بهرحال
دیگه وقتِشِه که ورزشهای سنگین را دوباره شروعکنم. یاد
اونوقتها بخیر. توی بَرف، چیزی نزدیک به
چهاردهساعت بصورت تقریباً پیوسته، کوهنوردی میکردیم.
حالا هم تاب و طاقتم برای راهپیمائی طولانی بَدنیست
امّا باید به این چیزها اِکتفاءنکنم. باید از ورزشهای
مادر شروعکنم. دوباره عین اونوقتها بشم. اوّل باید ریههایم
دوباره تقویتکنم تا نفس کمنیارم و سپس بقیّۀ اندام بدنم
همچون عضلات پاها، شکم و غیره. آبِ عزیزم، دعایمکن.
-
فطریّه
بازهم
مثل هرسال، درآخر ماه مبارکِ رمضان، فطریّهای را برای آب
کنارگذاشتم. آره، همون آبی که سَرمَنشع خوبیها است. خوبیهایی
که جاودانه هستند. آب جاری است و زنده. او زندگی بخش است. پس ذکاة فطریّه
را باید قبل از هرچیز برای سلامتی آن سلامتیبخش
کنارگذاشت. مگِه نه؟
-
پدر آب، باد است
چندروز
پیش پدر آب را دیدیم. من «باد» را دیدم. مگه یادت
رفته؟ همون بادی که در یادگار 13/3/1384 گفتم.
من اون روزها برای اوّلینبار نام مادر آب یعنی «اَبر» را
هم در «حرفهای دل» نوشتم. همونطوری که «شبنم»، خواهر آب و «قاصدک» که
برادر اوهست را هم درهمون یادگار نامبردم.
من
«باد» را تعقیبکردم. خیلی ناراحتکنندهبود. آرام راه میرفت.
او با همۀ باری که حَملمیکرد، درست مثل پیرمردهایی
که یک پایشان ازشدّت کهولت نارحت و خستهاست، لنگان لنگان میرفت
تا بار را به منزل برساند. آری، منزل. همان منزلی که «آب» نشانم داده
بود. عدد 22 یک نشانۀ عجیب است که نزدیکترین مسیر
را به خانۀ آب، شبنم، قاصدک، اَبر و باد یادآورمیشود.
نمیدانی بادیدنِ
باد چقدر خوشحالشدم. مثل این بود که دنیایی را بهمن
دادهباشند. او درهمان مسیری حرکتمیکرد که انتظارش را داشتم.
درمسیر خانۀ آب. همان خانهای که باد ساختهبود. نمیدانی
که من چقدر این پنجتا را باهم دوستدارم. من عاشق این عزیزان
هستم. میدانم که آب هم این را میداند. خدا خوب میداند.
بهتر از همه. مَگِه نه؟
-
انرژی
نمیتونم
باورکنم برای تولید انرژی، باوجود اینهمه الکترون فعّال
در اَتمِ مولکولهای موادّ اطرافمون، مشکل داشتهباشیم. خیلی
عجیب است. چرا نمیتوانیم این انرژی پویا را
اِستِخراجکرده و بکاربگیریم و بجای آن، اینهمه سوخت فسیلی
ارزشمند را میسوزانیم؟
آخه
چطورمیشِه که آدم اینگونه به همۀ دنیای خودش آسیببرسونه؟!
برای حرکت دادن یک خودرو، باید باک بنزین را پُرکنِه. بنزینی
که حاصل از کلّی نفتِخامِ پالایششدهاست، نفتِخامی که حاصل میلیونها
سال فِعل و اِنفِعالاتِ زیر لایههای مختلف زمین در
دورههای طولانی زمینشناسی است.
نه
عزیزم، آب. تو بهتر از هرکسی میدونی که طَرزِ فکرِ من با
دیگران متفاوتاست. من نمیتوانم از انرژی حرکتی
الکترونها بگذرم. تمام ذهنم از این ایده پُرشدهاست. ایدههای
خامی برای استخراج انرژی الکترونی آنهم بشکل گسترده و در
قدرتهای ضعیف تا قوی. مثل باطریهای کوچک و نیروگاههای
بزرگ.
میدونی
چیه؟ من هرگز نتونستم بعضی از نظریّهها و تئوریهای
فیزیک را قبولکنم. مثل همین نسبیّتِ مرحوم انیشتین.
همون فرمولِ:
E = MC2
آخرش
هم که دیدی چطورشد؟ توی آزمایشگاههای بزرگ و در
داخل اون شتابدهندههای کیلومتری، تونستن نوترینوها را
بهسرعتی بیش از سُرعتِ نور برسونند ولی تبدیل به انرژی
نشدند! آخه مَگِه میشِه ازیکسو بگن فلان سیّاره از ما چند میلیون
سال نوری فاصله داشته باشه ولی اگر جسمی بهسُرعتِ نور برسِه،
به انرژی تبدیل میشِه؟ تازه، برای ما مسلمانها که
دستورات صریحی درخصوص سِیر و سفر به آسمانها و زمین
دادهشدهاست، برای ما آدمهایی که خداوند ما را اَشرَفِ
مخلوقات خواندهاست، چطور ممکن است چنین محدودیّتِ مسافرتیی
وجودداشتهباشِه؟!
برای
انرژی و حتّی سیستم حرکتی خودروها، دَر ذهنم غوغایی
وجوددارد. اصلاً نمیتوانم بپذیرم که این وسیله، از زمان
اختراعش تاکنون، همچنان بوسیلۀ چرخهای متحرّک درحال حرکت است.
در
دانشگاه، آنهم در آزمایشگاه الکترونیک، قسمتی از فرضیّۀ
ناپختهام را با استاد مطرحکردم. اون نتوانست پاسخ درستی به من بدهد امّا
اجازۀ آزمایش مُخرّب برروی دیود را به من داد. مرا هم به
اساتید فیزیک معرّفی کرد. بعد از آن با استاد فیزیکی
صحبتکردم. او هم نتوانست نظرم را ردّ یا تأییدکند. شاید
اگر ردّکردهبود، امروز اینقدر در ذهنم غوغا نبود. حالا دنبال بخار جیوه
و آرگون و نیز بعضی کریستالها هستم و با دانِش کمیکه
دارم، باید سعی کنم ایدهام را اِجراءکنم.
اگر
آب بود.....
-
تولّد
سیزدهمین
روز سال برای هرکسی یک مفهوم خاصّ داره. غالباً سیزدهبِدَر
را در اَذهان زندهمیکنه. مَنهَم مثل بقیّه هستم ولی با این
تفاوت که این روز را روز تولّد زندگی میدانم. من این روز
را روز تولّد «آب» میبینم. آره، «آب...». آبی که ذلالی
نجاتبَخشش گواه صادقانهای از مَعصومیّت است. مَعصومیّتی
که مرا به سِتایش باریتعالی وامیدارد و تمامِوجودم را
به تقاضا و راز و نیاز درگاهِ دوست مَبهوتمیکند. هنگامیکه چشمۀ
اَشکم خشکیدهاست، آهِ کهنهای از دَرونم بَرمیآید و اگر
دَمیدیگر جان دارم تا آهِ دیگری و تکرار آرزوی دیگرکنم،
فقط بخاطر وَعدِههای خدای مهربان است. این کورسوی اُمّید،
از روزَنِۀ قرآن است. پس باهمان اُمّید عاشقانه می گویم:
«آبِ» عزیزم، روزت مبارک.
-
کار جدید
دوّم
بهمنماه سال 1389 درسم تمامشد و سهروز بعد مجدّداً برای بعدازظهرها مشغول
کار دوّم و حرفهای شدم. از سال 1383 تا این تاریخ، فقط در شغل
دولتی بودم و از وقت آزادم برای درس و دانشگاه استفادهمیکردم
ولی حالا، یعدازظهرها خیلی شدید به کار در حوزۀ
بخش خصوصی مشغولشدهام. صبحها همون کار سابقم را دارم و بعدازظهرها با یک
گروه جالب، کارمیکنم. داستان ازاینقرار است که قراربود بعد از فراغتاز
تحصیل، آرام آرام به فعّالیّت در بخش خصوصی برگردم ولی
چندماه قبل از پایان تحصیلاتم، به تقاضای مُسِرّانۀ یکی
از صمیمیترین دوستانم، مجبور به شرکت در جلسۀ کوچکی
بهاتّفاق مدیرعامل یک شرکت فامیلی شدم. توی اون
جلسه از ایدههایشان خوشمآمد و تصمیمگرفتم به اونها و خصوصاً
دوستم کمککنم؛ ولی نمیخواستم همکارشان و یا سهامدار اون شرکت
بشم. دوستِ من شرطی برای همکاری با اونها گذاشتهبود و آن چیزی
جز حضورِ من در جمع ایشان نبود! خیلی سعیکردم مستقیماً
درگیر این جریاننشوم ولی منطق و مرامِ آنها من را
جذبکرد و دستآخر سهامدار و پرسنل بعدازظهر اونها شدم.
این شرکت، یک تعاونی
چندمنظوره هست و من و دوستم داریم بخش خدمات کامپیوتریش را
راهمیاندازیم. درحالِحاضر، به شکل یک فروشگاه بزرگ فعّالیّت
داره ولی درحقیقت گسترۀ وسیعی را در عرصۀ
فعّالیّتهای اقتصادی براش پیشبینیکردیم.
بهسرعت و خیلی سخت داریم کارمیکنیم و بحمدالله
تونستیم در تولید اوّلین نرمافزارمون، از آخرین
استانداردهای روز دنیا استفادهکنیم. رویهمرفته خوب
جلورفتیم ولی کاشکی میشد صبحها سَر اون کارم نَرَم!
اونوقت میتونستم تمام توانم را روی بخش خصوصی بزارم. آخه می
دونی؛ اگه اینجا بتونه یک درآمد تضمینشده و خوبی
را برام بهاَرمغانبیاره، از اون شرکت خارجمیشم. هنوز درآمد این
شرکت نوپامون اونقدرا نیست و نمیتونم این ریسک را بپذیرم.
باورکن خیلی کارمیکنیم. توی سختترین شرایط،
بهفکر «آب» میاُفتم. دائماً راهنمائیهای اون را بیادمیارم.
همواره سعیمیکنم خودم را شایستۀ وجود عزیز و
فروتن اون بکنم. باید برَم اون پائینپائینها؛ اونجائی
که آب بعد از گذر از همۀ پستی و بلندیها، در اونجا مَأمن مییابد.
اون فروتنترین موجودی است که من در بین مخلوقات خداوند دیدهام.
موجودی که منشأ حیات و عشق است و امّید با او معنیپیدامیکنه،
همیشه دربین همگان و در هر وضعیّتی، پائینترین
مَسنَد را بَرمیگزینه. اِنگارنَهاِنگار که از آسمان مُحبّت، باریده
و از اون بالابالاها آمده. این یعنی اخلاص، یعنی زیبائی
سیرَت، یعنی....
-
شعرها
مدّتها
بود که در درس و مشق و کار گرفتارآمده و حتّی از موهبت آهنگ و موسیقی
محرومشدهبودم. حالا که کمی فکرم آزادترشده، محرّکهای اَطرافم را
بهتر درکمیکنم. اینبار و بعداز سپریشدن اینهمه مدّت،
بهشکل عجیبی میتونم دوباره و همچون گذشته، علاوه بر ریتم
موسیقیی که بهگوشم میخورد، به متن شعر ترانه که توسّط
خواننده بهمراه آهنگ اِجراءمیشود نیز توجّهکنم. چیزی که
مدّتها ازدستدادهبودم! دوتا ترانه شنیدم که متن شعرشون را به «آبِ»عزیزم
تقدیممیکنم. مشکلش اینه که شاعر این ابیات را نمیشناسم
و بهتراست درهنگام اشاره به اینگونه اَشعار، یادی از شاعر و
خواننده بکنیم. من نام هیچیک را نمیدانم:
«برگزیدهای از ترانۀ
«فدای تو چِشام» بهصدای امین حبیبی(همایون)»:
دارم دِقمیکنم، تحمّلندارم
ديگه خستهشدم ، دارم کَممیارَم
دِلَم تنگشده و ديگه ناندارَم
همش فکرِ تواَم ، هَمَش بیقرارَم
دیگه اَشکی بَرام نمونده که
بخوام بَرات گريهکنم، فدای تو چشام
دلم داره واسهتو پَرپَرمیزنِه
تو رفتی و هنوز خیالِت با مَنِه
بدون تو کُجا برَم، کنارِ کی بشینم؟
تو چشمای کی خیرهشَم،
خودم رو توش ببينم؟
تو که نیستی، بهکی بگم
چشاشو روم نبنده؟
بهکی بگم يِکم نازَم کُنِه کِه بِهِم
نَخَندِه؟
بدونِه تو با کی حَرفبزنم،
دَردِتبهجونم
تو اين دنيا بهعشقِ کی، بهشوقِ کی
بمونم؟
بهجونِه چشمات از تموم اين زندگی
سيرَم
تو که نيستی هَمَش آرزو میکنم
بميرَم
«برگزیدهای از ترانۀ
«چِشمات» بهصدای مهرنوش»:
تو که چشمات خیلی قشنگِه
رنگِ چشمات خیلی عجیبِه
تو که اینهمه نِگاهِت، واسِه چشمام
گرم و نجبیه
تو که چشمات خیلی قشنگِه
رنگِ چشمات خیلی عجیبه
تو که اینهمه نِگاهِت واسه چشمام گرم
و نجبیه
میدونستی که چشات شکلِ یه
نقّاشیه که، تو بچّگی میشه کشید؟
میدونستی یا نه؟
میدونستی که تو چشمای تو،
رنگین کمون و میشه دید؟
میدونستی یا نه؟
میدونستی که نموندی
دلم و خیلی سوزوندی
چشات و ازم گرفتی، من و تا گریه
رسوندی
میدونستی که چشامی، همۀ
آرزوهامی؟
میدونستی که همیشه تو
تموم لحظه هامی؟
میدونستی همۀ آرزوهام
واسِۀ چشم قشنگِ تو پَروندم، رَفتِش؟
میدونستی یا نه؟
میدونستی که جَوونیم و
واسِه چشمِ عَجیبِ تو سوزوندَم، رفتش؟
میدونستی یا نه؟
میدونستی که نموندی
دلم و خیلی سوزوندی
چشات و اَزَم گرفتی، مَنو تا گِریه
رَسوندی
میدونستی که چشامی همۀ
آرزوهامی
«آب» حِکمتها میداند ولی
تا جویا نشوی، نمیگوید! بازهَم یادَم آمد بهاینکه
«آب» درپاسخ به این سؤال که: پیرو کدام دین و آئین هستی؟
پاسخداد: فقط خدا
او
دُرُستترین جواب را داد و کسی نفهمید. بههمین جامعۀ
ما نگاهکن. ببین چگونه بین پیروانِ ادیان آسمانی و
حتّی بین مذاهب و فِرَقِ اسلامی تفرقهافتادهاست؟ درهمین
کتابهای تحصیلی دورۀ راهنمائی ما چگونه دَرمورد پیروان
سایر اَدیان و حتّی سایر مذاهبِ غیر شیعه
نوشتهاند؟ آنها را نیز نوعی «کافر» بَرشمُرده و البتّه در دستۀ
«کافِر خَفی» جایدادهاند. سؤال اَساسیی که دائماً ذهن
مرا بهخود مشغولنمودهاست این است که: آیا میان کسیکه
با عِناد و دُشمنی، سعی در نفی پیامبر اسلام و یا
ائِمّۀ اَطهار میکند و کسیکه صرفاً در یک خانوادۀ
غیرمسلمان و یا غیرشیعه متولّدشدهاست و ابداً دشمنیی
با مسلمانان و یا شیعیان ندارد، نباید فرقیگذاشت و
او را نیز باید بعنوان «کافِرخَفی» نامبرده و دستزدن به او
را(درصورت وجود کوچکترین رطوبتی) موجب نِجاسَت تلقّیکرد؟
خودم
را جای چنین افرادی گذاشتم و دیدم هنگامیکه در
کُتُبِ درسی بَچّهمسلمانها و یا شیعیان چنین
مواردی ببینم، ترس تمام وجودم را فرامیگیرد زیرا
دریک کشور شیعه، غالباً همه شیعه هستند و مَرا نجس و کافرمیدانند.
عکس
این موضوع نیز وجوددارد. درهمان عربستان، بین همان اَهلِ تسنّن
و نیز وهّابیّون، بسیاری سَخت مُعتقدند که شیعیان،
کافِرند و خون و ناموسِشان مُباح است!
دوباره
که به این نِفاق عجیب نگاهکردم، متوجّهشدم که نوعی خلأِ
اعتقادی بُروزمیکند و ناشی از اهانت و جدال بین پیروان
یک دین است. جدالی که درتضادّ ذاتی با اصل فطرتِ پاک آدمی
است. حال بُروز فرقِههای دیگر، دور از ذهن نخواهدبود و مواردی
همچون «بابیّت» و «بهائیّت» نیز با اَحکام بسیار سادهگیرانه
و پَرهیز از خشونتِشان، سعی در پُرکردنِ این فضای خالی
را خواهندداشت و چنانچه فِرقِههای بیشتری نیز درطول زمان
اِبداع گردند، جای هیچ تعجّبی نخواهدبود. البتّه اینک
«بهائیّت» را بعنوان یک فِرقِه و یا مَذهبِ اسلامی نمیدانند
و آنطور که متوجّهشدهام، پیروانش آنرا یک «دین» میدانند.
آری
عزیزم، هنگامیکه پیروان اَدیان و مذاهب مختلف نتوانند همدیگر
را تحمّلکنند و بعنوان مثال درهمین دین مبین اَسلام، درطیّ
بیشاز هزاروچهارصدسال نهتنها نتوانند به توافقی دستیابند
بلکه متأسّفانه بیشازپیش بهجان یکدیگربیاُفتند و
گناه را بَرسَر دیگر بیاَندازند، مُسلّماً شاهِداَنخواهیمبود
که علاوهبر ظهور مکاتب، اَدیان و مذاهب جدید، مواردی همچون بیدینی،
ضدّ دینی و بَدتراز آن، شیطانپرستی ظاهرشود و پیروان
زیادی نیز بهگِردِ آن جمعشوند.
خدای
من، «آب»، آن موجود عزیز و عِشق واقعی من چگونه حکیمانه به آن
سؤال پاسخداد؟! این تنها از دِل پُرصِدقوصَفا بَرمیآید.
دوستتدارم آبِ عزیزم.
-
آیا شیعه نیز ازهَممیپاشد؟
چرا
همان حضراتی که به این اختلافات دامنمیزنند، به همین
همسایۀ بدبخت غربی ایران، یعنی عراق نگاهنمیکنند؟
شاید ظاهراً اِختلافاتی بین اَهل تسنّن و اَهل تشیّع
وجودداشت ولی دَستِآخر به چنددستگی سیاسی بین شیعیان
عراق اَنجامید. در ایران نیز بعد از انتخابات دورۀ دَهم ریاستجمهوری،
چنددستگیها درحدّ شورشهای گستردۀ اجتماعی رُخنمود. جای
بسی افسوساست زیرا علاوهبراینکه علیرَغم داشتن
«دارالتقریب بینالمذاهب» نتوانستند مشکلات و تضادّها بین این
دو فرقِۀ اصلی را ازبینببرند بلکه حتّی دربین شیعیان
هم اختلافاتِ نهادینهای را جایگذاشتند. بزودی بازهَم
شاهد بَحثها و جَدَلها درخصوص رُؤیَتِماهِمبارکِرَمِضان خواهیمبود؛
همانگونه که دیدگاههای مراجع شیعه درخصوص حکومتِ اسلامی،
زوایا و دیدگاههای متفاوتی پیداکردهاست. خدای
من! چرا اینقدر اَحمقانه اِجازهدادند ریشههای نِفاق و جُدائی
دربین مسلمانان قویشود؟
-
گناهِناکرده
حال
درچنینشرایطی، فردی که در یک خانوادۀ یهودی
بهدنیا آمده و بزرگشدهاست، چگونه میتواند به اِسلام، بعنوان یک
دین واقعی و رَهائیبخش نگاهکند؟ ازیکسو شاهد دَرگیریهای
عَقیدتی-سیاسی داخل مسلمانان است. ازسوی دیگر،
اگر دائماً او را به یک حزبِ سیاسی در سرزمین اِسرائیل،
بهنام صهیونیست مَنسوب نکنند، او را بعنوان کافِرخَفی و دُشمن
مسلمانان و موجودی نجِس، مُنزویمیکنند. او بامشاهِدۀ چنین
تحقیرات و توهینهائی، هرگز حاضرنیست اَندکی به
حقّانیّتِ آخرین برگزیدۀ خداوند و رسول حقّ فکرکند. حکومت
براساس قوانین بینالملل، از او بعنوان یک شهروَند یادمیکند
امّا درداخل کشور، همواره موردحملۀ عوامّ قرارمیگیرد.
حتّی
یک سنّی نیز نمیتواند بهراحتی به شجرۀ طیّبۀ
اَئمّۀ اَطهار فکرکند زیرا پیروانشان را در جنگ عقیدتی
و اینک سیاسی بایکدیگر میبیند. فوراً
ازخود میپُرسد: این چهمَذهبی است که پیروانش را در جنگ
بایکدیگر نِگهمیدارد؟ این چه مذهبی است که بین
بزرگانش بَرسَر کوچکترین مواردِ فِقهی حتّی بعد از هزار و
چهارصدسال تفاوتِرأی وجوددارد و درمسائل بزرگتر به اختلافات شدید عقیدتی-سیاسی
میانجامد تاجائیکه علیه یکدیگر فتوی میدهند؟
آری
عزیزم، دُشمن قسمخوردۀ انسانها یعنی شیطان، درچنین
شرایطی بیهیچ زحمتی به هدفِ شومِخود یعنی
اِنحراف انسان از راهِراست، دستمییابد. عُمق فاجعه درجایی،
دُرُست بین خود شیعیان است. اگر این اختلافات به فرار غیرمسلمانان
از اسلام و یا ترس غیرشیعیان از شیعه انجامیدهاست،
درداخل شیعیان نیز به سُستشدنِ اَرکان عقیدتی میانجامد.
بهزبان ساده: تعداد نمازخوانها و روزهگیرها کمتر میشود.
-
کدام خلیج فارس؟
روزگاری
در تقسیمات سیاسی کشور ایران، استان پهناوری بنام
اُستان فارس وجودداشت. استانی که ساحل بسیار پهناور خلیج فارس،
نام خود را از سرزمین آن بَرگرِرفتِهبود. اُستانی که پرچمدار کلّ
سَرزمینِ پهناور ایران در اَعصار و قرون گذشته تا حال بود و نام
«کورش» یا همان «ذوالقرنین» را یادآورمیشد. نام امپراطوری
او و اوّلین مَنشور حقوق بَشر را به اَذهان میآورد و شوق و ذوق تمام
ساکنین کشورهای تحتِاَمر امپراتوری پارسِه یا ایران
را مجسّممیکرد. امّا اینک، آن استان، سالهایسال است که
ارتباطی با آن خلیج ندارد. آنانکه روزی بَنابه مَصالحکشور
دستبه تقسیمبندی جدید استانها زدند و از دل آن اُستان
پهناور، استانهای دیگر را بیرونکشیدند، هرگز
متوجّهنبودند که اَصل و ریشِۀ «خلیج فارس» را از او گرفتهاند.
اینک، آنطور که دوستان تعریفکردهاند، حتّی در مانیتور
داخل هواپیماهای کشورهای حاشیّۀ خلیج فارس،
قبل از هرچیز یک لوگوی زیبا از نام مجعول «خلیج عربی»
نمایشدادهمیشود. ازسویدیگر درهمین سهدَهِۀ
گذشته که ایران درگیر مسائل انقلاب، جنگ، بازسازی و درگیریهای
گستردۀ داخلی و خارجی شدهاست، همان کشورهای حاشیّۀ
خلیج فارس، موفّق به توسعۀ عظیم اقتصادی-اجتماعی
شدهاند. رفاه نسبی در آن کشورها بمراتب بیشتر از ایران شدهاست
و ارتباط با کشورهای دیگر بهشکل گستردهای توسعهیافتهاست.
جدای از تجارت نفت و گاز، محلّ جذب انبوه سَرمایههای خارجی
سَراسَر دنیاشدهاند و سَرمایهگذاریهای تعیینکنندهای
در کشورهای جهان اوّل نمودهاند.
حال ازیکسو استانفارسی از
سَرزمین ایران در خلیج فارس، ساحل ندارد و او را غریب
رَهاکردهاست و ازسویدیگر، کشورهای عَرَبی، منشإ بَرکت و
تِجارت گستردۀ همین خلیجفارس شدهاند. بههمین علّت است
که میخواهند آنرا «خلیج عربی» بنامند. دستِآخرهَم علیرَغم
تمام قطعنامهها و بیانیّههای بینالمللی مَبنی
بر اِصالتِ نام «خلیج فارس»، خواستار تغییر نام رسمی آن
به «خلیج عربی» خواهندشد و قطعاً دریک رأیگیری
نهائی در سازمان ملل متّحد نیز پیروزخواهندشد؛ مثل موارد مشابهِ
دیگر. تازه آنوقت عُمق فاجعِه روشنخواهدشد زیرا دائماً ایران
نکوهششده و هدفِ قطعنامهها و تحریمنامهها قرارخواهدگرفت زیرا درقبال
نامبَردن این خلیج به نام اصلی آن باید تنبیهشود!
اینگونه یک ملّت تحقیرخواهندشد؛ شکّنکن.
-
لافِ کُرهایها
دَرپی
غرقشدن یک رَزمناو کُرۀ جنوبی توسّط نیروهای
مُسلّح کُرۀشمالی، یک مانور نظامی گسترده و پُرقدرت
باهمکاری آمریکا و کُرۀجنوبی درهمان موقعیّت بینالملی
شبهِهجزیرۀ کُره برگزارشد. چند روز قبلاز آن، چندبار کُرۀ
شمالی مخالفت خود را اِعلامکرد و درنهایت نیز تهدید به یک
«جنگ مقدّس» با پشتوانۀ تسلیحات هستِهای خودنمود. امّا
دَستِآخر درکمال ضعف، شاهد تحقیر بینالمللی خود و اِجرای
همان مانور نظامی مشترک بود.
درواقع
آنچه حکومت کُرۀشمالی انجامداد، تنها لافیبود که خوراک داخلی
داشت و سعی در حفظ وِجهِۀ خود درمقابل مَردم بدبَختش داشت. مردمی
که همواره آرزوی دستیافتن به موفّقیّت و رفاهی همچون
هموطنان ازآنها دورافتادۀ خود که سالهاست درقالب کشور بسیار موفّق
کُرۀجنوبی، دنیای تجارتِ بینالملل را تسخیرکردهاند
را در دل کمونیستِ خود بهگوربُرده و میبَرند.
درواقع
آن رَزمایش باعثشد که کُرۀشمالی ازدَرون متلاشیشود. دنیا
قدرتنمائی آمریکا را دید و بلادرنگ شایعۀ احتمال
حملۀ نظامی آمریکا به ایران قوّتگرفت. آری؛ یک
شایعه. شایعهای که هدفی شبیه به تأثیرگذاری
در داخل کشور همچون همان کُرۀشمالی دارد. بهاین میگن:
دودوزه بازیکردن! یعنی بازی بُرد-بُرد.
حکومتِ
کُرۀ شمالی اگر وارد یک جنگِتمامعیار میشد،
بمراتب کمتر از این شرایط ضررمیکرد. آنوقت میگفتند:
ضربهها از خارج و دشمنان قسمخوردۀ آن ملّت است؛ امّا اینک، درطیّ
یک زمان درازمدّت یا حتّی شاید میانمدّت، ازدَرون
و توسّط مردم تحقیرشدهاش، متلاشیخواهدشد.
مطمئنّاً
دولتمردان آن کشور از عمق فاجعه باخبرند لیکن آنچنان ضعیفشده و فاقد
پشتیبانی مردمی هستند که در مرحلۀ اوّل سعی به
لافزنی در جبهههای داخلی و خارجی دارند و قدرمُسلّم
درمرحلۀ بعد نیز تنبه مُصالِحِه و انواع امتیازدهیها
خواهندداد. یعنی قلدری ازموضعِ ضعف. خدابداد چین برسد.
-
نیمۀ شعبان
نمیدانم
چرا اِمسال بیصبرانه منتظر پانزده شعبان بودم؟ دائِماً یکجور حالت بیتابیِ
عجیب بهمَن دَستمیداد. مَن هرگز پیرو خرافات نبودهام و اَعیاد
مذهبی را از بزرگداشتها و سالگردهای مذهبی، کاملاً متفاوت میدانستهام.
هرگز علاقهام به ارکان دین و مَعصومین دَرهالِهای از خرافات
نبود و بهخود اِجازهندادَم تحتِ تأثیر عوامل هیجانزائی همچون
بَرخی از نوحِهخوانیها و یا مَدیحِهسَرائیهای
نادرست با صداهای خشن و پیوستهقراربگیرم. اگر اِرادَتی
وجودداشتِه، ازسَر صِدق و اِخلاص و عَقیدِهای مُحکم و خارج از هَیَجاناتِ
مَقطعی بودهاست. امّا دَرخودَم هرگِز چنین بیتابیی
سُراغنداشتهام.
امّا
یکچیز را میدانم: امسال بیش از هرسال دیگر
دَرراه حقّ و عِدالت مُبارزهکردم و سَعیدَر اِحقاق حقوق مَردم نمودم.
توکّل بهخدا کردم و درمقابل مَفاسِد سازمانیافته ایستادگیکردم.
ازسوی دیگر، بارها و بارها بهیاد «آب» مُنقلِبشدم تاجائیکه
مَجبورمیشدم ناگهان از جَمع خارجشده و بهخلوَتی پناهببَرَم و
دَرتنهائی بگِریَم. هَرجای سَبز و زیبائی میبینم،
بهیاد «آب» میگِریَم.
-
دینِ «آب»
وقتیکه
از «آب» میپُرسی: دینَت چیست؟ پاسخمیشِنوی:
فقط خدا.
اون
صادقانهترین هدفرا درقالب عبارتی اِعلامکرده که هرگز اَزَش نمیتوان
بَهرهبَرداری نِفاقآمیز کرد. میگی نه، پس تمام بخشهای
بعدی را بخون تابفهمی «آب» چگونه بهزیبائی و سادگی
و زلالی تونِستِه تدبیرکنِه. من عاشق «آب» هستم. این فقط یکگوشِۀ
کوچک از دریای بیکران خلوصِ «آب» هست که در بخشهای بَعد
میتونی به فراصَتِ این زیبای زُلال، پیببری.
-
دیدیگفتم؟!
در
یادگار 23/4/1389 در بخش «بمبِهستهای!» به موضوع «تلافی» در
بازی اطّلاعاتی اشارهکردهبودم، یادِتِه؟ دیشب دوتا بُمب
در زاهدان منفجرشد که کلّی کشته و مجروح بهجاگذاشت. من تا دیروقت روی
اینترنت بودم و داشتم روی راهاندازهای چاپگر کارمیکردم.
باورِتنمیشِه! ناگهان شاهد پخش این خبر در سایتهای خبری
ویژهای بودم. کاملاً معلومبود که آمادۀ این واقعهبودند
و شاید حتّی خبرها ازقبل نوشتهشدهبودند! درسیستمهای مفیدِ
خبرخوان، من از خبرگذاریهای مختلف و حتّی سایتهای
علمی، فنّی و دانشگاهیام، ارتباطاتی قراردادهام. برای
همین، خیلی سریع شاهد این خبرپَراکنی معنیدار
بودم. خبرها عموماً از خبرگذاریهای بیرون از ایران، با
جزئیّاتی بهمراتب بیشتر از خبرگذاریهای داخلی
بود! حتّی وزارت امورخارجۀ آمریکا خیلیخیلی
سَریع درمحکومیّت این عمل تروریستی بیانیّهداد.
صحبتهای نمایندۀ مجلس زاهدان نیز ازطریق همان
خبرگذاریهای عجیبوغریب پخشمیشد. واقعاً عجیببود.
چیزی بیش از سرعتِعمل بود؛ یعنی بنظرمیرسید
که ازقبل خبرداشتند. عجیبتر اینکه فوراً گروه تحتِفرماندهی «ریگی»،
یعنی همونی که چندیپیش بعد از دستگیری
جنجالبرانگیزش توسّط سیستم اطّلاعاتی ایران، اِعدامشد،
مسئولیّت انفجارهای انتحاری را بعهدهگرفت!
بازی
اطّلاعاتی «شهرام امیری» و «برادران ریگی» وارد فاز
جدیدیشده. امروز هَم دولتِ ایران اعلامکرد که اینکار
توسّط آمریکا و اسرائیل طرّاحی و پیادهسازیشده تا
تلافی موفّقیّتِ سیستمِاطّلاعاتی ایران را در
تحتُالشعاع قراردهند. پشتِسَرش هم اعلامهای جَستِهوگریختهای
دررابطه با «در تیرس قرارداشتن تمام منابع استراتژیک غرب در خاورمیانه
توسّط موشکهای ایران» منتشرشد.
میبینی؟
ابعاد موضوع شکل دیگری بهخودگرفته. عملیّات انفجار انتحاری،
یعنی یکنفر بُمبی را بهخودش بَستِه و درجائی
منفجرکرده! اینعمل همچون عملیّات مشابه در عراق انجامشد. خیلی
عجیبهست. درست توی شرایط خاصّ تحریمهایِبینالمللی،
بیانیّههای مختلف بینالمللی علیهِ ایران
و هزارتا سِناریوی همزمان دیگه، حالا عملیّات انتحاری
هم در ایران شروعشد. اینموضوع خیلیسریع میتونه
به بخشهائی که اهلتسنّن زیادترهستند، همچون کردستان و کرمانشاه نیز
رُخبدهد. هرعملیّات درشرایط عادّی کلّی آسیب واردمیکنِه
امّا دراین شرایط، آسیبِمُضاعَف بهدنبالداره. حالا برای
یافتن مدرک و بررسی قانونی سَرنخها، با قطعات تیکّهتیکّهشدۀ
بدن یک بمبگذار انتحاری روبروهستیم. کسیکه حتّی
برای بررسی هویّتش، بامشکل روبروخواهندبود، چهخواستهاینکه
ارتباطاتش بررسیشود. این موضوع امکان جلوگیری از موارد
مشابه را بهشدّت خواهدکاست.
-
سناریوی دیگِه
کاملاً
روشنبود که در سناریوی «شهرام امیری»، آمریکا
ادّعاهای خاصّ و غیرقابل ردّ یا قبولی مثل همکاری
سالهای پیش وی با سی.آی.اِی را ازمَجاری
غیررسمی اعلامکنه. خب احتمالاً دستِآخر ایران هم باید
اعلامکنه از همون چندسال پیش، سیستم امنیّتی آمریکا
را دَستاَنداخته. امّا کار بههمینجا ختمنمیشِه. من مطمئنّم که
ناهماهنگیها و چنددستگیهای داخلی، دستمایۀ
بزرگترین آسیبها درهمین بحرانها خواهدشد.
-
عملیّاتِخاموش
بنظرمن
دستگاههای اطّلاعاتی قدرتمند از «عملیّاتِ خاموش» بهصورت
گسترده و بعنوان یک استراتژی اساسی استفادهمیکنند.
کشاندن جَنجال به رسانهها، فقط درکوتاهمدّت میتونِه حریف را
مُنفعِلکنِه ولی اگر تکراربشِه، مکانیزمهای تلافیجویانه
درقالبِ دامهای غیرقابل پیشبینی و ارزیابیناپذیر،
باعثمیشود که اَذهانِ عمومی دنیا تمام اِدّعاها و افشاگریها
را به دیدۀ نوعی «دروغپردازی» نگاهکنند. آرهعزیزم؛
انجاست که باید صِرفاً از عملیّاتِخاموش استفادهکرد.
-
تفرقۀ فرقهای و دینی
وقتی
میبینی درکشوری، شروع به فرقِهسازی میشِه،
یقینداشتهباش که پتانسیلهای تعصّبگرایانۀ
ذاتیاش، زمینۀ مستعدّی برای شکست درمقابل
تحرّکاتِخارجی برپایّۀ اختلافاتِ داخلی، دارد. ایران
ازقدیم دارای دو فرقۀ اصلی اسلامی یعنی
شیعه و سنّی بود و بعدها مواردی همچون بابی و بهائی
نیز بهانها اضافِهشد. این آخری یعنی بهائیگری،
اوّل بعنوان یک فرقِۀ از شیعه مطرحشد ولی اینک
بعنوان یک دین مستقلّ از اسلام معرّفیمیشود. میبینی؟
کوچکترین بیاحترامی پیروانِ ادیان و مذاهِب بهیکدیگر،
باعثمیشود که نفاق و چنددستگی بهشکلهای عجیبی
توسعهپیداکنِه. هنگامیکه بَدترین کلمات را پیروان
دومَذهبِ اصلی درایران بههَم نسبتمیداند، فِرَق جدید
متولّدشدند. اینکنیز لبۀ تیز بُمبگذاریها درست
بهسوی مراکز انبوهِجمعیّتیی که تعداد پیروان مذهب
اقلیّتِ کشور درآن نقطه بیشترهستند(مثل اهل تسنّن در زاهدان)،
قرارگرفتهاست. یعنی یک چرخِۀ بیپایان
فرقهسازی، درگیری، آرامش و دوباره فرقهسازی، درگیری،
آرامش و....
امروز استاد، پایان نامهام را
پذیرفتند. آره؛ هدیّۀ من به «آب» را پذیرفتند. به من نمرۀ
بیست دادن. نه؛ به اون هدیّه نمرۀ بیست دادن. چون توی
اون هدیّه، عشق بود. عشقی به زلالی آب. آخهمیدونی؟
این سوّمین کتابی بود که مُخلِصانِه و بلکه مُخلِصانِهتر از همیشه
بهرشتِۀتحریر دَرآوردم. در دو کتاب قبلیَم، سعی
کردهبودم روشها را بهزبان ساده و تصویری به سرویسکاران و
کاربران معمولی، آموزشدَهَم امّا اینبار سعیکردم بهسادهترین
شکلِ مُمکِنِه، سختترین مباحث کنترل و اجرای شبکههای گستردۀ
کامپیوتری را به متخصّصین، جهت اِرتقاءِ سریع مَهارَتشان،
آموزشدهم. این ویژگی هدیّهای است که به «آب»
دادم. «آب» با تمام زلالیش، وجودش را مُخلصانه به من عَرضِهکرد و من نیز
سعیکردم در این هدیّه، گوشۀ کوچکی از درس بزرگی
که از معشوقم «آب» را آموختهبودم، به او هدیّهدهم. در هرلحظه که ویراست
مجدّدِ کتاب را انجاممیدادم، بهیاد «آب» بودم.
-
بمب هستهای!
چندیاست بازی جدید
اطّلاعاتی بین ایران و آمریکا با بهمیانکشیدن
پای یک متخصّص ایرانی بهنام «شهرام امیری»
را شروعکردهاند. جریانی که از یکسو سعی در اِثبات دسترسی
ایران به تکنولوژی ساخت بُمبِهستهای(البتّه بهتأیید
دوستان خائِن روسیهای) دارد و از سوی دیگر بنظرمن تلافی
بازیی است که درجریان دستگیری «برادران ریگی»
به سیستمهای اطّلاعاتی مستقر در خاورمیانه واردشد.
خندهدار اینجاست که ایجاد
مکانیزم غیرقابل کنترل آزادسازیهستهای، مثل بُمبِاَتمی،
بمراتب سادهتر از ایجاد یک سیستم خودتنظیم هستهای
مثل نیروگاهِاَتمی است. در یک بُمبِهستهای، بهسرعت و
بصورت غیرقابل کنترل، فرایند آزادسازی انرژیِهستهای،
بصورت یک انفجارهستهای بُروزمیکند، درحالیکه در یک
نیروگاهِهستهای، باید مکانیزمهای پیچیده
و قابلِاِعتمادی برای مَهارانرژیِدَرحالِآزادسازیِهستهای
فعّالگردد تا از وقوع انفجار جلوگیریکرده و آرامآرام انرژی
را برای تولید سایر انرژیهای حرارتی-مکانیکی
آزاد سازند.
بنابراین اگر ایران
بدنبال بُمبِهستهای بود، خیلی زودتر از اینها بهآن
دَستمییافت. مثل عِراق! صدّامحسین در اَواخِر جنگ، در پیش
روی مَجلسیانِعراق، ماسولۀ یک بُمبِاَتمی را
نشانداد و گفت: ما به این نیازداشتیم که نهایتاً به آن
دستیافتیم!
آره عزیزم؛ بههمین سادگی.
پس اینهمه بدبختیی که ایران تحمّلکرد، مربوط به
بُمبِهستهای نبوده و در یک مکانیزم بسیار پیچیده
مثل نیروگاهِهستهای و موارد علمی دیگر صَرفشدهاست که البتّه
بنظرمن، دوستان خائِن روس هَم کاملاً ازمنابع ما درقالب یک کلاهبرداری
بزرگِ چندسالِه استفادهکردند و حالاکه باید باتأخیر فوقالعادّهزیاد
نیروگاه را تحویلدهند، اعلام فرمودهاند که: «ایران به تکنولوژی
ساختِ بُمبِهستهای نزدیکشدهاست!» حالا بعد از چهارسال هم رفیقشون
یعنی همون «فیدلکاستروی کوبائی» که توی همین
ایران کلّی سینِهچاک داشت، بین اَنظارعمومی
ظاهرشده و فرمودهاست: نهایتاً مناقِشۀ ایران و آمریکا به
درگیری هستهای میانجامد!
اون اگر آدم بود، در زمان حکومتِ
مُطلقِش بَرسَر مردم ازهمِهجا بیخبر کوبا، دستکم خرید و فروش و
استفاده از کامپیوتر شخصی را آزادمیکرد. حالا بعد از چهارسال
دوری از انظارعمومی بعلّت بیماری، تشریف آورده و
حرفهای رئیسجمهور روسیّه را تأییدمیکنه.
خاک بَرسَر اون و همچنین بَرسَر افرادی که به این خائِنین
اعتمادکردند.
اون پاسمیدِه، اینیکی،
آبشارمیزنِه. مردمِ دنیا هَم که غالباً جزءِ عوامّ هستند و.... توی
کشورهم، تا میآیی حرفبزنی، هزارتا شایعه درستمیشِه.
-
شایعات عجیب
گفتمکه: توی کشور تا میائی
حرفبزنی، کلّی شایعه درستمیشه. مثل جریان تعطیلی
ناگهانی روزهای یکشنبه و دوشنبه توسّط هیئتِدولت. اونها
اِعلامکردند بعلّت گرمای زیاد، مصرف انرژی الکترکی
بهشکل ناگهانی افزایشیافته و لازماست اکثر مراکز دولتی
جهت کاهش مصرف انرژی، تعطیلشوند. من که توی شرکت برق کارمیکنم،
کاملاً به این موضوع واقفبودم و از قبلش میدونستم که خیلی
سریع داره مصرفانرژی افزایشپیدامیکنِه تاجائیکه
نیروگاهها دیگه توان تأمین انرژی لازم را نخواهندداشت.
درست درهنگام اعلام خاموشیها،
شایعات تولیدشد. از مواردی نظیر جلوگیری
حکومت از شورش عمومی بخاطر سالگرد هیجدهتیر و جریان کوی
دانشگاه گرفته تا مسئلۀ اعتصاب گستردۀ برخی اصناف تهرانی
در اعتراض به وضع مالیّات جدید. اگر خودم توانیری و
وزارتنیروئی نبودم، حتماً باورممیشد که موضوع مربوط به اینجورمواردهست!
آخِهمیدونی؟ شایعاتِ بسیار قویی بودند که خیلی
سریع و گسترده پخششدند. مگه من با بقیّۀ مردم چهفرقیمیکنم؟
مَنم یکی مثل اونها هستم. اگِه اونها فریبمیخورن، منهم
فریبمیخورم. اگِه اونها.....
-
هزینههای اطّلاعاتی
خیلی دِلممیسوزه.
دَرسَرتاسَر دُنیا، سازمانهای اطّلاعاتیواَمنیّتی،
باهزینههای سَرسامآوَر دارَن بَرعَلیهِ یکدیگر
فعّالیّتمیکنند. ایکاش درقالب یک نظامجامعجهانی
باهَم همکاری میکردند و مسائلی مثل قاچاق موادّ مخدّر، پولشوئی،
قاچاق اَسلحِه و غیره را ازبینمیبُردند.
این بَدبختها فکرمیکنند
دارَن بهجامعۀ خودشون خدمتمیکنند ولی درواقع منابع عظیمی
را دارَن از ملّت و میهن خودشون ازدَستمیدهند. اون هزینههائی
را که برای پاپوشدُرُستکردن در صحنِههای بینالمللی،
آدمرُبائی، دُزدیاطّلاعات و غیره صَرفمیکنند، باید
صَرفِ مبارزه با اِنحصارطلبیهای داخل کشور خودشون میکردند.
اونها باید در ساخت یک جامعۀ سالم و شفّاف از داخل کشور خودشان
شروعمیکردند و با دَستبهدَستدادن به سایر سازمانهای مشابه
در سَرتاسَر دنیا، دنیائی در شأن و منزلتِ انسانها میساختند.
همین فرانسه را نگاهکن. حالا
گندِشدَرآمدِه که رئیسجمهور فعلیش یعنی جناب آقای
«سارکوزی» در هنگام تبلیغاتِاِنتخاباتیشان، از پولهای غیرمشروع
استفادهفرمودهبودند. بهراستی سازمان اِطّلاعاتوامنیّت فرانسه
اونموقع درحال چهکاری بودهاست؟
وقتی انحصارطلبیها را میبینم،
وقتی سوءِ استفادۀ مدیران از بیتالمال را میبینم،
وقتی گنجاندن مواردِ اِنحصاری در مدارک مناقصات را میبینم
و نهایتاً هنگامیکه میبینم که عدّهای با
مُنحرفکردن جریان قانون در گامهای مهمّ یک کشور مثل عملیّات
سنگین خصوصیسازی، خسارتهای جبرانناپذیری
را واردمیکنند، از درون آتشمیگیرم. آخِه اینجا، یک
گوشه از اون دنیای بزرگ است که هزینههای هنگفتی را
باید صَرفِ دِفاع از خودش بَرعَلیهِ همان سیستمهای
اطّلاعاتی بیگانهبکنِه. اونوقتهست که ازدرون دُچار غفلتمیشیم
و همۀ منابعمون را به دِفاع با دشمن بیرونی تخصیصمیدیم.
حالا ازدَرون ویرانمیشیم.
جونِمن فقط بهاین موضوع فکرکن
که همین موضوع «هدفمندکردن یارانهها»، چندسال پیش باید
مثل سایر کشورهای دنیا، بهمرور و بدوناینکه به کسی
آسیب جدّی واردبشِه، اَنجاممیشد؟ امّا حالا، بعد از گذشتِ اینهمهسال،
دیگر دولت مجبور به اِجرای سریع و البتّه پُراِلتهاب و تورّمزای
آن است. هیچ گریزی هَم نداره. دیگِه کارد به استخوانرسیده!
به اوضاع مالیّاتی کشور
نگاهکن. میبینی کلّی از اَصناف دارن بصورتِ «علیالرأس»
مالیّات میدن. یعنی هنوز هیچکس نمیتونِه
باقاطعیّت بگِه که یک واحد صنفی چقدر در یکسال سود خالص
داشتِه. اینها بخاطر چی هست؟ آیا متخصّص کم داشتیم؟ آیا
«کدِ اِقتصادی» تعریفنشد؟ آیا قانون اصناف نداشتیم؟ نه
عزیزم، همهاش را داشتیم؛ خیلی بیشتر از اینها
را هم داشتیم ولی متأسّفانه، مدیران دُزد هَم داشتیم.
افرادی که بنابه «مَصلحتاندیشی» قوانین اقتصاد را رُعایَتنکردند
و سالهای سال قوانین و مُصوّباتِ قانونی را بیاثرکردند.
اونها اینک در سلسلهمراتب اداری رُشدکرده و ارتقاءیافتهاند و
بیشازپیش تیشِهبه مصوّبات قانونی میزنند. اینها
همان دشمنان واقعی و داخلیند که بنظرمن، دشمنان خارجی با اتّکاء
بر عملکرد ایشان، موفّقشده و میشوند.
این دولت که خوبه، دهتا دولتِ
دیگه هَم که بَررویکار بیاید و برَوَد، تازمانیکه
این فاسِدان، در رَدههای مدیریّت میانی و
حتّی پائین هستند، نمیتواند کار بزرگی را باموفّقیّت
انجامدهد. تا اونجائیکه میدانم، برخی دانِهدُرشتها را به
قوّۀ قضائیّه معرّفیکردهاند ولی مسئله بمراتب بَدتر از
اینها است. آنچه که ما میبینیم، فسادی است که در
دانهریزها بصورت گسترده، در بُرهِههای زمانی پیشین
گستردهشده و اینک نیز درهَرفرصتی، مقتدرتر و مُحکمترمیشوند.
تازمانیکه مردم نیاموزند که هرچیزی را باید به
مراجع نظارتی اطّلاعدهند، و تازمانیکه مراجعِ قانونی و نظارتی
نیاموزند که بههَر گزارشی باید بهدیدۀ یک
منبعاطّلاعاتی مهمّ و مؤثّر نگاهکنند، همین آش و همین کاسه
خواهدبود.
هنگامیکه
در سختیها قرارمیگیرم، هنگامیکه میبینم بین
افراد جاهل محاصرهشدهام، هنگامیکه شکنجۀ همنشینی با
دورنگیها و خرافهپرستان را
تحمّلمیکنم، بهناگاه بهیاد «آب» میاُفتم. درهر
خلوتی یاد و خاطرۀ «آب» وجودم را مَملو از عِشق و تأثّرمیکند.
اَشک درچشمانم حَلقِهمیزند. بیادمیآورم که «آب»، آن موجود
پاک و ذلال، آن عزیز لطیف، باوجودخودش نوشتهاست: «فقط خدا» آری
او نه به اسلام، نه به مسیحیّت و نه به هیچ دین و آئین
دیگری اِشارهنکردهاست بلکه سَرمنشأ همۀ آنها را در یک
عبارت کوتاه با چهرهای خندان حکّاکیکردهاست.
در
زیر آب، برروی آب، بهیاد «آب» گریهمیکنم ولی
نمیگذارم کسی صدای هِقهِقم را بشنود. فقط «آب» و «خدای
آب» میدانند که در سرزمین سَبز دِلم چهمیگذرد؟ نمیدانم
آیا اینک لیاقتِ وصال «آب» را کسبکردهام یا نه. سختیها
و جدائیها، ارزش او را صدچندان بیشاز گذشته برایم نمایانکردهاست.
شاید اینها همان آموزشهائی است که در زمانهای غیبتِ
صُغری و کبری باید بهنوعی انسانها، تجربهمیکردند
تا شایستگی ظهور آخرین حجّت خدا را کسبنمایند. من نیز
در غیبت صُغری و کبرای آن عزیز ماندهام که آیا قدر
«آب» را دریافتهام و یا اینکه هنوز هم باید....
-
حرکت در زمان
دستمایۀ
بسیاری از فیلمهای تخیّلی، زمان، ماشین
زمان و حرکت در زمان است. ولی درپایان فیلم، هرچند ذهن بیننده
تأثیراتی هرچند محدود پذیرفتهاست ولی تقریباً
همهچیز را فراموشمیکند و به نوعی حالت روزمَرگی بَرمیگردد.
باخودم
اندیشیدم که سفرکردن در زمان آنگونه که در فیلمها بهتصویرکشیدهمیشود،
نیست ولی نهتنها مقولۀ تکرار در آن وجوددارد بلکه بهاِقتضای
ویژگی تِکرار، بهنوعی، «سفر» نیز درآن میتوان
پرداخت. دَرکش بهکمی دقّت نیازداره. باید اساس خلقت و خدائی
که من و تو را آفریده درذهن مجسّمکنی. خدائی که در هیچ
قالبی محدودنمیشود. خدائی که حتّی زمان هم برایش یک
محدودیّت نیست و اگر مفهوم جداگانه و متنزعی را بعنوان «زمان»
قائلباشیم، بازهم آفریدۀ همان خدا است. خدائیکه هیچچیز
را عَبَث و بیهوده انجامنمیدهد و انسان، بهشت و جهنّم را هم به
بطالَت نساختهاست. چگونه میتوان درذهن، بهشتی را متصوّرشد که شایستگان
در آن به خور و خواب و شهوَت، تااَبَد مشغولباشند و هیچ هَدَفی جز آن
را دنبالنکنند؟! ازسوی دیگر چگونه میتوان وعدۀ خداوند
نسبت به وجود بهشت و جهنّم را اِنکارکرد؟ درواقع بهشت وجوددارد ولی بطالت و
بیهودگیی درکار نیست بلکه این تفسیر ما از
زمان است که ما را به این اشتباهانداختهاست.
یک
مثال سادهتر: هنگاميکه بَرسَر قبری حاضرمیشویم، میدانیم
که دیگر او جسماً زندهنیست بلکه روحی است نامحدود که به زمان
و مکان محدودنمیشود. او چندی پیش مثل من و تو در «زمان» محدود
بود ولی حالا میدانیم که فارغ از این محدودیّت
است. بااینحال با او از دل صحبتمیکنیم و برایش دعامیکنیم.
میدانیم که او ما را «در این زمان» میبیند امّا
درعینحال او را فارغ از «محدودیّت زمان» میدانیم!
بهراستی که ما بهچهراحتی از قلب خودمان دورافتادهایم. حسّی
را که قلب دارد، به ذهن واردنمیکنیم.
-
زمان در بَرزخ
حالا
فکرمیکنی توی عالمِبَرزخ چهرویمیدهد؟ تکرار.
آره؛ تکرار. اونجا هرکار خوبی که انجامدادهایم، بهشکلهای
متفاوت برایمان مجسّممیکنند. درواقع این خودمانیم که آن
رویداد نیکو را مجدّداً و مجدّداً برای خود تکرارمیکنیم.
البتّه نه درشکل اوّل آن، بلکه درقالبهای دیگر، امّا با همان عُصاره.
بَرعَکسَش هم درست و البتّه بسیار دردناک است. یعنی فرصتهائی
را که ازدستدادهایم، و میتوانستیم ازدستندهیم،
مکرّراً برایمان در شکلهای مختلف امّا باهمان مضمون تکرارمیشوند.
درست مثل یک خواب تکراری. بعضیها این تجربه را
داشتهاند. مثل هنگامیکه باید کار مهمّی را با دقّت انجامدهیم
که دشواریهای اجتماعی خاصّی دارد و از نحوۀ انجام
آن و مشکلات و تنشهای اجتماعیی که درپیش است، هَراس داریم.
شبِقبل، اگر بتوانیم کمی بخوابیم، دائماً خوابهای
آشفتهخواهیمدید. آن خوابهای آشفته نیز نوعی
تکرار بَرزخی هستند. پس میبینی که در این دنیا
هم، بَرزخ را تجربهکردهایم.
-
تکرار تاریخ
امّا
هیچ بهاین موضوع فکرکردهای که تمام وقایع تکاندهندۀ
تاریخ بشریّت، بارها تکرارشدهاست؟ همان واقعۀ کربلا یا
آن جریان جانشینی سهخلیفۀ اوّل بعد از رسولاکرم(ص)
و حتّی زمان بهشهادت رسیدن امامعلی(ع) که برخی،
وقتیشنیدند که امیرمؤمنان در مِحرابِ نماز صبح ضربَتخوردند و
با شمشیر فرقشان شکافت، باوقاحت پرسیدند: مگر علی نمازهم میخوانده؟!
خوب
به آن زمان، به طلحِه و زبیر، به مردمی که هرلحظه بهسوئی میرفتند،
نگاهکن. خودت را درمیان آنها خواهییافت. برو کوفه. میشنوی
که امامحسین(ع) در دشت کربلا زمینگیرشدهاست و
سپاه سیصدهزارنفری نیز در راه کوفه است. لشکری غیرواقعی
که فقط با بزرگنمائی و شایعهسازی حاکم کوفه، که اینک
ازطرف امیرمؤمنان یا همان خلیفۀ وقت منصوبشده،
ساختهشدهاست. حکم خلیفه برای جنگ با یک گروه اندک در یک
دشت! کسیکه دشمن حکومتِ وقت تلقّیشدهاست. درآن هیاهو کدامراه
را برمیگزینی؟ علیه او و یا مثل حُرّ بهاو میپیوندی؟
آنزمان چهشد که آنهمه جمعیّتِ تا بُنِدندان مُسلّح بهجنگِ فقط هفتاد و
دو نفر رفتند و بعد از آنهم بازماندههایشان را با ذلالت به اسارتکشیدند
و جشنگرفتند؟ چرا امروز که تقریباً همهچیز روشنشدهاست، خیلی
حقّبهجانب قیافهمیگیری و میگوئی: اگر
آنزمان، در آنمکان بودی حتماً به امام میپیوستی! نه عزیزم؛
اگر خوب نگاهکنی، خودت را درمیان سپاهیان یزید میبینی.
درست همانگونه که قدرتِ حاکم، آنها را اِغفالکرد، تو نیز همانگونه فریبمیخوردی
و اگر هم بعداً دچار ندامت میشدی، چیزی جز آنکاری
که نادمان انجامدادند، انجامنمیدهی.
این
موضوع بازهم تکرارشد. بارها و بارها. قیام جنگل با اون میرزاکوچکخان
جنگلی. روسها به سرزمینهای شمالی تاختهبودند و فجایع
وحشتناکی رُخدادهبود. دقیقاً تعویضِنژاد درحال رُخدادن بود!
سپاهیان روس، به هرگونه تجاوزی دستزدهبودند. مردم مظلومِ شمال نیز
در گروههای کوچک روستائی و بصورت شکننده، ابداً یارای
مقابله با آن شهوتپرستان کثیف را نداشتند باچشمهای خودشان، شاهد
نابودی هرآنچهداشتند بودند. آخر جریان چهشد؟ همه میگویند
انگلیس و روسیّه تدبیرکردند و رضاخان قائِلِۀ جنگل را
تمامکرد و میرزاکوچکخان را نیز شهیدکردند. ولی حقیقت
ایناست که سپاه قزّاق ایران که عموماً ایرانی بودند،
نهضتِ جنگل را پایانبخشیدند. حتّی سَر میرزا را یک
ایرانی ازتنجداکرد!
همانموقع
مردم تهران درچهحالی بودند؟ حتّی روحانیون در اقصینقاط
همین ایران و بلاد اسلامی چه حکم و فتوائی صادرکردند؟ مگر
خود میرزاکوچکخان یک روحانی نبود؟ میبینی؟!
بازهم همان واقعه رُخداد و خود مردم کوفه درلباس قزّاقهای ایران،
ظاهرشدند.
جریان
نهضت ملّی نیز همچنان است. دکترمصدّق و شیخفضلاللهنوری
و سایر سَرداران همه یکسو، شعبان بیمُخ و کوفیان دیگر
نیز ازسوی دیگر ولی نکتۀ مهمّ همان مردم است. آنها
چهکردند؟
درجنگهای
صلیبی و قبل از آن یعنی زمان سیترۀ کلیسای
ظالم برکلّ امور مردم چه؟ آنزمان کلیسا باچه وسیله و توسّط چهکسانی
حکمرانی میکرد؟ توسّط همان مردم. اصلاً همان مردم میخواستند
که اینگونه ذلّتبار زندگیکنند و جنگهای صلیبی
باعثشد بیدارشوند و کاری بکنند.
پس
جریان کوفیان همیشه وجودداشتهاست. درهمین جنگ ایران
و عراق، رزمندههائی که در میادین جنگ بهخاک و خون کشیدهمیشدند
را بهیادمیآوری؟ همان موقع نیز بخاطرداری که در
آنسوی دنیا چهخبرها که نبود؟ درصِربستان چهمیگذشت؟ آره، همون
صِربستانی که بعدها آنگونه مورد تهاجم قرارگرفت و شاهد بدترین تجاوزات
و نسلکشیها بود.
اینها
همه شواهدی بر تکرار تاریخ یا همان تکرار زمان هستند. اینها
در عالم بَرزخ رُخندادهاند. در همین دنیا واقعشدهاند. ولی
ما نمیفهمیم! نمیفهمیم! نمیفهمیم! آره عزیزم؛
این دنیا هم نوعی بَرزخ است. دنیایی که بعد
از بهدنیاآمدنِ ما شروعشدهاست.
-
مفهوم عشق
بهنظرِمن
عشق بزرگترین کارزار زندگیاست. انسانیکه عاشقباشد، اینچنین
دُچار خطانمیشود. عشق واقعی، با عشق آتشین فرقمیکند.
عشق واقعی، چشمها را نمیبندد بلکه آنها را میگشاید.
واقعیّتها را آنگونه که هستند درپیشرویمان نشانمیدهد.
عاشقِ واقعی دُچار لرزش نمیشود. خرافِهزدهنمیشود. آنگونه که
در صَدراسلام، واقعۀ کربلا، نهضتِ جنگل، نهضتِ ملّی و غیره
رُخداد، منحرفنمیشود. عشق واقعی مثل یک نور است که راه را
همواره روشننگاهمیدارد. آخرچگونهمیتوان قبولکرد که یک
انسان عاشق، سَرببُرَد، آنهم سَر یک روحانی همچون میرزاکوچکخان!
آخر چگونه میتوان باورکرد که یک انسان عاشق بتواند نوۀ پیامبر،
یعنی حجّتِ خدا برروی زمین را در صحرای کربلا
سَرببُرّد؟ آخر چگونه میتوان باورکرد که یک انسان عاشق، یک
مبارز و یک شیخ را بَرسَرِ دار بَرَد؟ چگونه میتوان تصوّرکرد
که یک عاشق مُخلص که اَشرفِ مخلوقات است و همه را نیز اَشرَفِ مخلوقات
میداند، در گوشهایش پنبهکند تا سخن حقّنشنود؟ همانگونه که در صدر
اسلام اینچنین میکردند تا کلام خدا را نشنوند. یک عاشق
هرگز اجازۀ پایمالشدن حقّ مردم را نمیدهد و همواره و
درهمهحال دستگیر زمینخوردگان است. آنانکه دستبه سازماندهی
مافیاهای موادّ مخدّر میزنند، آنانکه تِراستهای بزرگ
اقتصادی اِنحِصارطلب درستمیکنند، آنها که درپَس کازینوها و
قاچاق انسان، پولشوئی و معاملات بزرگ اسلحه راهمیاندازند، عاشق نیستند
و این چندصَباح زندگی که درواقع فقط یک تکرار کوتاه است را به
ضرری ابدی و تکراری جاودانه فروختهاند.
درشکل
کوچکش هم، استفادههای غیرمجاز ازبیتالمال، دستکاریکردن
مناقصهها و معاملات، ریاستطلبیها و بسیاری از کارهای
منافقانه و جانمازآبکشیدنها نیز همینگونهاست.
-
تجارت موادّ مخدّر
درفیلم
«تاراج» دیدیم که حکومتِ وقت چگونه بصورت ضربَتی «تریاک»
را جمعآوری کرد ولی درپَس آن تجارت پُرسودتری یعنی
«هروئین» را شروعکرد. امروز نیز باردیگر شاهد همانیم.
اخبار تلویزیون میگوید: «تریاک» چندبرابر گرانشدهاست
ولی «شیشه» چندبرابر ارزان! آیا بازهم تکرار تاریخ نیست؟
اینبار چهمیکنی؟
بحمدلله
پایاننامۀ مفصّلی نوشتم. خیلی سنگین،
کاربُردی و نسبتاً کامل هست. در بخش تقدیمنامه، اون را تقدیمکردم
به «آب». آره، «آب»! همون عشق واقعی خودم؛ همونی که همواره و درخلوتم،
باهاش حرفمیزنم، براش گریهمیکنم و در خاطرههاش.....
-
گفتهبودم یازده سپتامبر مجدّد!
یادِتمییاد
کِی پیشبینیکردم که یک واقعۀ یازدهِ
سپتامبر دیگه قرارهست رُخبدِه؟ آره عزیزم؛ کاملاً مشخّصبود. جریان
نشتِ گستردۀ نفت در خلیج مکزیک و آلودگی شدید در
آبهای آمریکا و کِشآمدنِ جریان، تا جائیکه خسارتهای
شدید و وسیع مالی همه را تکانداده و کار را به اقتصاد انگلیس
هَم کِشاند. بَهبَه، بِه این میگن یک تاکتیک
فوقالعادّه قوی، یک استراتژی هماهنگ. زیادی به
خودِت فشارنیار؛ خودم جریانات وابسته را بِهِت میگم. ببین:
ازیکطرف توازن بین اَرزهای بینالمللی مثل دلار و
پوند، ازسوی دیگِه رُشدِ سریع اقتصادی کشور خودفروشی
مثل چین که یک خائن تمامعیار و بالقوّه هست و ازسوی دیگِه
تحتِفشارقرارگرفتن اسرائیل و ایران و بازیی که با اونها
در صحنههای بینالمللی شروعکردهاند، همه و همه با هم مرتبط
هستند. اینها معاملاتی خارج تصوّر هستند که از حسابهای
دودوتا-چهارتا شروعمیشوند.
چین
کشوری است مَملو از جمعیّت و با سیاست کمونیستی از
نوع مائوئیسم. وقتیکه تمام کشورهای بلوک شرق مثل شوروی
ازهم پاشید، چین معامِلِهکرد. درواقع بااستفاده از مواردی
همچون تحریمهای ایران، کوبا، کرۀشمالی و غیره،
تمام محصولات درجه سه و چهارمش را بهخورد این ملّتهای بدبختداد.
محصولاتی که ابداً دارای کیفیّت یکسانی
نبودند و در روستاها و کارگاههای کوچک درستمیشدند. باقیماندۀ
پول ملّتهای تحتِفشار، صرف جمعیّتِ میلیاردی این
کشور شد. ازطرف دیگه، این خائن، حدّ و حدود خودش را نِگهنداشت و پاشو
از گِلیم خودش بیرونگذاشت. باید تعادلات ارزی خاصّی
را ایجادمیکردند. جریاناتی همچون یازدهسپتامبر،
نهتنها باعث جابجائی وسیع سرمایهها شد، بلکه توازن ارزهای
بینالمللی را هم کاملاً براساس اصول جدیدی سازماندهیکرد.
درست کاری شبیهبه تغییر واحدپول کشورها. آره، حذف صفرها
از واحد پول کشورها، یکی از راههای جهش سریع اقتصادی
است که علیرغم ضربههای شدیدی که به افرادِ با دَرآمد
متوسّط وارد میکنِه، فوائد زیادی هم داره. در عرصۀ بینالمللی،
دیگه تغییر واحد پول معنی نداره ولی عملیّاتی
همچون یازدهِ سپتامبر یا نشتِ نفت در خلیج مکزیک میتونه
همون نقش را بازیکنه. خیلی سریع ارزش سرمایههای
انباشته را عوضمیکنِه. امّا همیشه یک چیز را فراموشمیکنند:
نقش اون خائِن، یعنی چین؛ نقش پولشوهای روسیّه با
اونهمه کازینو و قمارخانه! برای داشتن شرایط مناسب جهت انجام اینگونه
عملیّات، باید ذخائری از موارد بالقوّه داشتهباشند. جریان
انرژی هستهای ایران نیز بموقع خودش قابل کاربَریخواهدبود
و فعلاً باید شرایطش را برای یک بازخورد بینالمللی
فراهمکنند.
دقّتکن:
یک جریان یازده سپتامبر داشتیم. بعد یک اِعتِلافِ بینالمللی
برای حمله به عراق. حالا هم یک جریان خلیج مکزیک و
بعد باید یک اعتلاف بینالمللی برای یک کار
گروهیِ دیگر! میتونه ایران باشه. دستمایه هم تا
دِلت بخواهد، فراهم است. حزبالله لبنان از زاویّۀ دیگه بهترین
موقعیّت را برای نکوهش ایران فراهمکرده. پیچیده نیست.
خیلی سادهاست. اوّلش برای حدود دوسال نوار غزّه در محاصرۀ
کاملبود. جوریکه گزارشات رسیده ازداخل اون، حاکی از فاجعۀ
انسانی بزرگی بود ولی اسرائیل دائم اعلاممیکرد که
حزباللهِ لبنان و جمهوری اسلامی ایران درحال واردکردن مهمّات و
موشک به نوار غزّههستند. درواقع کاریکرد که مردم دنیا کمتر این
موضوع را قبولکنند و بیشتر به فاجعۀ انسانی فکرکنند.
دستِآخر
هم یک حملۀ تمامعیار کرد و به دنیا ثابتکرد که نوار
غزّه پُراز موشک هست و همهاش را انداخت گردن حزبالله لبنان و پشتیبانش، یعنی
جمهوری اسلامی ایران. بازهم برنامهریزی را
ادامهداد. یعنی اجازهداد که بحث سِپَر انسانی و سوءاستفادۀ
اسرائیلیها از مردم، بچّهها و مدارس بعنوان سِپَر انسانی
مطرحشود، بعد، در یک زمان کاملاً محاسبهشده، تصاویر دقیق هوائی
و ماهوارهای را منتشرکرد که نشانمیداد حزبالله، انبارهای
مهمّات خود را درنزدیکی منابع جمعیّتی و حتّی مدارس
مخفیکردهاست!
میبینی:
اوّلش همه فکرکردند که کار اسرائیل تمامهست ولی بعدش ورق را
برگرداند. اینکار کاملاً محاسبهشدهبود و درنوع خودش یک تاکتیک
فوقالعادّه پیچیده محسوبمیشود.
از
حدود دهسال پیش نیز سمینارهای بینالمللی و
تخصّصی ویژهای بعنوان اسلامشناسی، شیعهشناسی
و حتّی ایران شناسی در آمریکا و غرب برگزارشد. شاید
کمترکسی متوجّهشد که تناقضات و تضادّهای داخل مراکز مذهبی ایران
زیر ذرّهبین قرارگرفتهبود. درست درزمانیکه حضرات نتوانستند
درخصوص زمان رؤیت ماهِمبارک رمضان و غیره بهتوافقبرسند، آنان تمام
موارد تفرقهآمیز داخلی و عقیدتی را زیرنظرداشتند.
بیشکّ هرگونه عملیّات نظامی و درگیری مستقیم
عقیدتی، روانی و یا حتّینظامی اثرمنفیداشت
ولی درگیریهائی که ازدرون خود نظام شروعمیشد، یک
گام بسیار بلند و قطعی برای اهدافشان بود. همان تضادّهائی
که کماهمیّت بنظرمیرسیدند، پس از چندسال به معضلات بزرگی
تبدیلشدند. انتخابات دورۀ دَهم ریاستِجمهوری، بهترین
موقعیّت را فراهمکرد. فقط درجریان یک انتخابات معمولی و
موارد تخلّفی که مثل همۀ انتخابات دنیا رُخداد، تمام اون
اختلافات عقیدتی، باکمی چاشنی رسانهای و کمکهای
داخلی تبدیل به یک آشوب تمامعیار و پیروزی
قطعی برای آنها شد. پیروزئی که ابعاد آن هنوز برای
خیلیها آشکار نیست.
درواقع
آنها نابودی جمهوری اسلامی را خواهان نیستند! ضمناً
خواهان یک جمهوری اسلامی قوی هَم نیستند؛ بلکه نیازمند
یک حکومت ملتهب و ضعیف هستند. سیستم افتصادی جدید،
مبتنی بر مکانیزمهای شوکّ و اِعتِلاف گروهی برای
تنظیم و بازآرائی منابع اقتصادی است. بهترین گزینه
برای اِعتِلاف بعدی درقالب یک برنامۀ درازمدّت، ایران
بهاضافۀ حزباللهِ لبنان است. البتّه گزینۀ جانشین هم،
کرۀ شمالی هست که براساس تحقیقات بینالمللی، یک
زیردریائی کرۀ جنوبی، یعنی یک
قطب اقتصادی بزرگ دنیا را تعمّداً غرقکردهاست. خودش که دائم اعلاممیکند:
من اینکار را نکردهام ولی دنیا میگوید کردهای!
اگر
سَرانش درگذشته، لافِ قدرتِ نظامی نمیزدند، امروز بهاینشکل
مورد اتّهامقرارنمیگرفت. یعنی عدم توانائی در داشتن یک
سیاست خارجی مبتنی بر اصول دیپلماتیک، اینگونه
آنها را در معرض اتّهامِقطعی قرارداد.
-
شیخ بهدار آویختِه!!!
اونطور
که در تاریخ میخوانیم، دوران عجیبی وجودداشته که
افرادی همچون مرحوم دکتر مصدّق و شیخفضلاللهِنوری و غیره
کارهای بزرگی را انجامدادهاند. امّا رویدادهائیکه
درمدّتزمان نهچندان طولانی رُخداد بسیار متناقض، باورنکردنی
و البتّه پَندآموز است. یک روز صبح مردم به خیابان میریزند
و شعارهائی علیه شاه میدهند و طرفدار مصدّق هستند ولی در
عصر همان روز علیه مصدّق شعارمیدهند. دَستِ هرکس دَرکارباشد، فرقینمیکند،
مشکل اینجاست که همون مردم اینکار را کردند.
درست
همون مردمی که پشتیبان روحانیّتبودند، اجازهدادند تا شیخفضلاللهِنوری
بَرسَرِدار برِه! وقتیکه میرزاکوچکخان شهیدشد..... چندصدسال
قبلش هم همین اوضاع را داشتیم. هنوز جَسَدِ مطهّر پیامبراسلام،
حضرت محمّدِمصطفی(ص) را بدرستی بهخاک نسپردهبودند که خلیفهای
را بجای امامعلی(ع) منصوبکردند. حتّی تا بیستوپنجسال
یعنی مدّت خلافتِ سهخلیفۀ اوّل، ایشان توسّط همان
مردم، به خلافت انتخابنشدند.
چیه؟
گیجشدی؟ من دارم از مردم و انتخاب مردم حرفمیزنم. از همون
تودههای مردمی! همون مردمی که تا نخواهند، کسی نمیتواند
و نباید برسَرشان حکمرانیکند ولی همونها اینکار را
کردند. بازم میخواهی؟ برو اَندُلِس را نگاهکن. همون اَسپانیای
فعلی. مگِه اونجا تحتِ تصرّف مسلمانان درنیامد و به یک کشور
اسلامی تبدیلنشد؟ مگر هنوز معماری اسلامی در بَناها و
مساجدَش مشاهدهنمیشود؟ حالا برو نگاهکن. یک کشور مسیحینشین
کاملاً پیشرفتهاست که ابداً به یک کشور مسلمان شباهتیندارد.
مردمش چنینخواستند.
-
ارکان شکست در داخل است، نظارت گُمشدهاست!
اختلافات
درونی و مصلحتاندیشیهای کاذب باعثشدهاست تا سالهای
سال، جیبهای خاصّی پُرپولشود. یادت هست درمورد تقلّبهای
گسترده در خصوصیسازیهای سالهای پیش برات نوشتم؟ یادت
هست که چگونه توانستند با بازیهای عجیبی، بیتالمال
را بانام خصوصسازی، بالابکشند که البتّه سالها بعد تنها بعضی مواردش
کشفشد؟ چه فایده؟! دیگه کارازکار گذشتهبود و فقط سعیشد تا
رَوَندِ خصوصیسازی را تاحدودی اصلاحکنند. ولی مشکل همون
شرکتهای خصوصیسازیشدۀ قبلی است که حالا تبدیل
به یک مافیای اقتصادی شدهاند.
همین
چندوقتِ پیش، باکلّی بدبختی سعیکردم مدارک مناقصهای
را دربخش فنّی بگونهای طرّاحیکنم که جلو بسیاری
از کثافتکاریها و بالاکشیدن بیتالمال گرفتهشود. ولی
درست سهروز قبل از فروش اسناد مناقصه، مدارک فنّیی که آمادهشدهبود،
روی میز مدیرعامل یکی از همون شرکتهای خصوصیسازیشدۀ
کذائی، بصورت معجزهآسائی قرارگرفت. آره؛ قبل از فروش اسناد مناقصه،
روی میز ایشان بود و حضرات و مدیران بسیار مؤمن
اَمرفرمودند که درجلساتی باید خدمت همان مدیرعامل شرکت خصوصیسازیشده
که قراراست تنها یکی از شرکتهای داخل مناقصهباشد، شرفیابشویم
و شرایط انحصاری ایشان را در مدارک لحاظ نمائیم. داد و فریاد
من بلندشد. حالم ازهمشون بهمخورد. اونوقتبود که با چشم خودم دیدم چه
اَفرادی دارن به اقتصاد کشوری که همواره درجنگ است، ضربهمیزنند.
خودم با چشمهای خودم دیدم که چگونه شرایط «ترکِ تشریفات»
که در معاملات بزرگ ممنوع است را درقالب یک «مناقصۀ محدود» بافریبکاری
و دورزدن قانون، قرارمیدهند. ظاهراً فقط یکنفر اَهل مبارزهبود؛ یعنی
من! فساد تا کجا؟ به کی باید گفت؟ چیزی نزدیک به
هفتصدمیلیون تومان در یک مناقصۀ سوری باید
بادورزدن قانون، بهقیمتِ زمینزدن اصل چهل و چهار و بهگندکشیدن
اقتصادِکشور باید بهکام بعضیها شیرینگردد.
اینگذشت؛
ولی وقتیکه دو-سه روز بعد داشتم مدارک استعلامِ دیگری را
جهت امتیازفنّی بررسیمیکردم، دیدم که رضایتنامههائی
را همون مدیران فاسد، برای همین شرکتِ زد و بَندی،
فراهمنمودهبودند! مدارکِ قصور جدّی اون شرکت دردست من است ولی رضایتنامۀ
مدیران، پیشِ رویَمبود!
میبینی؟
دولت علیرغم تلاشهای شبانهروزیاش، باوجود چنین شرایطی،
هرگز موفّقنخواهدشد. نیازی به دشمن خارجی وجودندارد. اساس
تفرقه درداخل وجوددارد. ازیکسو داد و فریاد مردم بلند است و ازسوی
دیگر دولتمردان خسته و داغون هستند. این وسط، همان افراد فاسد هستند
که از کلّیّۀ فرصتها استفادهمیکنند. ایجاد انحصار در
معاملات بزرگ، باعث عقیمشدن اقتصاد میشود. بیکاری میآفریند.
هزینهها را سَرسامآور بالامیبَرد و مردم را بهخاک سیاهمینِشاند.
آنگاه جامعه درست مثل یک بُشکِۀ باروت میشود. از مناظرات
انتخاباتی گرفته تا تخلّفات معمولی در یک انتخابات کاملاً تکراری،
همهوهمه باعث انفجار میشود. مردمی که سالها زیر دَستِ این
فاسدانِ سازمانیافته که بیشکّ باهماهنگی خاصّی اقداممیکنند،
منتظر انتخاباتی همچون ریاستجمهوری و یا مجلس هستند، درجۀ
تحریکپذیری آنها آنچنان بالارفتهاست که فقط بامشاهدۀ
چندتا مشکل، انفجار رُخمیدهد. نهادهای نظارتی، درست
کارنکردهاند. مگرنه، مردم فرقچندانی مثلاً بین کاندیداهای
ریاستجمهوری نباید احساسمیکردند. درواقع هرگروه از
مردم، تمام امّید و آرزوهایش برای نجاتیافتن از ظلم اینگونه
خائنین و مافیاهای اقتصادی را در یکی از کاندیداها
خلاصهکردهبودند و زمانیکه به نتیجۀ قلبی خود دستنیافتند،
گوئی همۀ آمال و آرزوهای خود را بَربادرَفتِهپنداشتِه و بدنبال
مُقصّرگشتند. هرگونه تخلّف کوچکی، پُررنگشد و آشوبهای اجتماعی
دامَنزدِهشد. آشوبهائی که آتشهای دامنهداری هستند و خاموشنخواهندشد
مگرآنکه عوامل ایجاد آنها بَرچیدهشوند. تنها راه، کارآمدکردن نهادهای
نظارتی همچون بازرسی کلّ کشور و وزارت اطّلاعات است؛ مگرنه عوضشدن رئیسجمهور
و نمایندۀ مجلس چه اثری خواهدگذاشت؟
هنوز
اون مناقِصِۀ زشت و ساختگی برگذارنشدهاست ولی واقعاً میخواهمببینم
آیا نهاد نظارتیی وجوددارد که متوجّۀ این فساد
سازمانیافتهشود؟ آیا اگر معجزهای رُخدهد و متوجّهشود، با مدیرانی
که ظاهراً بسیار مؤمن هستند و درواقع دَرپَس قسمهای دروغینشان،
زَدوبَندهای کثیف وجوددارد، هرگز بهسِزای اعمالشان خواهندرسید
ویا اینکه بازهم با استفاده از همان امکاناتِ دولتی و خودروهای
مدیران، بَرسَرِ کلاسهای درس حاضرشده، بجای مرخّصی شخصی،
مأموریّتِ اداری گرفته و بعد از مدّتی، مدرکِ بالاتر دانشگاهی
اَخذکرده و نیرومندتر، به همین فساد نهادینه و سازمانیافته
ادامهخواهندداد؟ واقعاً اینبار میخواهم ببینم نهادهای
نظارتی کاریمیکنند؟
لحظهبهلحظه
به روز تولّد آب، یعنی سیزدهمین روز سال، همان روز طبیعت،
نزدیک میشیم. نمیتونم برای تبریک به عشقم
«آب»، صبرکنم. پس بهش میگم: آبِ عزیزم، تولّدت مبارک.
-
گذر زمان
فکرمیکنی
سُرعتِ گُذرِ زمان تغییرنمیکنه؟! چندوقتی هست که یکی
از اون ساعتهای دیواری گرانقیمت که سَرِ هرساعتی(بجُز
موقع خواب)، بعد از یک ملودی آرام و کوتاه، باچندتا دینگدینگ
ساعت را اعلاممیکنِه را توی سالن اصلی خانه نصبکردیم.
باورکن اززمانیکه این ساعت شروعبکارکرده، زمان تندتر میگذرد.
هنوز هیچّینشده، ساعت بعدی را اعلاممیکنِه. یعنی
زمان خیلی زود گذشت. البتّه خانۀ ما پُر از انواع و اقسام
ساعتها است. ساعت دیجیتالیی دارم که پیشرفتهاست و
برای بیدارباش نماز صبح و آمادهشدن برای رفتن به محلّ کارم تنظیمشده.
گوشی تلفنم هَم بهوقت اذان، آهنگ اذان سَرمیدَهد. خلاصه دائم توی
گوشم نوای گُذر سَریع زمان را میشنوم.
امّا
زمان میتونه آرام هم بگذره؛ حتّی میتونه متوقّفبشِه! چیه؟
تعجّبکردی؟ برات توضیحمیدَم. وقتی عجلِهداری و
مجبوری خیلی زود نمازت را بجابیاری، اَرکان نماز که
اِجباری هست را بجامیآوری و از اَجزاءِ مستحبّش چشمپوشی
میکنی. مثلاً در رکعتهای سوّم و چهارم، بجای سهتا ذکر
تسبیحاتِاَربَعِه، یکی را میگی. حقیقت اینجاست
که با اینکار فقط باعجلِه نمازت را بجاآوردی ولی صرفهِجوئی
در زمان نکردهای. با معیارهای فیزیکِ زمان
جوردَرنمیاد چون اساساً متافیزیکی هست. وقتی که
هَرسِه ذِکر تسبیحاتِاَربَعِه را بجامیآوری، بهنوعی
زمان کِشمیاد. رازی در آن نهفتهاست و آن «آرام خیال» یا
چیزی شبیهبهآن است! آره عزیزم، اون چیزی که
گذر زمان را آراممیکنِه، در درونِ خودمان هست و برای فهمیدنش
باید به معرفت خاصّی برسیم که اولیاءالله و عُرفا به اون
رسیدهاند امّا برای ما هم نشانههائی وجودداره؛ مثل همین
موردی که بهت گفتم. اینها مُعجزاتی است که در نماز و برخی
از مبانی تحریفنشده و اساسی اَدیان الهی وجودداره
و ما مسلمانان بیش از سایر پیروان ادیان الهی دیگر
از آنها بهرهبردهایم ولی کمتر از بقیّه به آنها توجّهنمودهایم.
آیا متوجّهشدهای که در ملاقات با بعضی افرادی که وجهِۀ
عرفانی دارند، نوعی آرامش خاطر به تو دستمیدهد؟ این
همان مکانیزمی هست که در نماز بهش اشارهکردم.
یک
پیامک برام ازطرف فرد ناشناسی آمدهبود که خیلی پُرمغز
است. برات مینویسم:
«زندگی حکایتِ مَردِ یخفروشی
است که به او گفتند: فروختی؟ پاسخداد: نخریدند، تمامشد!»
حالا
چه نتیجهای بایدگرفت؟ آره؛ باید از اصل شروعکنیم.
اصل، وجود مُکرّم انسان است که خداوند درهنگام خلقتش به خود، آفرینگفت. چرا
تا اینحدّ وجود والای خود را پَست و حقیرمیکنیم
که در محدودهای از زمان زندانیشده و دائم به دیوارههای
زبر و خشنِ آن برخوردمیکند؟ چرا آرامش را از درون خود گرفته و حتّی
به دیگران هدیّهنمیکنیم؟
باید
اشتباهِ خودمان را دریابیم و متناسب با شرایط و درک و فهم
خودمان، مسئله را حلّکنیم. من خیلی سعیکردم و بازهم سعیمیکنم!
شکّنکن
که خداوند کوچکترین تبعیضی بر مردمان و خلق خویش
رَوانداشتهاست. همهچیز را بهمُساوات به همه دادهاست. اگر ویژگی
خاصّی در مخلوقی وجوددارد، یقیناً ویژگی دیگری
را در دیگری تعبیّهنمودهاست.
اگِه
توان خاصّ پیشگوئی براساس حسّ غریبی در تو است، اگِه رؤیاهای
صادقِه میبینی، اگِه توانائی انکارناپذیر اِلقاءِ
فکر به دیگران را داری، مطمئنباش که دیگران هم توانائیهای
شگفتآور دیگری دارند. مثلاً اونها میتوانند تینت و
ذاتِ اِلقاءکنندۀ فکر را درککنند. اونها میتوانند پیام دوستی
را از توطئه تشخیصبدَن.
این
درسی بود که درجلسۀ خواب مصنوعی، توسّط یکی از
شاگردان «فِروید» که درحال هیپنوتیزم یک راهبۀ
پاکبود، بههمگان دادهشد. آره عزیزم؛ حتّی درهنگام خواب مصنوعی
هم، اون ویژگی خدادادی شگفتانگیز خودش را نشانمیدهد.
حالا
به من بگو چرا بعضیها با مصرف مَشروبات الکلی و اِهتمام به سایر
اَعمال نادرست و ناشایست، بادستِ خود سعی در نابودکردن این هدایا
و عطیّههای الهی میکنند؟ اونها حتّی چشم بَرزَخی
خودشان را هم ازبین بُردهاند!!!
-
خرافِه
همین
چیزهای سادهای که گفتم، میتونه درقالب خرافات و اَعمال
شِبههدینی نیز بیان بِشِه. متأسّفانه امروزه بیش
از هَرزمان دیگری، کاسبان و دلّالان دین و مذهب با استفاده از این
ویژگیهای اصیل، سعی در شِکار مَردم ساده و ناآگاه
میکنند. جامعۀ ما از ویژگی خاصّی رَنجمیبرد
که باعثشده انبوه سالمندان کمسواد، ناآگاه ولی مُخلص گِرد روضِهخوانهای
قلّابی جَمعشوند. این موضوع در زنان بیشاز مردان مشاهدهمیشود
و متأسّفانه علیرَغم تلاشهای گستردهای که شدهاست، نهتنها این
رویّۀ سنّتی متوقّفنشده بلکه بیشازپیش نیز
در اَشکال جدید بُروزکردهاست. حقیقت دین بسیار ساده است
و احکام آن ابداً دست و پاگیر نمیباشد ولی بهلطف دینفروشان
مُغرض و حِماقت عَوامّ، آنچه که اَمیال و اَهداف نامقدّس مُستکبران واقعی
است، دَرپَس اَعمال و مُناسِبات ظاهراً دینی و دَرپوشِشی
باوَرنکردنی از خُرافِهها، جامِۀ عملمیپوشاند.
زجری
بَدتر از آن نمییابی هنگامیکه بجای میلِههای
سَرد زندان، میان جاهِلان زندانی شوی! تحصیلات علوم و پیشرفت
در علوم روز میتواند باعث دوری از این خرافِهها شود ولی
آنهم بهنوبۀ خود میتواند به گودال دیگری هدایتگردد.
آری؛ درتقابل صریح با خرافِه و انحرافات دینی، بجای
اِصلاح رویّه و بازگشت به دین ناب و پاک، دَر دامن بیدینی،
سِکولاریزم و لائیک میافتند. بهراستی مقصّر کیست؟
عزیزم؛ همان کسی که خرافِهفروشی
را پیشۀ خودکردهاست، برای این آخری نیز
برنامهها ریختهاست. او از همان اوّل برنامهداشت تا با یک تیر،
هَردو نِشان را بزنِه! یعنی حِماقتِ بیشتر عَوامّ و بیدینی
نسل سَرخوردۀ جدید. حتّی فکر برخوردهای آگاهانه و
روشنگرانه را هم کردهاست. توسّل مُبالغهآمیز و مُتعصّبانِه به مقدّساتی
همچون تاسوعا و عاشورا نیز میتواند باعثشود تا همان نسل جدید
و روشنگر، قبل از فکرکردن بهجان یکدیگر بیافتند. حال شاهد آن
خواهی بود که بجای «کُرسیهای آزاداندیشی» در
دانشگاهها، درگیریهای خیابانی بوجودآید و
بجای مناظرۀ سازنده، تهمت و خودسانسوری پدیدآید. یعنی
چیزهائی که ابداً درکنترل هیچ حکومتی نیست و
برنامهریزی آن دور از چشمهای بازرسان و حاکمان و حتّی
درپوشش ساختارهای اجتماعی اصیل موجود انجامشدهاست. درچنین
شرایطی جامعه، دوقطبی مَحض میشود. قطبی، معتقد به
دیکتاتوری حاکم میشود و قطبی معتقد به انحراف کامل،
مُعاندت و مُحاربه میشود. درواقع هردو قطب قربانیانی بیش
نیستند و هوشیاران باید کلیدهای پیشرفتهای
اجتماعی، اقتصادی و علمی و نیز با توسعۀ کُرسیهای
آزاداندیشی را زده آنهم بهنحو صحیح، بازار آن فرصتطلبان و
دلّالان دین، شرف و درنهایت اقتصاد مردم بدبخت را تختِهکنند. ولی
این مهمّ فقط در یک سیستم روشن، جامع و شفّاف میسّر است و
کسانی میتوانند داعیّۀ شفّافیّت را داشتهباشند که
به یک صُلح جهانی و عِدالتِ فراگیر بیاندیشند و
فکر خود را در مَرزهای سیاسی یکی چند کشور
محدودنکنند. برای کارهای بزرگ، مردمان بزرگ لازماست. پس هِمّتی
دیگر و کاری بیشتر در آزاداندیشی و پیشرفت،
آرزو است.
-
11سپتامبر
دیگر
اینطور که بنظرمیاد، دیر یا
زود باید یک جریان دیگری مثل 11سپتامبر
رُخبدهد! میدونی چرا؟ یککم به دور و بَرت نگاهکن. عجب وضعی
شده! درست درهنگام نِجاتپیداکردن از رکود اقتصاد جهانی، بازم شرکاءِ
عزیز، بهجان هَم افتادهاند. همۀ برنامههایشان بهم ریخته.
آخِه نمیتونن جلو همدیگر را بگیرن. هرکدومشون دارن ساز خودشون
را میزنن. برو توی افغانستان، برگرد به عراق، یک سَری
بزن به فرانسه و حالا هم کرۀشمالی. عجب نظم نوین جهانیی!
آمریکا بافروش هواپیمای جنگی به تایوان یا
همون چین تایپه، رفیق نامردش یعنی چین دودَره
باز را اَدَبمیکنه؛ جیغ چین درمیاد ولی آمریکا
هنوز معتقدهست که دنیا از سیاست دودَرهبازی چین در
سالهای گذشته بدجوری آسیبدیده و ایندفعه ازطریق
شیرکردن شرکت گوگِل برای افزایش ناگهانی آگاهی مردم
چین علیه حکومتشان اقداممیکنه. ایبابا، مگه فراموشکردی؟
همین چندوقتِ پیش بود که خانم کلینتون درخصوص لزوم آزادی
دسترسی مردم دنیا به اینترنت و اطّلاعات سخنرانی کردند و
پوشش خبری بسیاروسیعی دادهشد. بازم چین سَر تسلیم
پائین نیاورد.
این تنبیهات حتّی اگر تأثیرگذارهم
باشِه، کافی نیست. باید جوابگوی مطالبات مردم بود. حالا دیگه
با بهروی کارآمدن آقای «اوباما»، آنهم با آن همه شکوه و رأی
بالا، دیگر توقّعات مردم بالارفته. باید بگونهای جوابگوی
آنها بود. باید دگرگونی قابلتوجّهی دردنیا رُخمیداد
که نداد. پوشش تبلیغاتی نمیتواند برای درازمدّت
جوابگوباشد. نارضایتیها در فرانسه پس از انتخابات کمرنگ استانی
کاملاً مشهود است. نظرسنجیهای رسمی در تمام سرزمین غرب و
خصوصاً آمریکا نیز حاکی از نارضایتی عمومی
است. اگر اینیکی که کاملاً مردمی بودهاست هَم نتواند
کاریبکند، قطعاً نظامهائی ازهَم میپاشند. پروژههای
بزرگی مثل اسرائیل-فلسطین و ایران هم که به فرجام نرسیدهاست.
مشکل هَم بطور قطع ایران است که ظاهراً تابع سود و زیان تجاری نیست
و از نظامی ایدئولوژیک در برخوردهای بینالمللیاش
استفادهمیکند. پَس ساز ناساز همین ایران است که روزبهروز قویتر
میشود. چکاربایدکرد؟
میدونی، آتشنشانها میتوانند
برای خاموشکردن برخی آتشها از انفجار استفادهکنند؟ آره؛ با یک
انفجار باروت تمام اکسیژنی که برای ادامۀ آتشسوزی لازماست
را درشرایط بسیار ویژهای نابودمیکنند. آنوقت دیگر
مهارکردن آتش، راحتمیشود. برای مَهارکردن این بهمریختگی
جهانی و جلوگیری از فروپاشی بسیاری از
نظامها تنها راه باقیمانده همان انفجار است. چیزی شبیه
به 11سپتامبر یا یک دشمن فرضی قوی. ببین کی
بیشاز همه رُشدِ تسلیحات و توانائیهای نظامی
داشتهاست؟ ببین کدام جریان بیشاز همه مخالف زندگی غربیاست.
چیزی مثل ایران، گروهی مثل القاعده و یا ماجرائی
مثل لیبی و ونزوئلّا.
اگر صُلحی بین اسرائیل و
فلسطین رُخمیداد؛ اگر نظام حکومتی ایران یا کرۀ
شمالی ازهَم میپاشید و یا اینکه دوستیِ پایداری
بین این کشورها با غرب پدیدارمیشد؛ اگر حکایت
بِنلادن تماممیشد و اگر چیزهائی شبیه به این
رُخمیداد، حالا دیگر نیازی به انفجار باروت نبود. میگن:
سیاست پدر ندارد. واقعاً راستگفتهاند.
امّا من میگم: راه درست این
است که بدنبال یک راهِحلّ اصولی و پایدار باشند. باید
اجازهبدهند ایران و سایر کشورهای غیر عضو، در یک
نظام شفّاف مثل سازمان تجارت جهانی قراربگیرند. باید تمام تحریمها
که خود عامل بینظمی اقتصادی جهانی است و
سوءِاستفادهکنندههائی همچون چین و روسیه را پدیدمیآورد،
ازبین بُرد. باید اجازهداد تا تمام مردم دنیا آزادانه باهم
ارتباط داشتهباشند.
اگِه اینکار را انجامدهند، هرکسی
که درراه شفّافسازی مانعی بتراشد، بلادرنگ درمقابل مردمش قرارمیگیرد
و نابودمیشود. معادلات بینالمللی شفّاف باعثمیشود تا
محاصرۀ فلسطین خاتمهیابد؛ نفوذ طالبان بهپایان رسد
و....
اونچیزی که دنیا را به
مقابله با دشمنان احتمالی واداشت، ترس از اِشاعِۀ ایدئولوژیهائی
نظیر صدور انقلاب اسلامی به دنیا ویا فراگیرشدن
کمونیست بود. امّا ازهمان اوّل محاسباتشان نادرست بود. کسی نمیتواند
برای مردم تصمیمبگیرد. این مردم هستند که باید
خودشان حکومت حاکم بر جامعهشان را انتخابکنند؛ حتّی اگر یک حکومت غیراخلاقی
باشد. جلوگیری از اِشاعۀ ایدنولوژیهائی نظیر
انقلاب اسلامی ایران و یا نظام کمونیستی شرق،
بهخودیِخود نوعی حرکت غیردموکراتیک بود که اینک
به این بینظمی جهانی منتهیشدهاست.
موضوع خیلی خیلی
سادهبود. مردم دنیا خود باید تصمیممیگرفتند که کدام
فرهنگ و ایدئولوژی را میخواهند. ممکن بود همان اوّل از کمونیست
خوششان نیاید و ممکن بود قسمتهائی از فرهنگ اسلامی و ایدئولوژی
انقلاباسلامی ایران را درنظام اجتماعی خودشان مطالبهکنند. این
حقّشان بود و اگرهم ایدئولوژی حاکم بر انقلاب ایران یارای
بحث و مقابله با ایدئولوژیهای دیگر را نمیداشت،
نه تنها در نقاط مختلف دنیا بلکه حتّی در خود ایران نیز بیارزشمیشد.
ولی ترس از یک دشمن فرضی کار را به اینجاکشاند. خوب
نگاهکن. ایران ارتباطاتش را با دنیای متمدّن غرب محدودنکرد
بلکه غرب ازترس برخوردهای پیشبینی نشدۀ نسل انقلابی
ایران و تأثیرات فراگیر احتمالی آن برمَردُمَش، ایران
را تحریم کرد. صدور ویزا برای ایرانیان عازم غرب و
خصوصاً آمریکا آنهم بعد از 11سپتامبر بمراتب مشکلترشد. دسترسی
به انبوه سایتها نیز محدود و محدودتر شد.
ظاهراً فشار شدیدی به مردم ایران
واردشد ولی حقیقت این است که نظامِ آزادیِ حاکمِ برکلّ دنیا
دُچار اختلال جدّی شد. دو دهِه بعد هَم رکود اقتصادی جهانی
بخاطر «مار پلّهبازیهای سیاسی» بهمریخت.
«هَرکِه
بَد کرد، بهخود کرد.»
سال
جدید در راه است و مثل همیشه، همه دارن سعیمیکنن خودشون
را برای عید آمادهکنند. خوشحال هستند. امّا من به یک شکل دیکِه
خوشحالم. من میدونم که سیزدهبدَر جزء جدائیناپذیر عید
هست. سیزدهبدَر، روز تولّد آبِ عزیز است. چیه؟ چرا توفکر
فرورفتی؟ بابا، سیزدهبدَر روزی هست که من بیشاز همیشه
بهفکر آب هستم. آره، خودت میدونی؛ آب برای من مظهر عشق و پاکی
است. یک عشق پاک و بیهمتا. عشقی خدائی. عشق از خدائی
که وعدهداده.
بهرحال
باید به «آب» بگویم، عشق من، دوست من، عزیز من، مونِس شبهای
تاریک من؛ ایّامَت مبارک. برای رسیدن به بهشتت، ثانیّهشماری
میکنم.
سیستمهای
امنیّتی و
اطّلاعاتی در کشورهای مختلف در چارچوب وزارتخانه و یا سازمان به
وظایف خاصّ خودشان مشغولهستند. مثلاً در آمریکا درقالب سازمان و
بانام «سیا» و در ایران قبل از انقلاب، بانام «ساواک» و در ایران
بعد از انقلاب درقالب وزارتخانه درحال انجاموظیفه است. این سیستمهای
اطّلاعاتی و امنیّتی بهشکل فوقالعادّه ظریفی
اقدام به جمعآوری، کلاسِهکردن و پردازش اطّلاعات مختلف میکنند.
مهمترین بخش هنگامیاست که ارتباط اطّلاعات مختلف، پیرامون
موضوعات ظاهراً بیارتباط، مشخّصمیشود. همانطور که در سِریال
جالب «شِرلوک هُلمز» دیدهمیشود، افرادی همچون برادرِ شِرلوک
که از هوش و ذکاوت استثنائیی برخوردارند، با بررسی اطّلاعات رسمی
و غیررسمی مختلف و ظاهراً بیارتباط، بهشکل شگفتآوری به
جمعبندیهای عجیبی دستمییابند.
حکومت
هرکشوری برای اتّخاذ هرگونه تصمیمی، هرچقدر بیشتر،
از این افراد بهرهببرد، موفّقتر و دورتر از خطا خواهدبود. این رویّه
دَهها سال است که در کشوری مثل انگلیس(بریتانیا) اجراءمیشود.
نکتۀ
مهمّ دیگر این است که این سیستمهای اطّلاعاتی،
بمراتب بیش از آنچه که عوامّ تصوّرمیکنند، دستیابی به
اطّلاعات داشته و همواره حَجم بسیاربسیار سنگینی از
اطّلاعات را بصورت تقریباً طبقهبندیشده حفظ میکنند. بعنوان
مثال هنگامیکه در همین عملیّات اخیر که به دستگیری
برادران ریگی در ایران منجرشد، براساس برنامههائی که در
همین تلویزیون ایران بهنمایش گذاشتهشد، مصاحبههای
افراد مختلف که حتّی در سطوح چندان بالای امنیّتی نیز
نبودهاند، آنهم در میزگردهای بسیار معمولی تلویزیونی
شبکههائی همچون سی.اِن.اِن، در سالهای پیش نگهداریشدهبود
تا سَرنخهای مختلف اطّلاعاتی برای بدستآوردن ارتباطات برادران
ریگی و بررسی احتمال حضورشان در نقاط خاصّی از دنیا
همواره بهروزنگهداشتهشده و بهموقع مورد بهرهبرداری قرارگیرد.
درحالت
عادّی اینقبیل اطّلاعات، محرمانه مانده و حتّی درصورتیکه
در عملیّات خاصّی مورد استفادهقراربگیرند، بازهم از منابع
اطّلاعاتی و نیز دستداشتن سیستمهای اطّلاعاتی در
کسب اَخبار و اطّلاعات، سخنی بمیاننمیآید. بعبارت دیگر،
گاهاً سالهای سال سپریشده و هرگز سخنی دراینخصوص
گفتهنمیشود.
این
موضوع یک اصل است و حتّی هنگام فروپاشی اتّحادجماهیرشوروی
سابق، اطّلاعات طبقهبندیشدۀ سازمان مخوف و گستردۀ اطّلاعاتی
آن یعنی «کا.گِ.بِ.» حفظ شد و انبوه عملیّات آن سازمان هرگز
فاشنشد.
فیلمهائی
شبیه «جیمز باند» یا همان مأمور 007 نیز باتوجّه
به پوشیدهماندن همیشگی عملیّات سازمانهای
اطّلاعاتی پیشرفته میتواند بصورت مبالغهآمیز، درقالب
چند فیلم سینمائی مشتریپسند، علاوه برحفظ گیشه و
درآمد فوقالعادّه، توانائی سازمانهای اطّلاعاتی را در اذهان
عمومی بیشاز حدّ واقعی جلوهدهد!
هرچند
که جریان دستگیری «برادران ریگی» نیز میبایست
همچون هزاران مورد دیگر تا اَبَد مخفی میماند امّا بنابه شرایط
روز و اِلزامات زمانی و بهرههائی که اِفشاءِ این عملیّات
بدنبالداشت موجبشد که با لَغو آن قانون اساسیِ سیستمهای
اطّلاعات و امنیّتی و سنّتشکنی غیرمنتظره، نظام سازمانهای
اطّلاعاتی بههمبریزد. درواقع هنگامیکه بهاصطلاح بَرگها رو
شد و یکطرفِ جریان، یعنی ایران، با دستهای
باز به ادامۀ بازی پرداخت، باعثشد که کلّیّۀ حریفان
دُچار سَردرگمی عمیقی شده و اقدامات عجولانهای را
انجامدهند.
درواقع
آنها از ترس بیشاز اندازه، مرتکب اشتباهات پیوسته و استراتژیک
شدند. نیمهکاره رهاکردن یک عملیّات اطّلاعاتی میتواند
خسارت جبرانناپذیری را به چنین سیستمهای اطّلاعاتی
و امنیّتی واردنماید و این درحالیبود که حریفان
با دستپاچگی فراوان، در فاصلۀ زمانی بسیار بسیار
کوتاهی مرتکب تعداد زیادی از این اشتباهاتشدند. کافیاست
با دقّت بیشتری به جزئیّات اوّلین خبری که درمورد
دستگیری «ریگی» اعلامشد توجّهکنی. در همان خبر
اعلامشد که عکسی از حضور «ریگی» در پایگاه آمریکائیان
در کشور افغانستان گرفتهشدهاست. این یک خبر کاملاً رسمی بود و
علیرغم اِنکار سازمانهای اطّلاعاتی متّهمشده، دارای
بار وحشتناک و ضربۀ کشندهای بود که بصورت کاملاً عجولانه باعثشد
همان سازمانهای اطّلاعاتی، ازترس نادیدهگرفتهشدن مواردِ
حفاظتی مشابه، بهناگهان تمام عملیّات خود را معلّقکنند. این یعنی
یک عقبنشینی غیرقابل جبران. درواقع کارشناسان و افسران
اطّلاعاتی آن سازمان و سازمانهای مشابه همچون بازیکنان زمین
فوتبال، با پای خودشان به خودشان گُلزدند.
آنچه
که در ذهن من بعنوان یک سؤال مبهم نقشبسته این است که: برادر «شِرلوک
هُلمز» کجاست؟ باید یکی از این دو حالت را قبولکنیم:
1-اطّلاعات بهموقع و کامل به او نرسیدهاست. 2-دیگری کسی
مثل او در سازمانهای آنها وجودندارد.
-
هر اطّلاعاتی خوب است.
یکی
از مواردی که سازمانهای اطّلاعاتی و امنیّتی سعی
در جمعآوری آن دارند، نام و مشخّصات نیروهای رُقبا و دشمنان
خود است. مثل نام افسران و رَدِههای مختلف تشکیلاتی سازمانهای
اطّلاعاتی و امنیّتی متقابل. در برخی از کشورها، مسلّماً
علاوهبر نام پرسنل سازمان اطّلاعات و امنیّت، افراد دیگری
همچون نیروهای کلیدی نظامی و شبهِنظامی و
اعتقادی نیز مَدّنظرمیباشد. درواقع براساس همین اطّلاعات
میتوانند حدسبزنند که یک منبع اطّلاعاتی، فرد مطمئنّی
است و یا اینکه باتوجّه به وابستگیهایش، احتمالاً فردی
نفوذی محسوبمیشود. امّا اِشکالکار هنگامی بُروزمیکند
که باتوجّه بهاینکه وابستگی یک منبع اطّلاعاتی به سیستمهای
امنیّتی و عقیدتی حریف/رقیب کشفمیشود،
از همۀ اطّلاعات او چشمپوشی کرده و سریعاً خود را از او دورمیکنند.
اینجا نیز یک اشتباه سنّتی رُخدادهاست زیرا عملاً
جهت حفظ امنیّت خود و مخفیماندن نیروهای رابط اصلیشان،
قسمت مهمّی از اطّلاعات را ازدستدادهاند. بنظرمن یک سازمان قوی
و مقتدر که ریگی بهکفشش نیست، از این موضوع و احتمال
استفادۀ سیاسی از آن هراسی بهدِل راهنمیدهد و
چنانچه بجای حفظ ارتباطات اصلی، قطع ارتباط و یا تعویض
ارتباط کند، علاوه براینکه نشانۀ ضعف آن سیستم اطّلاعاتی
است بلکه نشانۀ احتمالی اَغراض شیطانی و نقشههای
پلید و ضدّ انسانی آن سازمان میتواندباشد. درواقع اصول اوّلیّه
را رعایتنکردهاست. به بخشهای بعدی دقّتکن تا بهتر متوجّۀ
منظورم بشی.
-
سازمان دُوَل متّحد
چیه؟
تعجّبکردی؟ عمداً ننوشتم «سازمان مِلل متّحد». آخِه اونجا که جای
اتّحاد مِلّتها نیست. اصلاً نمایندۀ مِلّتها، الزاماً
دولتهاشون نیستند. اونجا تعداد زیادی از نمایندۀ
دولتهای مختلف مردمی و غیرمردمی دنیا دور هم جمعمیشوند
و بهقول خودشون یک کاری میکنند.
بنظرمن
اونها فقط دارن اَدا دَرمیارن. بزار برات توضیحبدم: تمام اون
دولتهائی که اون حضرات نمایندِهِشان هستند، دارای سازمانهای
اطّلاعات و امنیّتی هستند. خداوکیلی آیا در اون
«سازمان مِلل متّحد»، دستورالعملی برای یکسانکردن سازمانهای
اطّلاعاتی کشورها و ملل متّحد وجوددارد؟ آیا سعی در اجرای
یک سیستم شفّاف بینالمللی کردهاند؟ قوام شفّافیّتِ
تصمیمات دولتی و بینالمللی توسّط همین سازمانهای
اطّلاعاتی حفظ میشود ولی همین حضراتی که اِدّعای
اتّحاد درقالب یک سازمان بینالمللی متّحد ملّتها را دارند،
هرگز دراین راستا قدمی برنداشتهاند. درواقع هرگز سعینکردهاند
جهت حفظ همان ملّتهائی که این سازمان داعیّۀ اتّحاد آنها
را دارد، تمام تصمیمات دولتهای حاکمههِشان را شفّافسازی نمایند
و عملاً در آن سازمان، منافع دولتها حفظ میشود و نه ملّتها! یعنی
سازمانهای اطّلاعاتی درخدمت همان دولتهای ظاهراً متّحد است و
نه ملّتها! برای اینکه موضوع کاملاً روشن شود به مُصوّبات زمینماندۀ
همین سازمان بینالمللی درخصوص واگذاری بخشهائی از
کشور هِند و نیز کشور چین به کشورهای دیگر و یا
بصورت خودگردان اشارهمیکنم که خواست مردم بومی آن مناطق میباشد
ولی دولتهای این دو کشور، نمایندگانی را به این
سازمان بینالمللی میفرستند که عملاً ازطریق یک سیستم
اطّلاعاتی گسترده پشتیبانی میشود. این موضوع
درمورد شوروی سابق و کشورهای بلوک شرق کاملاً روشن بود و اینک نیز
ادامهدارد.
-
اتّحاد سالم اطّلاعاتی
اگر
بهراستی حکومتها ادّعای مردمیبودن دارند، باید
سازمانهای اطّلاعاتی خود را بگونهای سازماندهیکنند تا
«نظام اطّلاعرسانی باز» تضمینشود. این نظام که اتّفاقاً در
دستوری، چندماه پیش ازطریق رئیسجمهوری ایران
نیز بصورتی خاصّ ابلاغشد و در رسانهها نیز اعلامشد، باعث
بَرهَمخوردن رانتخواریها و عدمایجاد تِراستها میشود.
سازمانهای اطّلاعاتی میتوانند بهترین ضامنین چنین
سیاست باز و مُدِرنیباشند. باتوجّه بهاینکه همواره احتمال
رفتار تحکّمآمیز و دیکتاتوری حکومتی که توسّط
رانتخواران و مافیاهای سیاسی و اقتصادی
تصرّفشدهاست، وجوددارد، بدون وابستهکردن سازمانهای اطّلاعات و امنیّتی
درچارچوب همان سازمان ملل متّحد، امکانپدیر نیست. ایکاش این
سازمانها و افسرانشان، اهمیّت نقش خودشان را زودتر میفهمیدند.
روزی اینچنین خواهدشد ولی آن روز بسیار بسیار
دور است؛ شاید بعد از جنگ جهانی سوّم!
-
مُزدِ ازما بهتران
در
انتهای هر ماه، نوار حقوقی(فیش حقوق) را به پرسنل میدهند
تا بدانند عملکرد ماه پیششان چگونه بودهاست و چقدر حقوق دریافتداشتهاند.
جالب اینجاست که غالباً یکنفر تمام نوارهای حقوقی را
دردست دارد و یکی-یکی آنها را براساس نام به صاحبانشان میدهد.
امّا نکتۀ جالب هنگامیاست که نوار حقوقی مدیران جزء در یک
پاکت جداگانه و سَربسته، بصورت کاملاً مُجزّا تقدیم حضورشان میشود.
آره عزیزم، معمولاً همون مدیران با محبّتی که تمام کارهایشان
را بردوش کارکنان بَدبخت گذاشتهاند و به فعّالیّتهای مهمّ شخصی
خودشون پرداختهاند! بندگان خدا از صبح تا شب با خودرو و رانندۀ اداری
بهدنبال کارهای شخصی خودشان و فامیلشان هستند. درحالیکه
کارکنان برای کارهای ضروریشان باید با بدبختی مرخّصی
بگیرند، میبینی که برخی از این حضرات درپایان
سال، کلّی مرخّصی طلبکارند و این نشانمیدهد که مخلصانه
و تماموقت درخدمت مردم و میهنشان بودهاند، البتّه کلّی هم اضافهکاری
داشتهاند! اینجاست که جای همان سیستمهای اطّلاعاتی
و قوانین شفّافسازی خالیاست. مَگِهنه؟
-
سازمان اطّلاعاتی غیر حکومتی
اینکه
میگن سازمان اطّلاعاتی باید یک سیستم تشکّلیافتۀ
حکومتیباشد، درست است ولی بهاین معنی نیست که
همه، دستشان را روی دست بزارن و ببینند این سیستم معجزهمیکند.
درواقع تمام افراد یک جامعه موظّفهستند هرگونه اطّلاعاتی که منجر به
اِحقاق حقّی میشود و یا اینکه باعث پیشرفت و آسایش
دیگران میگردد را دراختیار همگان قراردهند. منظورم صرفاً
گزارشات مردمی به نهادهای بازرسی و امنیّتی نیست
بلکه رسانهها و اربابجَرائِد نیز بهنوبۀ خود میتوانند نقش
مؤثّری دراینراستا داشتهباشند. گزارشات مصوّر و مصاحبههای
مستندِ این رسانهها در سطوح پائین جامعه، میتواند بدور از ایجاد
التهابهای سیاسی فراگیر اجتماعی که به درگیریهای
سنگین همچون وقایع بعد از انتخابات دَهُم ریاستجمهوری ایران
انجامید، باعث کشف و رفع پیوستۀ ناهنجاریها گردد. اینکار
دیگر سیاهنمائی نیست بلکه نوعی رفتار عاقلانه،
مدبّرانه و حقجویانه است که شایستۀ دریافت جایزه نیز
میباشد. مسلّماً سازمانهای اطّلاعاتی و امنیّتی نیز
میتوانند از چنین منابعی بهخوبی بهرهببرند.
-
بهائیّت
من
توی بلاگهای قبلیم از بابیّت، بهائیّت، وهّابیّت
و چند دین و فرقۀ دیگرنوشتهبودم. درواقع براساس کتابهای
تاریخ دبیرستانم فکرمیکردم بهائیّت همچون بابیّت یک
فرقۀ جدید اسلامیاست ولی درپاسخم نوشتهاند که ابداً یک
فرقه نیست، بلکه یک دین جدا است. دینی بعد از
اسلام. حتّی نوشتهاند که پیروان آن برای رسیدن به هدفشان
فعّالند و برخلاف نظرمن که نوعی اِنفِعال و رُکود و به رَخوَتکشاندن در
آنها وجوددارد، نوشتهاند که بسیار فعّالند و ذکرکردهاند که از روشهای
مسالمتآمیز و غالباً سیاسی فعّالیّتمیکنند.
این
موضوع باعث شدهکه متوجّهبشوم باید بیشتر درخصوص اینگونه آئینها
دقّتکنم و اطّلاعات بیشتری جمعآوریکنم. مشکلی که ذهن
مرا به خودش بدجوری مشغولکرده ایناست که: اگر براساس پاسخ یکی
از آنها، دیانت بهائی معتقد به نوعی وحدت تمام ادیان است
که البتّه در اسلام نیز به آن اشارهشدهاست، چگونه ممکن است بهائیّت
را با اسلام متحّد و دور از تضادّ فرضکرد درحالیکه براساس قرآن، حضرت محمّد(ص)،
آخرین پیغمبر ازطرف خداوند هستند؟ این موضوع یعنی
خاتمیّت پیغمبران درهیچ کتاب الهی دیگری
ذکرنشدهاست و فقط در قرآن ذکرشدهاست. اگر بهائیّت را بپذیریم،
باید این اعلامیّۀ قرآن را انکارکنیم که درواقع
انکار و مبارزه با اسلام است؛ و اگر خاتمیّت پیامبر اسلام را براساس
قرآن بپذیریم، درواقع بهائیّت را بعنوان یک دین بعد
از اسلام، ردّکردهایم. امّا اگر بهائیّت را بعنوان یک فرقۀ
اسلامی فرضکنیم آنگاه بحث بگونۀ دیگری میشود.
حالآنکه براساس جوابیّۀ دوتن از ایشان، بهائیّت یک
دین جدا است و نه فرقهای از فِرَقِ اسلامی. منکه کاملاً گیجشدهام.
یادم است که چندماه پیش بعد از نماز جماعتی که در یکی
از مساجد مرکز شهر شرکت بود، از عالم پیشنماز سؤالی درخصوص بهائیّت
پرسیدم؛ ایشان خیلی سریع فرمودند که باید از
علماء دیگر بپرسم که مشخّصاً منظورشان دفاتر مراجع بود. شاید علّت چنین
پاسخی، همین تضادّی است که اینک درذهن من شکلگرفته و او
ازهمان اوّل میدانست که به این نتیجۀ مبهم خواهمرسید.
-
آب و سیاست
میدونم آب اهل سیاست نیست
و فقط بهیک زندگی پاک و سالم میاندیشِه؛ ولی اینبار
مجبورم براش از پُشتِ پَردههای سیاست بگم. سیاستی که اگِه
درست اجراءبشِه، همهجا را به ذلالی آب میکنِه. آبِ عزیزم،
قبول کن. میدونی که همیشه سعیمیکنم همهچیز
را اونطور که هست و نه اونطور که دلممیخواد، درککنم. یعنی
همونجوری که تو از من انتظارداری. مگه نمیخوای
خودمباشم؟!
-
اقلّیّت در اقلّیّت
یک کم بیشتر فکرکن؛ ببین
عزیز من: توی دنیا مگِه چند درصد مسلمان وجودداره؟ کلّیها
پیرو ادیان و مذاهب الهی و غیر الهی هستند که فقط یک
هفتم تا یک ششمشان مسلمان هستند. حالا کمی جلوتر برو. از این
مسلمانها، چقدرشون شیعه هستند؟ می بینی که درصد کمی
هستند. چون اکثراً اهل تسنّن هستند که البتّه در داخل سنّیها نیز
فرقههای متعدّدی وجودداره و میشِه به شافعیها و غیره
و حتّی وهّابیون هم اشارهکرد. توجّهی هم به بابیها و
بهائیها داشتهباش که از دیدگاه دیگری برخوردارند و حتّی
گاهاً میبینیم که بهائیها خودشون را پیرو یک
مذهب از اسلام نمیدانند بلکه بهائیّت را نوعی دیانت جدید
میدانند که تفسیر خاصّ خودش را دارد.
بگذریم؛ برگردیم سَر بحث
اصلی: میبینی که شیعیان درصد بسیار کمی
را تشکیل میدهند. خُب حالا توی همین شیعیان
هم فرقههای مختلفی داریم. چند امامیها مثل حوثیها
که ظاهراً چهارامامی هستند. شکلهای مختلفی هم وجوددارن. امّا
فقط یکی از این فرقههای شیعه، دوازدهامامی
هست! یعنی مذهب رسمی ایران.
حالا
به من بگو چه حالی داری؟ وقتی میبینی که
اقلّیّتی در اقلّیّتها هستی، چه احساسی داری؟
بازم حرف دارم:
-
دشمن
خُب، دیدی که یک
اقلّیّت در داخل اقلّیّتها هستی. یعنی اقلّیّتِ
شیعۀ دوازدهامامی در اقلّیّتِ مسلمان درکلّ جهان. امّا
موضوع به همینجا ختمنمیشِه. این اقلّیّتِ در اقلّیّت،
در یک کشور استثنائی، اکثریّت است. یعنی در ایران،
اکثریّت غالب هست. بنابراین برای خودش میتونِه ساز و کار
خاصّی تدارکببینِه. آخرین امام شیعیان دوازده امامی،
امام مهدی(عج) هستند. همانی که درزمان غیبتِ صُغری،
چهار نائب خاصّ داشت و در زمان غیبتِ کبری اشاره به نیابت عُلما
کردند که به روایت امروزیها و از دیدگاه مرجعیّت به شکل
خاصّی به موضوع ولایت فقیه مطلقِه میرسیم. درمورد
این آخری هم بحث زیادی وجودداره که مهمترینش، بحث
حکومت مطلقِه و تمامعیار است که در بطن بحث، سخن از ولایتی
جهانی است و ابداً به یک مرز جغرافیای سیاسی
مثل ایران محدودنمیشود.
چیه؟ به اینیکی
توجّهنکردهبودی؟ حالا کجاش را دیدی؟ اگِه یک کم بیشتر
دقّتکنی، این بحث حکومت مطلقۀ جهانی همان بحثی است
که ازهمان ابتدا، یعنی درست از صَدر اسلام، موضوع اصلی حکومت
اسلامی را تشکیلمیداد و درست بعد از وفات حضرت محمّد(ص)
و عدم خلافت امام علی(ع) و آغاز خلافت سه خلیفۀ دیگر،
باعث بوجوآمدن انشعابات دربین مسلمانان شد؛ اونهم درست درزمانیکه
قدرتهای بزرگ جهانی، بشدّت از پیشروی اسلام جلوگیری
میکردند و جنگهای صلیبی فقط قسمت کوچکی از دشمنیهای
نهادینه بود. بَدنیست به اَندُلِس(اسپانیای فعلی)
که مسلمانشده و بعداً از حکومت گستردۀ مسلمانان پَسگرفتهشد نیز
نگاهکنی.
خُب، حالا به من بگو به چه نتیجهای
رسیدی؟ آره، درستِه: یک عالَم دُشمن!!! اکثریّت دشمنان و
اقلّیّت مسلمانان. این مسئله در حکومت شیعۀ دوازده امامی
که هرگز پانگِرفت و اینک درقالب نظام ولایتِ مطلقۀ فقیه،
در یک گوشِۀ کوچک جهان پاگِرفتِهاست، ابداً یک نظام سیاسی
حاکم بر یک کشور نیست بلکه براساس اصول حاکم بر شریعت شیعۀ
دوازدهامامی، برمبنای یک حکومت مطلقۀ جهانی است و
داعیّۀ آنرا دارد واِلّا قواعد تشکیلدهندۀ آن دُچار
تزلزل میشود.
یک نگاهی هم به قوانین
انتهای حکومت بر غیرمسلمانان در سرزمینهای اسلامی
که صراحتاً در قرآن کریم آمدهاست، بیانداز. بحث خراج و مالیّات
افزوده و موارد بسیار دلهرهآور برای آنان وجوددارد.
حالا خودت را جای آنها قراربده.
چکارمیکنی؟ قطعاً تمامعیار وارد جنگ میشی. یعنی
اون اقلّیّت مسلمان را هدفقرارمیدی. از گروههای
تندروترشون هم شروعمیکنی. مثل وهّابیهای سنّی
مذهب و یا دوازدهامامیهای شیعه مذهب. حتّی غیرمستقیم
هم حملهخواهی کرد. مثل کمک به غیرتندروها، یعنی سنّیهای
دیگر و یا بهائیها و غیره. روشهای مستقیم
هم وجودداره که از جنگهای تمامعیار گرفته تا جنگهای روانی
و بهاصطلاح نرم و غیره، طیف گستردهای از دشمنها را تکمیلمیکند.
میبینی؟ اون کلمات
دُشمن-دُشمنی که مکرّراً در سخنرانیها میشنوی، اصلاً
مربوط به دشمنیهای نظامی عصرجدید نیست بلکه گوینده،
سخنران و یا مقالِهنویس، عمق جریان دشمنی هزار و
چهارصدساله را دَرککرده امّا مُخاطَبین غالباً فقط پیامی سطحی
از آنرا درکمیکنند. برای همین هم هست که برخی از شنیدن
مداوم این کلمه، اِبراز ناخرسندی میکنند. حتّی بحثِ
«توهُم توطئه» نیز مطرحمیشود که البتّه هرچند بحث درست و ریشهداری
است ولی جایگاه طرح آن اینجا نیست. تاریخ نشانداد
که «توهّم توطئه» نیز باعثشد که جریانی مثل پُشتکردن اَهل
کوفه به امام زمانشان رُخدهد که بعدها هم به پشیمانی و ندامت
مادامالعمر انجامید. آره عزیزم، هر عبارت، جایگاه خاصّ خودش را
دارد و استفادۀ نادرست از آن در جایگاهی نامناسب، باعثمیشود
تا از هدف بحث اصلی خارجشویم. درست مثل همین حکایت
«دُشمن» که سخنران به دشمنی دیرینِه اشارهدارد امّا با بحثِ
نابجای «توهُّم توطئه» به دشمن تخیّلی تبدیلمیشود!
بَدتر از اون باعث جبههگیری گروه موافق وجود دشمنان شده و اصل بحث
«توهّم توطئه» نیز درجایگاه خودش مطرحنمیشود و هزارتا خسارت دیگری
نیز واردمیگردد.
-
اشکال کجاست؟
یک کم به طیف گستردۀ
مخالفین و موافقین در هردو گروه نگاهکن. چیمیبینی؟
کلّی آدم دُرست و راست که غالباً خیرخواه و سالم هستند. اوّلش اختلاف
سلیقه و بحثهای مقدّماتی داشتهاند ولی کمکم ازهَم بیشتر
فاصلهگرفتهاند و کار به جاهای وحشتناک کشیده. در همین
انتخابات دهمین دورۀ ریاست جمهوری ایران دیدی
که چه اوضاعی بپاشد؟ دیدی چقدر همون آدمهای مُعتقد، همدیگر
را متّهمکردند؟ آخر داستان از همون اوّل معلوم بود. به چندتا توبه و بخشش ختممیشد
و سعی در رفع ابهامات میکردند ولی چرا یکبار نمینشینند
و اصل مشکل را مطرحنمیکنند؟ اون آدمهائی که یک روز همواره و
دائماً چشم تو چشم همدیگه، از صبح تا شب، با هم کارمیکردند و باهم
سَر یک سُفره مینشستند و مسئولیّتهای اصلی یک
نظام حکومتی دُشوار را بعهدهگرفتهبودند، حالا تا اینحدّ ازهم فاصلهگرفتند
و حتّی به فحّاشی و کارهای دیگر پرداختند! اونهمه درگیری
خیابانی و جار و جنجال بخاطر چیبود؟ آیا واقعاً مشکلات سیاسی،
اقتصادی و اجتماعی این آتشبازی را دامنزدهبود یا
اینکه غفلت از اصل موضوع، اینها را بهجان یکدیگر
انداختهبود؟
چرا هیچکدومشان نفهمیدند
که استراتژی همان دشمنی که بهوجودش اعتقادداشتند، فقط به استفاده از
عناصر کمتحرّکترهمچون بیشتر فرقههای معتدل مذاهب اسلامی و
حتّی فرقههای جدید همچون بهائیها خلاصهنشده و اینک
از تندروهای درون سیستم نیز بهشیوۀ جدیدی
استفادهمیشود؟! برای بهانحرافکشاندن یک حرکت اصیل، نمیتوان
مستقیماً با آن مقابلهکرد بلکه دو شرط وجوددارد:
اوّلاً از عناصر مُنفعِل برای ایجاد
کُندی در حرکت و یا توقّف آن باید استفادهکرد که در اینجا
میشود فِرقِههای کمتحرّک و جدید.
ثانیّاً از عناصر تندرو و احساسی
غیرمسلّط به اصول، جهت تخریب و فروپاشی اصل حرکت باید
بهرهجست.
آنچیزی را که ازهمان
ابتدا متوجّهشدهبودند، مورد اوّل بود ولی بهغلط. درواقع همهچیز را
درهمان اوّلی خلاصهدیدهبودند درحالیکه موضوع اوّل تنها وظیفۀ
ایجاد کُندی و رَخوَت را بعهدهداشت و ابداً درحدّی نبود که بحث
فروپاشی را ایجادنماید. فاجعه آنجا بود که عناصر نوع دوّم، با
برداشتِ نادرست از عناصر گروه اوّل و عدم شناخت کافی از اصل و تاریخچۀ
موضوع، بهشدّت تحریکشدند و سلسله رفتارهای خطرناک و مخرّب را
شروعکردند. این رفتار بهنوبۀ خود تشدیدمیشد. یعنی
یک «بازخورد مثبت» و دامنۀ تحریکات اجتماعی را میافزود.
درهردو جناح اصلی این اتّفاق مکرّراً رُخمیداد و هرلحظه بیشتر
از قبل، کنترل را ازبینمیبُرد. اگر به درگیریهای
خیابانی و وبلاگنویسیها و توهینهای متقابل
جناحها و استفاده از تمام امکاناتشان در برخوردهای مستقیم و غیرمستقیم
نگاهکنی، باتوجّه به مطالبِ بالا متوجّهمیشوی توطئۀ
اصلی تاچهحدّ سازمانیافته و موفّقبودهاست.
جریان «نفوذیها» نیز
درهمین بُرهِه مطرحمیشود که جایگاه بحث مبسوطی را میطلبد.
بگذار بحث را جمعکنم:
این نظام، فارغ از بحث درستی
و مشروعیّت و ریشهاش، دُچار نوعی تلاطم خطرناکشد که ناشی
از «غفلت» است. غفلتی که سَران اصلی آن، درسخنرانیها، بهصراحت
بهآن اشارهکردند و تذکّردادند. اشتباه است اگر فکرکنی که فقط ناشیبازیِ
عوامل امنیّتی کار را به اینهمه خسارت کشاندهباشد بلکه باتوجّه
به «اصل دشمنی» و باتوجّه به تحلیل بالا متوجّهمیشوی که
«غفلت» باعثشد که استراتژی همان «دُشمن» را درکنکنند و در یک گودال
فتنه بیافتند. فتنهای که آسیبهای فراوان آن حالاحالاها
ادامهدارد و برای مَهارکردن آن، هوشمندی فوقالعادهای را میطلبد.
-
کی بهرۀ اصلی را بُرد؟
پیروز واقعی این جریان،
درخارج از برخوردها وجودداشت و دارد. حقیقت اینجاست که اصل نظام هیچکشوری
قرارنبود عوضشود بلکه بیثباتی در آن هدف یکسلسله توافقات بینالمللی
بود. توافقات پُشتِپَرده و دقیق. هیچکس در این دنیای
پولپَرست دِلش برای دیگری نسوختهاست. قسمتی از داستان
پُشتِپردِه که هنوز هم ادامهدارد ازاینقراراست:
اقتصاد جهانی بهشکل غیرقابل
کنترلی برای چندسال پیاپی دُچار تزلزل شدهبود و
سهامداران اصلی، دائماً دُچار وقفه و رکود دامنگیر و فلجکنندۀ
اقتصادی و بدنبال آن عواقب اجتماعی ویژهای شدهبودند.
دراینبین کشورهای فرصتطلبی مثل چین و روسیّه
نهایت بهرهرا بُردند. درست درزمانی که شرکای تجاری آنها
در سازمانهای تجارت بینالمللی دُچار گرفتاریهای
فلجکنندۀ اقتصادی و اجتماعی بودند، با یک تقلّب برنامهریزی
شده، بارِخودشون را بستهبودند و به رُشدهای اقتصادی عجیبی
دستیافتهبودند.
بزار روشنتر بهت بگم: چین،
محصولات درجه یک و درجه سِه دارد. با محصولات درجهیک، در دنیا
مطرح است و در بازارهای جهانی حتّی توانستهاست نمایندگی
تولیدات عمدۀ مارکها و کمپانیهای مطرح جهانی را
بدستآورد. امّا جمعیّت میلیاردی آن که عمدتاً در روستاهای
بازمانده از سیاستهای کمونیستی و مائوئیسمی
متمرکزهستند، نیاز به کار و درآمد دارند. صنایع دست سوّم، سَبُک و
خانگی این روستاها، شهرهای کوچک و ضعیف میتوانست
نجاتدهندۀ اقتصاد روبهزوال اینکشور باشد. بانگاهی به محصولات
درجهسوّم و نامرغوب چینی، از اسباببازیها گرفته تا بسیاری
از کالاهای دیگر، خیلی سریع متوجّهمیشوی
که در کارگاههای کوچک ساختهشدهاند. برای تولیداتِ این
کارگاههای کوچک و افتضاح چینی باید بازار متناسبی
فراهممیشد. چین با یک سیاست، سعی در عدم مخالفت
نسبت به تحریمهای بینالمللیی که به کشورهائی
نظیر ایران، لیبی، کوبا و غیره تحمیلمیشد،
میکرد و از سوی دیگر، بعنوان بهترین محلّ تدارکات اقلام
مصرفی همین کشورهای تحریمشده، واردِعملمیشد. در
این راستا همواره سعیکرد که ظاهرنمائی کافی برای
انحراف ذهن شرکای تجاریاش ازخود بروزدهد. مثل زمینگذاشتن کار
نیروگاه هستهای بوشهر که سالها پیش، از ادامۀ آن
انصرافداد. درواقع از منابع این کشورهای درحال تحریم، کمال
استفادهرا کرد و روابط بسیار گستردهای را تدارکدید. چین
توانست اقتصادکشورش را درحالیکه شرکای بینالمللیاش
درحال نابودیبودند، نجاتداده، رُشددَهَد و کمکم به یک رقیب غیرقابل
رقابت تبدیلشود.
بهمیندلیل بود که وزیر
امورخارجۀ آمریکا از عبارتِ توهینآمیز «تحت
فشارقراردادن» درقبال چین بهراحتی استفادهکرد. درواقع آنها عملاً
درحال یکنوع جنگ برسَر منابع کشورهای درحال توسِعِه، خصوصاً کشورهای
تحریمشدههستند.
چین سالهاست که درحال فروپاشی
میباشد. درست اززمانی که کاسِهکوزۀ کمونیست بهمریخت
و شوروی سابق ازهمپاشید و تبدیل به دِل و جیگر زلیخاه
شد، چین باایجاد یک سیستم منضبط بسته، اجازهنداد که جمعیّت
میلیاردیاش نیز آنچنان دچار التهابشوند و جلو
سَربرآوردن رهبران ضدّ کمونیست را گرفت. مثل جریا میدان «تیانآنمِن»
که در همین تلویزیون ایران هم درهمان سالها
نشاندادهشد. آمریکا با جلوانداختن شرکت گوگل و بحث گستردۀ شکستن
محدودیّت دسترسی کاربران به اینترنت، ظاهراً ایران ولی
درواقع داشت چین را تهدیدمیکرد. درواقع چین موظّفاست که
بهای یکی چندسال تقلّب خودش در این سالهای رکود
اقتصادی را پرداختکند. اگر مثل بچّۀ آدم اینکار را انجامداد،
که هیچ؛ ولی اگر نکرد، با تهدید جدّی دستیابی
آزادانۀ مردم ساده و البتّه زیادش به اطّلاعات دنیای
آزاد، فریبنده و غیر سوسیالیستی جهان
مواجهخواهدشد. جریان «ایغورهای مسلمانِ چین» هم یکی
از همین فتنِهها بود. روسیّه هم بههمین شکل. اونهم بهای
تقلّبش را باید بدهد. تاریخ ثابتکردهاست که بَرسَر منابع کشورهای
دیگر، سَر میز مذاکرات پَشتِ پَرده، براساس همان توافقات دیرینۀ
بینالمللی، توافقخواهندکرد. میگینه، بُرو عهدنامههای
ترکمانچای و گلستان را که اتّفاقاً یکی از آنها بهخطّ زیبای
مرحوم امیرکبیر نوشتهشدهاست را بخوان!
چیه؟ گیچشدی؟ نه
عزیزم؛ این گیجی نیست. تازه داری دنیای
اطرافت را بهتر میبینی. مثل این است که یک بار سنگینی
از روی ذهنت برداشتهشدهاست. حالا کمکم داری میفهمی که
سیاستمدارهای واقعی، در وزارتهای امور خارجه و یا
مجلسها، با چه مشکلات پیچیدهای روبرو هستند. تو بحث تقلّب در
انتخابات و یا احیاناً کلمۀ «دروغ» را میشنوی ولی
اونها دارن اصل داستان را میبینند. وقتیکه تو سَرگرم بحث
درمورد فلان مناظرۀ قبل از انتخابات هستی، اونها دارن به فرایندی
که خیلی سریع داره به یک بحران اجتماعی گسترده تبدیلمیشِه
نگاهمیکنند.
-
چراغ را روشننکن!
میگه: ایبابا، اینکه
حقّ مسلّم من هست. هوا تاریکشده و باید چراغ را روشنکنم. ولی
نمیزارن. اگِه روشن کنم، میان میزننم! یعنی چه؟!
بازم که زود قضاوت کردی! درسته،
این حقّ تو هست که چراغ را روشنکنی ولی درزمان حملۀ هوائی
دشمن، فقط روشنشدن یک چراغ کوچک باعثمیشه که هواپیمای
بمبافکن دشن، متوجّۀ وجود خانهها بشه و همانمنطقهای را که تو برای
دیدن جلو پایت در شب و تاریک، روشنکردهای را
بمبارانکنِه؟
عزیز من، مشکلات و ناراحتیها،
دزدیها و بسیاری از کارهای خلاف اجتمائی و حکومتی
را باید افشاءکنی. باید به همه بگی، ولی چهوقت؟
وقتی که یک حکومت بهشکل تمامعیاری درگیر بُحران
اجتماعی و بهاصطلاح خودشون، درگیر جنگِنرم شده، گفتن تو درست مثل
همون چراغی است که درهنگام حملۀ هوائی شبهنگام دشمن
روشنکردهای. تو باید قبل از این بُحران، اینکار را میکردی.
اصلاً اگر بهموقع کردهبودی، حالا اینهمه مشکل پیشنمیآمد.
خیلی خب؛ اِشکالی نداره، میتونی و باید اینکارها
را انجامبدی ولی بزار یککمی از این شرایط
بگذره.
الآن چندماهی گذشته، دارن نقاط
کور و حفرههای خلاء قانونی و مُبهَم را ازبینمیبَرن.
تو هم برو توی گود. بسمالله بگو. نترس. حرفت را بزن. صادقانه بگو ولی
مواظبباش. مبادا جریان چراغ و اون هواپیماها دوباره شروعبشِهها!
کارت را انجامبده. اصلاً بجای یک
چراغ، صدتا چراغ را روشنکن. جلو پای تصمیمگیران، بازرسان و همۀ
آدمهای خوب را روشنکن. ولی اگه دیدی وضعیّت جنگیشد
و هوا تاریک هست و حملههای هوائی شروعشد، چراغها را
خاموشکن. ولی روشنگریت را هوشمندانه ادامهبده. یواش بُرو پیش
مسئولان امر، توی گوششون حرفهات را بزن! آفرین.
-
آرامش در آب
امشب رفتهبودم استخر سرپوشیدۀ
کوثر. تقریباً سَرِ کوچمون هست. پسر برادرم را هم همراهم بردهبودم. وقتیکه
روی آب درازمیکشم، و به موسیقیی که ازدرون آب
پخشمیشه گوشمیکنم، یکجورائی آرامشپیدامیکنم.
ولی امشب حالم خوب نبود. نزدیک به سهریع ساعت، کمی حالت
تهوّع داشتم. نوعی خستگی احساس میکردم. نمیدونم چرا ولی
شاید بخاطر این بود که گرسنه بودم و چیزی نخوردهبودم.
درواقع سطح فرهنگی افرادی که به این مجموعه پامیزارن،
غالباً بالا است و تقریباً احساس خوبیدارم ولی نمیدونم
چرا امشب بهم خوشنگذشت؟ شاید علّتش این بود که اونجا شلوغ بود. ولی
بهرحال آب آرامشبخش هست. مگه نه «آب» عزیزم؟
-
ولایت
اونطور که شنیدهام، براساس روایات،
امام زمان(عج) دو غیبت داشتهاند. غیبت کوتاه و غیبت
طولانی که هنوز ادامهدارد. درزمان غیبت کوتاهشون، چهارتا نائِب خاصّ
داشتهاند. هنگامیکه نائب چهارم متوجّهمیشوند که بعد از ایشان
نائب خاصّی نخواهدبود و غیبت کبری(طولانی) شروعخواهدشد،
از ایشان میپرسند که دراین مدّت پیروان و شیعیانتان
از چه کسی تبعیّت کنند؟ آنطور که شنیدهام ایشان نیز
پاسخمیدهند که از علماء پیروی نمایند. نباید
فراموشکرد که خلفای وقت و قبل از آن(امویّان و عبّاسیّان) مورد
تأیید امامان نبودهاند. امروز که چهارده قرن از آنزمان میگذرد
و مرزهای سیاسی، قلمروهای شناختهشدۀ بینالمللی
همچون کشورها را با نظامهای سیاسی متفاوت از یکدیگر
جدانمودهاست، مسلّماً با این کثرت جمعیّت و تنوّع سلائق و گرایشها،
انتخاب عالِم اَعلَم بگونهای که همِگان قبولشداشتهباشند بهراحتی
مُیسّرنیست. زیرا براساس رویِۀ شیعیان
دوازدهامامی، هرکسی به فراخور فهم، دانش و عقاید خود، مقلِّد
مجتهدی که تشخیصدادهاست اَعلَم میباشد، شدهاست.
هرچند میشود که عُلما و مجتهدین
مختلفی بعنوان مَراجعتقلید در یک اقلیم فرضکرد ولی
نمیتوان بیش از یک حاکم را برای همان اقلیم
درنظرگرفت. ازآنجا که برای یافتن همان یک عالِمی که مورد
اشارۀ امام زمان(عج) بودهاست، لازماست نوعی اِجماعِعمومی
برقرارگردد، در قانون اساسی موجود ایران پیشبینی
شدهاست که بهشیوۀ رأیگیری، مردم هرکس که تصوّرمیکنند
شایستگی دارد را به مجلسی بنام «مجلس خبرگانرَهبری» میفرستند.
سپس این افراد که از دانش فقهی درحدّ بالائی برخوردارند، صلاحیّت
بحث و تبادل نظر جهت شناسائی همان عالِمِاَرشد را خواهندداشت. بههمین
سادگی. من سعیکردم تمام این مراحل را از اوّل تا آخر مرورکنم.
علّتش هم این بود که نمیخواستم تحتتأثیر جار و جنجالهای
رسانهای و درگیریهای زشتِ بعد از انتخاباتِدَهُم
قراربگیرم و راه درست را از نادرست، بهطریقی صحیح برای
خودم تشخیصدهم. از رفتار متعصِّبانه نیز جدّاً پرهیزکردم و به
منابعی که مییافتم، نگاهی بنیادین میانداختم.
سخنان تحریکآمیز از دو جناح را به ذهنم راهنمیدادم تا مبادا
دُچار لغزش نگردم.
جالبتر اینکه به «جمهوریّت»
نیز نگاهی انداختم. اوّلین اِبهام این بود که درزمان
امامان شیعه، اصلاً نظام جمهوری و بحث دِموکراسی
وجودنداشتهاست؛ بنابراین شاید اشارۀ امام به این روش
خاصّ، اینک که روشهای انتخاباتی و دِمُوکراتیک پدیدآمدهاست،
باید بهشکل دیگری تغییریابد؟ ولی باکمی
دقّت دریافتم که همواره دِمُوکراسی وجودداشتهاست و تنها نحوۀ
گفتار و اَدای نام آن متفاوت بودهاست. درهمان صَدر اسلام مثالهای زیادی
از شیوههای دِمُکراسی را میدتوان دید. بنابراین
اشارۀ امام به این مورد نمیتوانسته نقض اُصول دِمُکراسی
باشد. دیدی؟ اینهم خیلی ساده بود. بدون نیاز
به نقدهای مُزخرَف و طولانی رسانههای جنجابرانگیز و یا
حتّی بسیار متعصّب.
-
اپوزاسیون!!!
گفتم که از شنیدن واژۀ
«حِزب سیاسی» خندهام میگیرد. البتّه به آن احتراممیگذارم
ولی بهرحال تشکّل حزبی برایم در درازمدّت غیرقابل تصوّر
است؛ دستِکم فعلاً اینجوری فکرمیکنم. امّا از آن خندهدارتر
واژۀ «اُپوزاسیون» هست. مجموعۀ ناهنجار از گروهها و احزاب
مخالف نظام که اختلافات بسیاربسیار اساسی بایکدیگر
دارند. حتّی وجود یکدیگر را نقضمیکنند. عجیبتر اینجاست
که اگر به مقصود خود نزدیکشوند، درست در آخرین مرحله، یقیناً
بهجان یکدیگر میافتند. از فحّاشی گرفته تا روکردن پَتۀ
یکدیگر و تا جنگ مسلّحانه و انحصارطلبی و هزار اتّفاق دیگر.
بعضیشون اساساً لائیک هستند درحالیکه برخی به اصل ولایتفقیه
معتقدند. این وسط عدّهای هم سکولار میاندیشند. میبینی؟
اصلاً این گروهها نمیتوانند باهَم توافق بنیادی و یا
ظاهریِ درازمدّت داشتهباشند. عجیبتر اینکه افرادیکه سعی
در باور این اندیشه دارند که موجودیّت مستقل و قویی
بنام «اپوزاسیون مخالف نظام» وجوددارد، آن دو کاندید معترض به نتایج
انتخابات که البته هواداران بسیار زیادی نیز دارند را عضو
همین اَپوزاسیون میدانند! این درحالیاست که این
افراد التزام کتبی به ولایت مطلقۀ فقیه دادهاند و عملاً
سالها مبارزین خطّ مقدّم درمقابل گروهها و دستجات متعدّد همان بهاصطلاح
اَپوزاسیون بودهاند! بنابراین بکارگیری واژۀ
«اَپوزاسیون» برای من از بکارگیری واژۀ «حزب سیاسی»
بهمراتب خندهدارتر میباشد؛ امّا بهرحال بعنوان یک واژه از فرهنگ
لغات علوم سیاسی آنرا میپذیرم. و اگر آنرا یک
تشکّل سیاسی فرضکنم، آنرا سُستترین نوع تشکّل بشری میدانم
که برای مدّت کوتاهی میتوان هویّت آنرا پذیرفت.
فقط همین!
-
سیاست و دوست نادان
بههمان اندازه که از فعّالیّتهای
علمی، تحقیقاتی و عامالمنفعه لَذّتمیبرم، حالَم از سیاست
بهَممیخورد. توی همین جریانات اَخیر، چندماه پیش
اعلام کردند فلانی در نقض اظهارات پیشین خود، قراراست در یک
میزگرد درمقابل دوربینهای تلویزیون صحبتکند.
تصوّر اینبود که جالب توجّه باشد و مخاطبین زیادی را
جذبنماید. وقتیکه آن میزگرد تشکیلشد و آن بندۀ
خدا که البتّه بسیار محترم است نیز باداشتن مشکلات گفتاری، لَب
به سُخن گشود، متوجّهشدم که دَستاَندرکاران بهاین نکته توجّهنکردهبودند
که اکثریّت مردم جامعه اصلاً ایشان را نمیشناسند. برای
خود من هرگز شرایطی رُخندادهبود که متوجّۀ ایشان گردم.
موضوع خیلی سادهاست: عضو شورای شهر تهران، بیشتر مورد
توجّه یک تهرانی است و نه سایر شهرها. البتّه سوابق ایشان
نیز مهمّ است ولی عملاً بگونهای نبود که ایشان مورد
توجّه عدّۀ بسیارزیادی بودهباشند. خصوصاً اینکه
درهمان میزگرد، از کلمات، عبارات و جملهبندیهای بسیار پیچیده
و سختی استفادهشد که قطعاً نمیتوانست مخاطب عامّ داشتهباشد.
بگذار بهزبان سادهبگم: بَد دفاع
کردن از یک چیز، بمراتب بدتر از دفاعنکردن از همان چیز است و
بلکه بمراتب مؤثّرتر از حملهکردن بههمان چیز.
جمعبندی:
دریک مبارزۀ سیاسی، حضور افراد ناشی، یعنی
راهدادن «دوستان نادان» به مَعرکِه و پیچیدهتر کردن موضوع است. آخِه
سیاستمدار بیسلیقه، چهفایدهای جُز آزار خودی
داره؟
-
اصل سیاست
ایبابا، کجای کاری؟
اگِه میخواهی خدمتی بکنی، مستقیم بُرو سَر اَصلِ
مَطلَب. ببین عزیز من، با حَلوا-حَلواکردن، دهان شیرین نمیشِه.
کلّی مُفسِد اِقتصادی و مُدیریّتی وجود داره که دارن
تیشه به ریشۀ همهچیز میزنن، بعد تو بجای اینکه
با دَرسخوندنِت، فعّالیّت اجتماعی صحیحِت و یا کار اداری
صادقانهات بههمراه شفّافسازی هرچه بیشتر محیط و رساندن
اطّلاعات به مردم و مسئولین باشی، شروعکردی به سَردادن شعارهای
بیپایان سیاسی و برخوردهای متعصّبانه و زشت جناحی!
بَرو ببین موقعیکه مردم
بهجان همدیگه افتادهاند این حضرات از آب گلآلود چه بهرههائی
که نمیبَرن. از مأموریّتهای بیدلیل جهت غصب
حقّمأموریّت از کیسۀ بیتالمال تا سمینارهائی
که بیشتر به «سِمی نهار» میمونِه و اَصل اَساسی
بُخور-بُخور تمامعیار در آن رُعایت گشتهاست و تا هزارتا سوء استفادۀ
قشنگ از حقّ مردم بیچاره. میبینی، ماشین اداری
رفته توی ترافیک که برای منزل جناب رئیس، یک قالب
پنیر معمولی بخره. البتّه هراز گاهی هم دوستان همسر آقای
مدیر را ببره دانشگاهشون و خود همسر مکرّمه را ببره کلاس موسیقی.
آه راستی، در وقت اداری، جناب مدیر بعنوان مأموریّت شهری،
باید با یک رانندۀ محترم خدازدِه، بره تمام کارهای بانکی،
شخصی و اداری خودش را پس از انجام کلّیّۀ معاملات شخصی
و خرید و فروش باغشهر انجام بده. بعدش هم فرزند گِرامی مدیر
گرانقدر باید با همان خودرو اِداری از مهدکودک به طرف منزل
بُردِهشود. نهار هم برای ایشان گرفتهشده تا قدمرنجه فرمایند
و بعد از تناول طعام اداری، در حدّ اضافهکاری، همان وظائف اداریی
که قراربودهاست صبح انجامدهند، بعد از آنکه قسمت اعظم را به دوش کارمندان شریف
بدبخت انداختهاند، انجامدهند. البتّه چَتهای طولانیمدّت از خطوط اینترنت
اداری که از اَهَمِّ واجبات است و هرگز فراموش نمیشود.
روزهای دیگر هم اگر کاری
و معاملهای نباشد، همان ماشین اداری باید ایشان را
به منزل ببَرد تا در وقت اداری، استراحت فرموده و دودی تازهنمایند.
سپس برای امورات خطیر بعدازظهر در قالب یک اضافهکاری
باحال، خدمتی صادِقانه انجامدهند و همۀ مدیران اَرشد سازمان، ایشان
را بسیار فعالّ و خانوادۀ گرامیشان را بسیار باگذشت
بپندارند! نه، ناراحت نشو، اون مدیران اَرشد هَم معمولاً قلّههای
ترَقّی را همینگونه ولی باکمی تخفیف طیّنمودهاند.
مواظبباش، اگه چیزی دیدی نری به رَدِههای
بالاتر خبربدیها! اونها هم خودشون یکجورائی اَهلِش هستند
مگرنه اینهمه شُترسَواری دُلّا-دُلّا نمیشد. اگر هم خیلی
بهت داره فشارمیاد و باید خودت را خالی کنی، بیا توی
همین وبلاگها بصورت داستانهای باورنکردنی و یا جُک و لطیفه
بنویس. مگرنه از نونخوردن میافتی و جلو زن و بچّهات حسابی
شرمندهمیشی.
میبینی، من توی
همین خطّهای بالا چقدر خیالپردازی کردم! توهم درمورد مدیران
بَد از همین خیالپردازیها بکن. مَن و اَمثالِ مَن، میفهمیم.
هَمدَردیم. به کسی هَم نمیگیم. اگه بگیم هَم فقط
واسِۀ خندِهاست. واقعیّتی که نداره! یادت باشه: مولای
متّقیان، امام علی(ع)، سَر دَر چاه نالِهمیکردَند.
اگِّه مَن و تو چیزی را میبینیم، بمراتِب کمتر از
امیرالمؤمنین است و بدان که در عَصر اِرتباطات، این وبلاگها
همون چاه امامعلی(ع) میباشند. بعد از چهارده قرن، صدای
او از درون همان چاه به گوش ما میرَسد و روزی نیز صِدای
ما از درون همین وبلاگها به گوش مسئولین صالح و سربازان واقعی
امامزمان(عج) خواهدرسید.
فقط باید هوشیارباشی.
وقتی اینجوری بهِت فشارمیاد، به بیراهِه نرو. هو وَ
جنجالهای سیاسی و نیز حزب و حزببازی و این
داستان اُپوزاسیون، فقط یک اِنحِراف است. بجای اینکه توان
خودت را صرف بحثهای بیپایان سیاسی بکنی، سعی
کن با فعّالیّت مؤثّرتر و کوشش صادقانهتر، جامعۀ اطرافت را
باطراوتتر کنی و فرصت سوءِ استفادهها را از رانتخواران و دُزدان بگیری.
یقینداشتهباش که با بازیهای سیاسی نمیتوان
جلو هیچنوع فسادی را گرفت:
گاو
نَر میخواهد و مَردِ کُهن
-
بازم حرف دارم!
چندماهی حسابی گرفتارشدهبودم.
اصلاً وقت نداشتم. خیلی دلم میخواست دوباره بنویسم ولی
دَرس و مَشق از یکسو و از سوی دیگه، پروژههای بسیار
بزرگ شبکههای کامپیوتری و تضمین امنیّت آنها اصلاً
برام وقتی نگذاشتهبود. هرچند بدجوری گرفتار دَرسهایم بودم ولی
بهلطفِ خدا تونستم طرح جدید و پیچیدهای را برروی
شبکههای کامپیوتری بزرگ اجراء کنم. طرح ابتکاری ولی
پیشرفتهای بود که حتّی در بدترین شرایط شبکههای
محلّی را روی پانِگهمیداره! خدائیش، خیلی
روش وقت گذاشتم و چند ماه در بدترین شرایط، تحقیقکردم. چندینبار
پیادهسازی کردم و دوباره ازنو شروعکردم. دستِ آخر، باتوکّل به خدا،
آستین بالازدم و در چندمنطقۀ فوقالعادّه حسّاس بصورت کاملاً عملیّاتی
دَرِش آوردم. تقریباً تمام تعاریف شبکهها را عوضکردم. تحت فشار روانی
و کاری، اجراءِ چنین پروژههائی خیلی جُرأت و تحمّل
میخواد که خدا را شکر، من طاقتش را دارم. کاری را که بسیاری
دیگه، حتّی در تصوّرشون نمیگنجاندن که بصورت عملیّاتی
دربیاید را انجامدادم. حتّی برای نزدیک به دوساعت،
تمام اتّفاقاتهای یک کلانشهر از کنترل خارجشد ولی بوسیلۀ
سیستمهای جبرانی و بیسیم، اونها را هدایتکردیم
تا درنهایت، بحمدالله یک سیستم پایدار و سریع
بعنوان بستر فراهمشد.
واقعاً نمیدانم چجوری باید
شکر خدا را بجابیارم؟ اگر او نمیخواست، اگر او حتّی برای
لحظهای کمکمنمیکرد، نهتنها هرگز موفّقبهانجام اینکار نمیشدم،
بلکه به تمام سیستمهای عملیّاتی موجود خسارت غیرقابل
جبرانی واردمیشد. البتّه حالا هم کارم را متوقّفنکردهام بلکه فازهای
بعدیش را دارم انجاممیدَم. «آبِ عزیزم»، باورت نمیشه،
درست زمانیکه باید امکانات و بیتالمال درجهت ارائِۀ اینگونه
خدمات به مردم و خلق خدا صَرفبشِه، زمانیکه توی اون شرایط
حسّاس به تسهیلات سادهای همچون خودروی اِداری نیاز
ضروری داریم، متوجّه میشیم که خودروی اداری
درحال انجام امورات و فرمایشاتِ غیراداری است. چی بگم؟
وقتی فکرش را میکنم، میبینم که هیچکاری نمیشه
انجامداد. میدونی چرا؟ چون گاهی اوقات، اون آدمهایی
که باید مواظب سوء استفاده از امکانات بیتالمال باشن، خودشون هم همان
کارهای نادرست را انجاممیدهند! بنابراین اگر به اونها گزارش
بدی، فقط خودت ضایع میشی. ولی قطعاً نباید
ساکتماند. وقتی اهداف مقدّسی مدِّنظرداشتهباشی، هیچ چیزی
نمیتونه تو را از حرکت متوقِّفکنه. باید به مردم خدمتکرد. باید
هرجائی از دنیا که باشیم، بعنوان اَشرفِ مخلوقات، اثر نیکی
از خودمون بجا بزاریم و مشکلی را از جلو پای مردم برداریم
و کمک به ترقّی و کمال بشریّت نمائیم. بنابراین حتّی
اگر بسیاری از مسئولین یک حوزه دچار لغزش و
اِنحرافشدهباشند، و حتّی اگه هیچ مرجع صالحی جهت بَرخورد با
اونها پیدانکنیم، میتونیم با خدمت صادقانه در سایۀ
توکّل بهخدا، سیستمهای مدیریّت را بهسوی شفّافیّت
و خدمت صریح و روشن سوقبدیم. باید قبل از اینکه از دیگران
انتقادکنیم، منتقد خودمون باشیم و دستکم به خودمون و خدای
خودمون ثابت کنیم که اوّلاً در راه درست قدمبرمیداریم و ثانیّاً
اگر روزی بجای همان مدیران فاسِد قراربگیریم، مرتکب
اون کارهای زشت نخواهیمشد. اینجوری اَرکان نظارتی
صالحه در هر حکومتی، بجای اینکه با مشکلات عدیدۀ دیگری
روبرو بشِه، فرصتپیدامیکنه که همون مدیران سطح پائین
فاسِد را بهمرور زمان پیداکنه؛ امّا اگِه ما از روی عصبانیّت و
یا بهدلایل انتقامجوعی، به وظیفۀ خودمون عملنکنیم،
درواقع باایجاد شرایط دُشوارتر عملاً فرصت شفّافسازی و بررسی
عملکردهای نادرست و گاهاً ناشی از فساد مسئولان را به نهادهای
نظارتی نخواهیمداد.
یادت
باشه: کاردرست کاری است که هم بهالنفسِه درست باشه و هم برای رضایت
خدا باشه. پس جائی برای خودنمائی و غرور دَرش وجودنخواهدداشت و
دَرها برروی شیطان بستهمیشه. درچنین شرایطی،
انواع و اقسام کمکهای غیبی از دَر و دیوار میباره.
-
ولایت مطلقه
اوضاع عجیبی بود. توی
جریان انتخابات دهم ریاست جمهوری ایران، ناگهان همه چیز
بههم ریخت. اوّلش شُبَهاتی مَطرحشد ولی با توسعۀ سریع
واکنشهای جناحهای سیاسی و البتّه هوادارانشان، مسئله به
جنگنرم و زیر سؤالرفتن اصول و حتّی قانون اساسی کشید.
من سعی کردم جدای از دستهبندیها و نگاههای جناحی
و نیز جدای از مسائل مربوط به انتخابات، یکبار دیگه همان
مباحث اساسی را برای خودم دوباره تحلیلکنم. بنابراین
بدون غرَض و مَرضی اصل «ولایت مطلقه» را بررسی کردم. موضوع علیرغم
تخصّصی بودن آن از دیدگاههای آکادمیک و حوزوی که
البته بهمراتب فراتر از توان درک و دانش محدود من و امثال من است، خیلی
ساده و روشن بود. بسیاری از درگیریها از سوء تفاهم برروی
کلمۀ «مطلقه» شروعشدهبود و البتّه ازهمانطریق هم به درگیریها
دامنزدهشدهبود.
داستان از این قرار است که
براساس اصل «تفکیک قوا» که بسیاری از کشورهای متمدّن امروزی
برآن حکومتی را بناکردهاند، قوای مجریّه، مقنّنه و قضائیّه
از هم جدامیشوند. دلایل قطعی و محکمی هم برای آن
وجوددارد. ولی ازآنجا که کلّیّۀ قوانین بشری، ناقص
است، درهر کشوری جهت جبران کاستیها و انحرافات و حتّی درگیری
این سه قوّه، تدبیری اندیشیدهشدهاست. مثلاً در
بعضی کشورها، مجالس متعدّد راهاندازی کردهاند. دربرخی دیگر،
نوعی حکمیّت نسبی در قسمتی از آن سه قوّه قراردادهاند.
در برخی دیگر، رؤسای یکی توسّط دیگری
مشخّصمیشود. دربرخی دیگر از کشورها هم عنصر «رَهبر» موظّف به
ایجاد هماهنگی است. حال این رهبر، اگر یک مقام تشریفاتی
صِرفباشد، عملاً هیچکاری نمیتواند انجامدهد و مشکلات ادامهمییابد.
درست مثل «ولایت فقیه» که در ابتدا در قانون اساسی بود. خیلی
زود این کاستی مشخّص شد و باتوجّه به شرایطی که در آن
زمان رُخداد، در اصلاحیّۀ قانون اساسی ایران کلمۀ
«مطلقه» و بدنبال آن مسئولیّت مربوط به آن نیز به همان ولایت فقیه
اضافهشد. این کلمۀ «مطلقه» یک کلمۀ الزامآور «حکومتی»
برای تضمین ایفای نقش همان مکانیزم رهبری برای
جبران خطاها و اشکالات سیستم حکومتی مشتمل بر سه قوّۀ متمایز
است. به همین سادگی.
حال آنکه عدّهای باتفسیر
نادرست از همین کلمه، ابهامی را ایجادکردند که «مطلق» فقط خدا
است و این کلمۀ «مطلقه»، اِنکار مُطلقیّت خدا و از اینجور
حرفها میباشد. درگیریها با توسعۀ این ابهام بیشتر
و بیشتر شد زیرا برای پاسخ به همین جملات ابهامانگیز
کوتاه، باید مراحل بَحث و اِستقراء و اثبات طیّشود که البتّه بسیاری
در مجالس عمومی و درمقابل عوام قابل طرحنیست و فرصتهای تخصّصی
و بهاصطلاح آکادمیک و حوزوی را میطلبد. بنابراین
درمقابل اونهمه جملات کوتاه و سؤالات ناقصِ ابهامبَراَنگیز، فرصت کافی
برای روشنکردن این انتِساب وجودنداشت.
من کاری به درست یا غلط
بودن این قانون ندارم که البتّه اصلاً صلاحیّت بررسیاش را
ندارم زیرا بحث فوقالعادّه تخصّصیی است ولی خداوَکیلی
بیانصافی است که فرصت پاسخ به طرَفِ مقابل دادِهنشِه. بههمین
دلیل خودم آستین بالازدم و کاری کردم. سعی کردم ازپشت
کامپیوتر و وبلاگ بلند بشم و تحقیقکنم. وقتیبه این نتیجه
رسیدم، آرامشدم و تونستم ازمیان جنجالهائی که بهپا شدهبود،
جریانهای اصلی را تشخیصبدم.
ببین، خیلی
سادهاست: برو کلمۀ «مطلقه» را از «ولایت فقیه» حذف کن، اونوقت
خاصیّت حُکم حُکومَتیاش ازبینمیرود و اون سهقوّه فاقد
راهبرمیشن. بَعدش هم یک فروپاشی رُخمیدِه. یعنی
یک نظام حکومتی، نابود میشِه که البتّه قبل از نابودی، یک
کشور دُچار خسارات خارج از تصوّری میشِه. البته بحث دیکتاتوری
هم بدنبال همان حذف کلمۀ «مطلقه» مطرحشد که بازهم در همان قانون اساسی،
پیشبینیهائی برای جلوگیری از آن
وجودداشت. جالب اینجاست که مکانیزمهای متعدّدی برای
حفظ صحّت آن پیشبینیشده مثل مجالس خبرگان رهبری و تشخیص
مصلحت نظام ونیز شرایط فِقهی که حتّی اگر مکانیزمهای
قانونی دُچار اختلال بشِه، بازهم آن مکانیزمها عملمیکنند.
حالا خودمونیم، برای پاسخ به اونهمه پرسشهای اِبهاماَنگیز
که مثل مور و مَلخ از همهجا مانندِ اینترنت و سایر رسانهها بَرسَر
مردم ریختهمیشد، چگونه فرصت میشد که پاسخهای تفصیلی
به آن ابهامات دادهشود؟
من ابداً قصد دفاع کردن از این
اصول قانون اساسی را ندارم ولی نامردی را هم قبول ندارم. مرد آن
است که فرصت دفاع را هم به حریف خودش بدهد. یک مثال بَرات میزنم.
حدود یکماه بعد از انتخابات، توی سایتهای خبری که
اتّفاقاً بصورت ای-میل هم مشترک میپذیرند، بهشکل وسیعی
از گرانشدن گوشت تا حدّ کیلوئی شانزدههزارتومان خبرهائی میآمد.
اتّفاقاً من برای سهروز پیاپی، برای خودم و برخی
از اعضاء فامیلم مجبور به خرید گوشت شدم. در هر سهروز من گوشت را در
آن تاریخ به مبلغ کیلوئی دههزارتومان خریداری کردم
و علیرغم آن شایعۀ خبری وسیع، ابداً قیمت
عوضنشد و همکارانم هم همین را میگفتند. خُب، خودمانیم، این
شد مبارزه؟ بحث متقابل و متقاعدکردن جناح مقابل و یا مردم، جای خود را
به شایعهسازی و خبرپراکنی از یک ایستگاه خبرگزاری
رسمی دادهاست! تمام ایستگاههای خبررسانی، اَعَم از اینترنتی،
رادیوئی، تلویزیونی و ماهوارهای دارای
سَمت و سو و جهت هستند. من به هیچکدامشان اعتمادندارم. خیلی
ساده میتونی به این نتیجه برسی: در بخش خبری،
ظاهری بیطرفانه دارند ولی نباید فریببخوری
چون دربخش تفسیر خبر و بخشهای میزگرد، خیلی سریع
متوجّۀ موضعگیری رسانه میشوی. پس سعی کن
مثل من به منبع اطّلاعت اصلی دستپیداکنی. مثل همان بررسی
اصالت و حوزۀ کلمۀ «مطلقه» که باید جدای از منابع تفسیر
خبری رسانهها، بدنبالش میگشتم.
-
حزب غیرممکن!
همیشه
برام این سؤال مطرح بود که «حزب سیاسی» یعنی چی؟
آخه مگه میشه یک عدّه دور هم جمعبشن و چیزی بنام حزب سیاسی
رسمی اعلام کنند و درهمۀ موارد حکومتی، اقتصادی، سیاسی
و توسعههای اجتماعی و غیره همواره یک نظر را داشته
باشند؟! گیریم که یک حزب در انتخابات مجلس یا ریاست
جمهوری پیروز مطلق بشه، آیا تضمینی وجودداره که
تمام افراد حزب و اونهمه مردمی که به اون حزب رأی دادهاند، تمام سیاستهای
اون حزب را همواره قبول داشتهباشند؟ میدونم که اهل فنّ جوابهای
متقاعدکنندهای دارن ولی من نمیتونم جلو خندهام را بگیرم.
یکجوری هست. آخه هزارتا سؤال عجیب و غریب هم در ذهنم میگذره.
مثلاً این تشکیلات حزبی، بدون هیچ چشمداشتی، چجوری
منابع مالیاش را تأمین میکند؟ والاّ، اونهائی که کمکهای
مالی بدون چشمداشت برای سَرپانگهداشتن حزبی میکنند، خیلی
لوطی هستند. ازنظر اقتصادی، توجیهی نمیبینم.
اونهمه پول بیزبون را درمیارن و دودستی میدن به یک
حزب که حتّی بعد از به قدرت رسیدن هم قرارنیست هیچگونه
منابع مالی صرفشده توسّط حزب را جبرانکند!!! بازم خندهام گرفته. من که
اگر بخوام رأی بدم، به افراد مستقل رأی میدَم.
-
سیاست
حالم
از سیاست بهممیخوره. اصلاً ازش خوشمنمییاد. اصلاً
علاقهای به اخبار سیاسی ندارم. برعکسش، خبرهای علمی
و گاهی هم اقتصادری را دوستدارم. از اخبار ورزشی هم خوشم نمییاد.
به خبرهای اجتماعی هم گاهی توجّهمیکنم. میدونی
چیه؟ آدمی مثل من که عاشق «آب» هست، فکر و ذهنش را به چیزی
جز «آب» معطوفنمیکنه. سیاست یک زبان رسمی برای
حفظ و اکتساب منابع و منافع اقتصادی است. یک نگاهی به سیستم
حک.متی آمریکا بیانداز. میبینی که حتّی
کارخانجات اسلحهسازی آن، مثل پاههای نفتش، خصوصیاند و اصلاً
دولتی نیستند. ولی دولت آن، بااستفاده از ابزارهای سیاسی
و نظامی، از همان منابع غیردولتی حفاظتمیکنه و اونها را
تأمین و تضمین میکنه. حتّی حکومت آن نوعی سکولار
است که هیچ داعیّۀ یهودیگری، مسیحیگری،
اسلامگرائی و هیچنوع اعتقاد راسخ مذهبی ندارد. درواقع بهروشنی
از منافع و منابع همان بخشهای خصوصی کشورش دفاعمیکنه.
خودمانیمها،
حالا میشه فهمید چرا منابع مالی احزاب آمریکا و سایر
کشورهای مشابه، تأمین میشِه. مگِه نه؟
-
شفّافسازی
بجای
سیاست و اینجورچیزها ترجیحمیدَم دنبال شفّافسازی
باشم. بنظر من، اگر حکومتی آزادی اطّلاعات را تصویب کنه و اَزِش
پُشتیبانیکنِه، مسائل پشتِ پردهای وجودنخواهدداشت و فساد ریشهکن
میشِه. باید درهمین راستا قدمبرداشت. همۀ اطّلاعات عمومی
باید دراختیار مردمباشد. مردم بهخودیخود، بهترین ناظرین
خواهندبود. باید جهانی شفّاف بوجودآورد. ولی این را هم
گفتهباشمها: یک سِری اطّلاعات باید محرمانه بماند. مثل
اطّلاعات مربوط به رقابتهای تجاری-فنّی و تأمین اجتماعی
افراد.
-
تداوم عشق
هیچمیدونی که اگر
کسی در عشق صادق باشِه، عشقش را در محیطی محدود و به فردی
خاصّ خلاصهنمیکنِه. عاشق واقعی کسی است که باویژگی
متمایز انسان نسبت به سایر مخلوقات، بعنوان اشرف مخلوقات، با بهرهگیری
از عاطِفِه، عقل و احساس فوقالعادّه، به عالمی عشقبوَرزد. این فرد،
عاشق واقعی است و درهنگام ابراز عشق، صادق است. او عاشق آتشین چند
مورد ساده و گذرا همچون چهره و صورت و سایر موارد سطحی نیست
بلکه به دِل نِگریستِه و سیرَت را دَرککرده؛ حقیقتِ روح را دریافته
و در راه عشق پایدار است و از جان خواهدگذشت. چنین کسی در
چَموخَم روزگار ازحرکت متوقّفنمانده و کارزار زندگی را تاپای جان
ترکنخواهدکرد و مَعشوقِ خود را هرگز تنها نخواهدگذاشت. پس عاشق واقعیِ آب،
عاشق همۀ انسانها و آزاده است و آزادگی را برای همۀ
آحادِ بَشر میپَسندَد. آب هم همین را میداند و فقط دل به چنینکسی
میدهد.
بزار یک مثال خیلی
خیلی ساده بزنم: یکی اِبراز عشق به دیگری میکنِه
و در دوران آشنائیاش، همه لطف و مهربانیی از او بُروزمیکنه.
آنچنانکه معشوق باخود میاندیشد که «چقدر او انسان مهربان و خوبی
است؟!». امّا حقیقت درونش وقتی آشکارمیشود که معشوق مطمئنشود
که آن مدّعای عشق همواره و درهمهحال، با همه مهربان است و برای مقطع
زمانی خاصّی و با هدف شکار کسی دست به این تظاهر و تغییر
رویّه نزدهاست. یعنی عاشق واقعی، درهمهچیز صادق
است. یادت باشه: همه، آخرالاَمر به ذات خودشان برخواهندگشت و این یک
معنی بیشتر نداره: این تظاهرات عاشقانه روزی پایانخواهدیافت
و حقیقت واقعی و زشت آن ظاهرنما روزی برای همیشه
عُریان نمایان خواهدشد؛ چهبَسا که علیرغم ظاهری
مهربانانهاش، نوعی خُلق و خوی تسلّط جویانه و بهقول امروزیها،
دیکتاتورمَعابانه در پَس ظاهری زیبا، مخفینگاهداشتهباشد!
-
انتخابات
اون روز جمعه، برای دهمین
ریاست جمهوری نظام جمهوری اسلامی ایران، انتخابات
انجامشد. خِیل عظیمی پای صندوقهای رأی
رفتند و تمام دنیا را شِگِفتزدهکردند. ولی درهنگام اعلام نتایج،
اتّفاقات پیچیدهای رُخداد. نتایج بگونهای شد که
اختلاف فوقالعادّه زیادی بین آراءِ کسبشده جهت رئیسجمهور
فعلی یعنی آقای محمودِ اَحمدینژاد و سِه نامزد دیگر
اعلامشد.
اعتراضات گستردهای بُروزکرده و
پاسخهای ناقص و کوتاهی دادهمیشد. اون سِه کاندیدای
دیگه به رهبری و مراجع قُم شکایتبُردهاند. اوضاع عجیبی
شده. رَهبری هم روز شنبۀ بعد از انتخابات را روز صبر و آرامش
اعلامکرد. بااینحال عدّهای در خیابانها درحال بوقزدن و
شادمانی بودند که تحریکات مخرّب وحشتناکی را بهدنبال داشت. اون
سه نامزد دیگه، طرفدارانشان را به خودداری و سکوت تشویقکردند
تا دوباره درگیری نشِه. آخِه چندروز پیش درگیریهای
شدیدی رُخداد و تذکّراتی در تلویزیون دادند ولی
کار از کار گذشت و فجایع باورنکردنیی رُخداد.
توی خانوادهها هم مشکلات
ادامِهداره. صَحنِۀ بحث و جدل در آنجا هم هست. ولی بدتراز همه،
چشمهایی خارج از کشور است. خیلی ساده است: سرمایهگذاران
خارجی بدنبال ثبات هستند. اونها در این روزها چی فکرمیکنند؟
آیا بحث تقلّب گسترده در انتخابات رَدّ میشه و یا تأییدمیشِه؟
اونها خیلی دقیق بهاین موضوع نگاه میکنند. براشون
واقعاً مهمّ نیست که کی رئیسجمهور ایران میشِه
بلکه نتیجۀ برخورد حکومت را میخواهند بدانند. قدرتهای دیگِه
هم منتظرَن ببینن که آیا حکومت مرکزی ایران قادر به حفظ
وحدتِ عمومی هست یا نه؟ اونوقت جهت همکاری و یا تجاوز به
این کشور بُحرانزده تصمیمگیری میکنند.
ببین: از دوحال خارج نیست.
یا اساساً تعداد هواداران آن سه نامزد دیگِه واقعاً براساس آمار
ارائِهشده، کم است و یا اینکه خطای وحشتناکی رُخداده و
هواداران آن سه نامزد بسیار بسیار بیشتر بوده و انتخابات دُچار
مشکلشدهاست.
درصورت اوّل عدم اعتناء به ایشان
حتّی درصورت پیشگرفتن نافرمانی مدنی سازمانیافته
و غیرممکن ازجانب هواداران، خسارت چندانی به حکومت مرکزی
واردنخواهدکرد. امّا درصورتیکه واقعاً تعداد آنان بیش از هواداران
نامزد پیروز بودهباشد و واقعاً خطایی رُخدادهباشد، آسیب
دامنِهدار و جدّی به حکومت مرکزی و اصل نظام و بحثِ ولایتِ فقیه
واردخواهدشد.
آنچه که با ابزارهای حکومتی
درخفا قابل پیگیری است، امکاناتی جهت تشخیص صحیح
موارد بالا را دراختیارشان قرارخواهدداد. مسلّماً اگر اعلامشود که تقلّبی
صورتنپذیرفته، معنی آن این خواهدبود که: اصولاً خطایی
رُخنداده و یا اینکه اساساً تعدا د آن هواداران کماست.
حساب دو دوتا، چهارتا است. اگِه حکومت
مرکزی متوجِّه بشِه که تقلّب گسترده آنچنان بوده که خیل عظیمی
را خلعیَد کرده، بااعلام صحّتِ انتخابات یک خودکشی قطعیکرده
است.
حالت استثنائی هم وجوددارد؛
آنهم زمانی رُخمیدهد که مثل بَرخی از کشورها، چیزی
شبیه به کودتای نهچندان آشکار رُخدادهباشد که باتوجّه به ساختار
نظامی ایران که متشکّل از ارتش و سپاه پاسداران میباشد(یعنی
دو سیستم نظامی نسبتاً مستقل)، تصوّر آن سخت است.
پس نتیجه چیمیشِه؟
خیلی سَخت شد. اوّلش با حساب منطق و ریاضی میشِه
راحت نتیجهگیریکرد ولی وقتی خودم را میزارم
جای مسئولین نظام، میبینم پارامترهای بسیار
مهمّ دیگری هم وجودداره. اتّهامات سنگینی که رئیسجمهور
وقت در تبلیغات انتخاباتیاش به افراد بسیار پُرنفوذ و پایۀ
نظام واردکرد و عکسالعمل مراجع حوزۀ علمیّه که بسیاری از
آنها تشکیلدهندۀ مجلس خبرگان رهبری نیز هستند هم بهنوعی
موضوع را بیشاز پیش پیچیدهمیکنِه. تأیید
انتخابات بهمعنی تأیید مردمی ادّعاهای رئیسجمهور
برای برخورد با آن متّهمان است. اتّهاماتی که قوّۀ قضائیّه
تأییدنکرده. حالا چیمیگی؟ شاید آب سکوتش را
بشکنِه و یک گوشۀ چشمی بهمن نشون بدِه. اون ارزیابیهای
خوبی داشتِه و داره. اینجا دیگه بحثِ گامبالینیها
و دستاندازها را بهنحو دیگهای باید توی گوش من
نجواکنِه. شاید اینبار هم چیزی یادبگیرم.
-
امتحان
درست درمیانۀ امتحانات بسیار
سختِ دانشگاه بودم که این اتّفاقات رُخداد. باخودم گفتم که امتحان واقعی،
حضور درجلسۀ امتحان دانشگاه نیست بلکه کمک به حقّ است. من باید
روی پای خودم میایستادم و درست تشخیصمیدادم.
باید طرف حقّ را میشناختم و به به او کمکمیکردم. امتحان من این
بود. قبلاً هم در شرایطی شبیه به این حالت قرارگرفتهبودم
ولی اینبار فرقمیکرد. من خوب فکرکردم. شواهد و دلایل زیادی
را جمعآوری کردم. از تخصّص و مهارتم در کامپیوتر، شبکههای
کامپیوتری و اینترنت بهرهبردم و همهچیز را دراون روزها
بارها و بارها و بنحو گستردهای بررسیکردم. هیچ مانع رَسمی
و غیررسمیی نمیتوانست جلو دستیابی من به
اطّلاعات مختلف داخل و خارج کشور را بگیره. وقتیکه یقینپیداکردم
که حقیقت چیست، به قرآن متوسّلشدم. آخه میخواستم دراین
فضای غبارآلود تصمیمگیری کنم. اینهم مثل جبههرفتن
بود. اینبارهم آیاتی آمد که هرگونه شکّ و شبهه را دردلم ازبینبُرد.
دستام را گذاشتم روی زانوهایم و راستقامت ایستادم و از حقّ
دفاعکردم. دیگه توی این ایّام وبلاگ ننوشتم ولی
همهجا بودم. نفهمیدم چی خوندم و چگونه امتحان دادم ولی این
را فهمیدم که خیلی سریع، بهلطف خدا درهای خاصّی
بهرویم بازمیشد. دَری پُشتِ دَر دیگر. دنیای
جدیدی که از ابهامات چندین سال گذشته، بهسرعت مرا بیرون
میآورد. به دیدگاه وسیعی درمورد انسانها و تعریف
آزادی آنها دستیافتم. موضوع ولایت امر مسلمین و ولایت
فقیه قانون اساسی ایران و تعاریف مطلقیّت و الزامات
آنها را بهعینه دریافتم. چیزهایی که در مباحثی
تئوری و آکادمیک و مقالات عمومی در تمام این سالهای
پس از انقلاب اسلامی عرضهشدهبود را عمیقاً درککردم و منشأ نظریّات
و هدف نهایی و نیّت طرفداران و علّت مخالفتِ منتقدان آنها را دریافتم.
درست مثل انفجار نور در فضای ذهنم بود که زوایای مخفی و
تاریک زیادی را بهناگاه روشنکرد. اینها همه معجزۀ
اِراده درپرتو توسّل به کلام خدا برای گامبرداشتن در راه حقّ بود که نصیب
منشد. من دراینقسمت از امتحاناتم، موفّقشدم. آری؛ قبولشدم.
-
حرکت
رَدّ آبِ عزیز را داشتم. این
ویژگی ذاتی من است. رنگ سبز و سیاه و دیگر رنگها
را بهشکل مفهومی دنبالمیکردم و خطوط فکری شاخص را بعنوان
راهنما برای جلوگیری از انحراف احتمالی ذهنیام
مَدّنظرداشتم. درجاهایی بودم که آب بود ولی نمیدانست که
من هم حضوردارم. آنچیزی که روشنایی هدفم را برایم
بهارمغان آوردهبود، همان دیدگاه انبیاء الهی از اوّلینشان
تا آخرین یعنی حضرت محمّد مصطفی(ص) بود. تساوی
انسانهای آزاد و هدایت بدون اجبار بهسوی حقّ ازطریق
اخلاق پسندیده و رفتاری نیکو و محبّتی ازسَر عشق به همۀ
مخلوقات خدای عاشق. این همان چیزی بود که آب میخواست
و من نیز به آن معتقد هستم. اینبار بیشازپیش فهمیدم
که برای درک کلمات حقّ نباید به ظاهر گوینده توجّهکرد. رنگ پوست
و نحوۀ پوشیدن لباس و اعتقادات شخصی مذهبی نمیتواند
باعثشود که حرف حقّ را ازکسی نپذیریم و یا حتّی
اصلاً به کلامش توجّه ننمائیم. پس باتمام مهارتهایی که در این
سالها در سیستمهای مختلف کسبکردهبودم؛ آستین بالا زدم و دقیقاً
همان راه آب را ادامهدادم. من، عرصۀ فعّالیّتم را در حوزۀ
فرهنگی، بهمراتب از وبلاگنویسی گستردهترنمودم و پا جای
پای معلّمین گذاشتم. درشرایطی که کسی حاضر به
برداشتن قدمی نبود و کلامها را درگلو خاموش نگاهمیداشت، بامهربانی
و صبوری سخنگفتم و حرفهای دل و منطق استوار را بامحبّت برزبان جاریساختم.
پیش چشم متحیّران حرفهای دل، لاجرَم بردل مینشست و یخها
ذوبمیشد! این معجزۀ عشق است؛ نیست؟ آستین بالازدم
و گامهای بزرگتری برداشتم. گامهایی که باورش در ذهن حتّی
آب هم نمیگنجید ولی آرزوی قلبیاش این بود.
شاید روزی بفهمد که خون من چگونه در رگهای مردم آزادۀ
جهان، جریانیافت. این هدیّۀ ناچیزی
بود که باتمام وجود به آب تقدیمکردم.
-
باران و قرص ماه
دِلتنگِ آبَم. دائِم درفکرش هستم. اون
قرص نیمۀ ماه من را به قرص کامل راهنمائی میکنِه و
قرصکامل من را به باران و آب. اینجا تناقضی وجودنداره! چرا فکرمیکنی
اگِه قرص ماه کامل باشِه، نمیتونِه بارون بیاد؟ چرا فکرمیکنی
ابری که باعثِ بارون میشِه، قرص ماه را میپوشانِه و دیگه
دیدهنمیشِه؟ نه عزیزم؛ اونی که ماه را میبینِه
و ارتباطش را با آب میدونِه، زیر بارونی که از اون ابر میباره،
قدَممیزنِه و به قرص زیبای ماه نگاهمیکنِه. اون با
چَشم عِشق میتونِه همهچیز را ببینِه چون:
پَرده بالارفت و دیدَم هَست و نیست //
راستی آن نادیدنیها دیدنیاست
خودت
خوب میدونی که این بیت شعر را فقط عاشقها میفهمند
و اونی که این شعر را سُرودِه، سَرآمد عُشّاق بوده.
-
ایران در دام دوستان!
این را مینویسم تا
سالها بعد بیادبیارم که چهچیز باعث ضربهخوردن به ایران
شد!
دیشب ساعت 22:30 مناظره بین
دوتا کاندید ریاستجمهوری برای دولت دَهُم از شبکۀ
سوّم تلویزیون ایران پخششد. توی این دوره، رقابت
اصلی بین آقایان احمدینژاد، میرحسین موسوی،
کرّوبی و رضائی هست. مناظرۀ دیشب بین آقایان
میرحُسین موسوی و احمدینژاد بود. آخه آقای احمدینژاد
هنوز رئیسجمهور است. چه اتّفاقی افتاد؟ توی این مبارزۀ
رودَرروی انتخاباتی که بهشکل مناظره انجامشد، کلّی حَرفها
بهزبان آوَردهشد که دیگه ثباتِ ایران را کاملاً بهَمریخت!
آقای احمدینژاد برای دفاع از عملکرد خودش اشارۀ صریح
به ترفند فاصلهاندازی بین ملّت و دولت انگلیس کرد و بعدِش هم
اسامی افراد بسیار پُرنفوذی را بعنوان کسانی که با منابع
مالی دولت و بیتالمال کارهای غیرمشروع کردهاند و
اتّهامات سنگینی دارند، بهزبان آورد. همه این مناظره را که بین
دو رقیب اصلی برقراربود، مشاهدهکردند. خدا میداند چندصد میلیون
ایرانی علاوه بر گوشها و چشمهای خارجیها شاهد این
بحثها بودند.
خودمونیم؛ حالا فکرمیکنی
اگِه مجدّداً آقای احمدینژاد که بهنوعی پایگاه مردمی
در میان بسیاری از اقشار ملّت دارند، رأیبیارند و
ریاستجمهوریشون چهارسال دیگِه ادامهپیداکنِه، با اون
اتّهاماتی که به افراد حقیقی و حتّی دولتهای پیشین،
خارج از عُرف قضائی کشور بصورت اشاره و افشاءگری اعلامکرد، چهجوری
میتونِه بدون درگیری با مسائل شدید حِزبی و
تنِشهای خطرناک اجتماعی و پیآمدهای حقوقی داخلی
و بینالمللی کارکنِه؟ بدتراز اون، اشاراتِ صریح آقای میرحسین
موسوی به قانونگریزی دولت ایشان بود که دردسرهای زیادی
را برای هردولتی که برروی کارخواهدآمد، ایجادمیکنِه.
آره؛ حالا دیگه بحثِ حسابرسی دوران جدّی میشِه ولی
درقالب برخوردهای بسیار روشن و مُصیبَتوار با دولتهای پیشین!
اگِه دولت دَهُم بازهم با آقای
احمدینژاد باشه، دیپلماتها و سَرانِ کشورهای دیگر خصوصاً
عربستان سعودی و انگلیس و سایرین دیگه برای
حَنای ایران رنگی قائلنخواهندبود و اگر کس دیگری
برروی کاربیاید، انتظارات اون کشورها و حتّی کشورهایی
نظیر لبنان، سوریّه و فلسطین از ایران بگونهای
مشکلساز، تمام معادلات خارجی ایران را دستخوش بُحران طولانی و
بیثباتی وحشتناکی خواهدکرد.
ازهمون اوّل میدونستم که رقابت
این چهارنفر خارج از حالت عادّی انجامخواهدشد. دلیلش هم خیلی
خیلی ساده و روشن بود. یک نشانۀ واضح داشت. اونهای
که با ادبیّات فارسی و عربی کارکردهاند بحثهای «صرف و
نحو» و «تجزیّه و ترکیب» را شنیدهاند. یک لطیفه را
هم میدانند. میگن یک روز استادی به شاگردش گفت: «تجزیّهات
خوب است ولی مُردِهشور ترکیبَت راببَرم!» این همون نشانه بود.
آمارهای تفصیلیی که این دولت از عملکرد خودش بصورت
رسمی و قابل استِناد ارائِهمیکند، همگی عالی و بیرقابت
هستند و نشاندهندۀ کار و فعّالیّت زیاد ایشان است. ولی
رُقبا با اشاره به بَرآیند کلّی عملکرد این دولت و مشکلات فراگیر
و لاینحلّ رُشدِ توّرم، توقّف و ورشکستگی کارخانجات و شرکتها و
فشارهای اقتصادی طاقتفرسا به مردم و نیز هَتکِحُرمَتِ مُکرّر
و مستمرّ ایرانیها در کشورهای خارجی بعنوان نقاط ضعف و
انکارناپذیر مدیریّت دولت نهُم، باعثشدند که عملاً این
دولت به چالشی اساسی کشیدهشود. آقای احمدینژاد
برای دفاع از خود و دولتش چیزهایی را که درپَس پردِهها،
برای سالها به فراموشی رفتهبود را خیلی روشن بیانکرد.
مثل جریان تحَصُّن مجلسیان و انقلاب مَخمَلی، مسائل درگیری
کوی دانشگاه و چیزهای دیگِه که... خدای من، حتّی
بخاطرآوردن اون جملاتی که دیشب پای تلویزیون شنیدم
لرزه به اندامم میاندازد. رفتاری که ازهرگونه تدبیر کشور بزرگ
و درگیر بُحرانی مثل ایران را به مخاطرۀ جدّی
انداخت. بیثباتی عجیبی را برای این کشتی
بُحرانزده بهاَرمغان خواهدآورد.
چرا حَضرات گذاشتند کار بهاینجا
بکِشد؟ آیا همین ایراداتی که به این دولت وارد است
را نمیتوانستند درطول همین چهارسال ازطُرُقِ قانونی و بازرسیها
حلّکنند؟ حذف شوراها توسّط دولت و متعاقب آن خروج از آئیننامههای
معاملات و ترک تشریفات مربوطه توسّط زیرمجموعههای دولت و
خصوصاً شرکتهای دولتی را میتونستند در وقتِ خودش حلّکنند ولی
حالا همگی تبدیلشد به موارد قابل پیگیری و
نمونههای اعلام جُرم دولتی که وجودداشته و یا شاید
ادامِهپیداکند. حالا دیگه هرموضوع کوچک و بزرگی مثل یک
بُمب آسیب به پیکرۀ دولت بعدی واردخواهدآورد.
بحث از کرباسچیها و فرزندان
آقای هاشمی کردند و اسمهای دیگری را بهزبان
آوردند که حتّی اگر پیگیری حقوقیی
درکارنباشد(که حتماً خواهدبود)، مسائل و درگیریهای رودرروی
جدّی و طولانی و متأسّفانه دورهای، جان هَردولتی را
خواهدگرفت و فشار طاقتفرسائی را بَرملّت واردخواهدساخت.
یک شاهد مُحکم براین
مُدّعا دارم: هنگامیکه رهبر انقلاب اسلامی دارِفانی را
وِداعگفت، ظرف مدّت چندساعت توپخانۀ عراق بهسوی ایران
نشانهرفت و شلّیککرد. تاآنجائیکه بخاطردارم، ظرف مدّت بیست
ساعت رهبری جدید انتخابشد ولی درهمین بیستساعت
فشارهای امنیّتی جدّیی به ایران واردشد.
دشمنان فقط حَدس به عَدم ثباتِ یک کشور زدند و بلادرَنگ دندان تیزکردند.
حالا بهمن بگو که آیا با این چیزهایی که در مناظرۀ
دیشب درحضور میلیونها ایرانی بهزبان آوردهشد،
کشور از همان دیشب وارد بُحران نشدهاست؟
-
آب میدونه
میرَم قبرستان و پیش
ابراهیمخان و خانمبزرگ. از آب میپُرسَم. بهشون میگم:......
آخه فقط آب هست که باتمام ذلالی و اخلاصِش میتونه دَرد دِل من را
بفهمه. اونها هم میدونن. همیشه هنگام رفتن، بَدرَقِهام میکنند.
اونها داستان..... را میدانند.
آب نمیخواد رئیسجمهور
بشِه. نمیخواد نمایندۀ مجلس بشِه. اون همیشه و با تمام
وجودش، خالصانه خدمتکرد ولی هیچوقت هیچچیز نخواست. حکایتِ
ماهی هست و آب. ماهی درون آب هست و قدرش را نمیدونه. همینکه
از آب بیرون بیاُفتِه، تازه میفهمِه که چهنعمتی را
ازدَستدادِه. تمام تلاشش را میکنه تا به آب بَرگرده.
اگه
زنده هستم و کار فرهنگی میکنم، بخاطر آب است. اگه ظلمستیزی
میکنم، بخاطر آب است. اون، من را به درون خودش بُرد. به محرمانهترین
خلوتِ وجودش دَعوتکرد. من را مَحرَم اَصرارَش قرارداد. من با خانوادهاش یعنی
اَبر، باد، جویبار و قاصدک آشناشدم. در جمع صمیمیشان شب را به
صبح رساندم. زندگی صادقانهای را ازنزدیک دیدم و
حسّکردم. من، عشق را بیادآوردم. تکتکِ اَجزاءِ وجودَم را با او غُسلدادم.
و از خدای عزیز جز وصالش را طَلب نکرده و نمیکنم. خدایا،
آبرو و عزّت مؤمن دستِ توست. وَعدِههایَت نیز همیشه
انجامشدهاست. هرچه بخواهی و اِرادِهکنی، حَقّ است. عِشق و آب نیز
پاکترینهایی است که در وجودم بهوَدیعِه قراردادی.
امانتدار خوبی نبودم ولی به گوشۀ چشمی، فرصَتِ جُبراندِه
مگرنه چگونه در آن دنیا، میان آنهمه بیننده و شنونده،
سَربَرآرَم؟ من را پیش آب سَرافکندِه و شرمَندِه باقینگذار. سَبَدِ
عِشقم را به گلها و غنچههای همیشه باطراوت و شاداب قدسیاَت بیآرای
تا هدیۀ پیوستۀ من به آب باشد.
-
بلقِیس
توی قرآن، دو داستان عجیب
بَرروی مَن اَثرگذاشت: یکیش حکایت حضرت یوسف(ع)
و زلیخاه بود که خیلی قشنگ در سریالی که جناب آقای
سَلحشور ساختند برروی پردۀ نمایش رفت؛ دیگری هم حکایت
حضرت سلیمان(ع) و ملکۀ سَبا یعنی بلقِیس
هست که ساختن فیلم یا سریالی دراینخصوص بَرازندِۀ
همان آقای سلحشور است.
این دو زن، از ویژگیهای
اِستثنائیی در دوران خودشان بَرخورداربودهاند که ورودشان به عَرصۀ
آن حکایات باعثمیشود هر صاحب عقل و دِرایَتی به نکات پیچیدهای
از اَبعاد وجودی انسان پیببَرد و تقریباً در هربار مُرور آن
حکایات، موضوع جدیدی را کشفکند. آیا این چیزی
نیست که در همۀ آیات قرآن بهحِکمت، تدبیرشدهاست؟
نکتۀ ظریف اینکه همین
خانم بلقِیس بعُنوان یک مَلکِۀ مُقتدر و صاحب کشور و لشکر، مورد
توجّه پرندهای از لشکر حضرت سلیماننبی(ع) قرارمیگیرد
که راز این توجّه و نوع آن پرنده و نسبت این دو موضوع باهم نیز
بهخودیِخود پرده از اَسرار دیگری برمیدارد.
ازنظر
من، هستۀ اصلی داستان همان بلقِیس است و ذکر اُبُهّتِ حضرت سلیمان(ع)
جهت آشکارکردن عمق مفاهیم درونی شخصیّت آن زن بوده است و پیامهای
بیشماری را در درون خود، قرنهاست که حملمیکند.
-
روح زن و مرد
چندی پیش در همین
مقالههای اینترنتی خوندم که روح ذاتاً نه زن هست و نه مرد و
محدودیّتهای جسمی مربوط به جنس زن بعد از پوشاندهشدن جسم به
روح رُخمیدهد. این مقاله جهت بررسی لزوم حفظ حجاب و اینجور
موارد بود. وقت زیادی برای مطالعۀ آن نداشتم ولی این
جملات جَلب توجّهمکرد. تا یکی دو روز فکرم مشغولبود و بعد سؤالی
در ذهنم نقش بَست: اگر روح فاقد جنسیّت است، پس در بیان شرایط
بهشت در قرآن، چرا اسم از حوریان و غِلمان بُردهشدهاست؟
این
روزها درگیر امتحانات هستم. اگر وقت داشتم شاید روی این
موضوع تحقیقمیکردم.
-
انتخاب
یکی گفت چیزهای
عجیبی میبیند. در سازمانی کارمیکند که علیرغم
شعارهایی که درتمام طول نظام جدید دادهشدهاست، همواره شاهد
مسائل زشت بودهاست. استفادۀ شخصی از منابع سازمانی همچون
خودروها آنهم در وقت اداری بهشکل فزایندهای نهادینهشدهاست.
افرادی که بهاصطلاح مدیر نام گرفتهاند گاهاً خودرو و رانندهای
بهصورت استیجاری دراختیاردارند و این رانندۀ بدبخت
فقط برای اینکه در همان واحد سازمانی بماند و بیکارنشود،
تن به هر ذلّتی میدهد. از حمل و نقل فرزندان همان مدیر متعهّد
به مهدکودک و مدرسه تا جابجائی همسر باوفای همان مدیر مسلمان به
مراکز تحصیلی و آموزشگاهی گرفته تا امورات کاملاً شخصی و
قانونی همان مدیر صالح جهت تفکیک اسناد زمینهایی
که درهمان اوقات اداری و با همان خودروهای استیجاری اداری
معاملهنمودهاست! البتّه اینها که چیزی نیست. اینگونه
مدیران بهسرعت آمار و بیلان بلندبالایی از کار خودشان را
ارائهمیدهند. آخه میدونید: اونها استاد تقسیم کار در
حوزۀ مسئولیّت خودشون هستند. خیلی دقیق و در کمال
مسئولیّت، تمام امورات محوّله به واحد سازمانی خودشان را لیست
کرده و موارد جدید و مهمّ دیگری نیز با ابتکار شخصی
خود به آن میافزایند؛ سپس آن وظایف را به اندک پرسنل تحت پوشش
خود تقسیممیکنند! اینگونه فرصتمییابند تا پس از
تعیین تکلیف پرسنل خدمتگذار، به امورات مُهِمِّۀ خود در
اوقات اداری و با استفاده از منابع سازمانی بپردازند.
راستی او میگفت: منابع
سازمانی را دیگه نباید بیتالمال درنظرگرفت چون در یک
شرکت خصوصی که از بودجۀ دولتی استفاده میکنه، هرچند
بودجه، بودجۀ دولتی و بیتالمال است ولی بهرحال آن شرکت، یک
شرکت خصوصی است و هرتصمیمی میتواند بگیرد مثل
انتخاب پیمانکار و فروشنده با «ترک تشریفات آئیننامۀ
معاملات» و غیره. یعنی هرجور که دِلش خواست میتونه هزینهکنِه.
گفتم مگهمیشه؟ آخه اون بودجه از بیتالمال هست و اون خدمات نیز
انحصاری است. مگه یادت رفته جریان دادگاههای آقای
کرباسچی بعنوان شهردار تهران و زندانی شدن ایشان و برخی
از مدیرانشان؟ پاسخداد: نه، یادم نرفته ولی این تو هستی
که فراموش کردی که اون موضوع برای همون موقع و با ابهامات قانونی
همان زمان بود و حالا براساس اصول مدیریّت و خصوصی سازی
ناقص و با استناد به قوانین بخشهای خصوصی الزاماً باید اینگونه
عملکرد چون شرکتی که ماهیّتاً خصوصی است امّا سهامی عامّ
نیست و مجمععمومی آن نیز مردم نیستند، بعلّت آنکه خدمات
انحصاری دولتی را بعهدهدارد، دچار چنین مشکلاتی میشود.
نمونۀ اینجور شرکتها همین شرکتهای اقماری
وزارتخانهها هستند. یک شرکت برق باید برق را به خانۀ مردم
برسونه و سیمکشی و کابلکشی و روشنائی معابر انجامبده، یعنی
کارهای عمرانی دولتی ولی ماهیّتاً خصوصی هست.
شرکتهای مشابه دیگری هم هستند.
همچین
بفهمی نفهمی موضوع را گرفتم. یعنی فهمیدم که عملاً
حالتی رُخ داده بانام دزدی با چراغ:
چو دزدی با چراغ آید،
گزیدهتر بَرَد کالا
اَزش پُرسیدم: خُب فکرمیکنی
باانتخاب رئیسجمهور جدید مسئله حلّ میشِه؟ درجواب دو سؤال
مطرحکرد. پرسید: اوّلاً مگر همۀ دولتهای قبلی ادعاهای
مبنی بر رفع اینگونه دستدرازیها به بیتالمال نکردند؟
ثانیاً مگر قوانین با آمدن مسئول اجرائی جدید حکومت عوضمیشود؟
گفتم: قانونگذاری در مجلس انجاممیشود و نمایندگان مجلسهای
گذشته هم پس از قانونگذاری رفتهاند؛ از یکسو اجراء را بهعهدۀ
قوّۀ مجریّه گذاشتهاند و از سوی دیگر نظارت را بهعهدۀ
مجلس و مجالس بعد. گفت: آفرین، بنابراین بعد از قانونگذاری
رفتهاند. آنهائی هم که میآیند، براساس شعارها و اهداف ممتاز
جدید میآیند ولی نهتنها با مسائل جدید و وضع قوانین
جدید روبرو میشوند بلکه با انبوهی از نتایج نادرست و غلط
ناشی از قوانین گذشته برخوردمیکنند که نیاز به بررسی
و قانونگذاری و تبصرهنویسی مجدّد داره! حالا دوباره دولت عوض میشه
و بعدش هم دوباره مجلس تغییرمیکنه. نتیجه همین هست
که میبینی. اینجا یک خلاء طولانی ایجادمیشِه
که سوء استفاده از بیتالمال بهراحتی نهادینه میشِه.
-
استخدام
گفت یک مثال باحال دیگه
هم دارم. هر سازمانی برای اینکه به بهترین نیروها
دست پیدا بکنه و حقّ کسی را هم ازبین نبره، جهت جلوگیری
از پارتیبازی اقدام به برگذاری آزمون استخدامی و مراحل
گزینش میکنه. حالا ببین در جریان خصوصیسازی
و برونسپاری وظائف، بسیاری از کارها به شرکتهای خدماتی
واگذارشدهاست. گفتم: آره؛ تقریباً همهجا اینطوری هست. شرکتهای
خدماتی، پرسنل مورد نیاز ازقبیل تایپیست، کارمندان
پشت میز نشین تا کارگران و سایر خدمات را ارائِهمیکنند
و در مناقصۀ سال بعد(البتّه اگر پشت پرده کلکی درکار نباشد،) شرکت بعدی
که برندهمیشود، متعهّدمیگردد تا از همان نیروها که با محیط
کار وفق پیداکردهاند و اساساً همان سازمان معرّفیشان کردهاست،
استفادهکند.
گفت: آفرین؛ حالا به من بگو که
آیا برای ورود اون پرسنل از شیوههای گزینش مرکزی
و آزمون استخدامی استفادهشدهاست؟
جوابدادم: غالباً نه؛ اونها عموماً
از آشنایان هستند که پس از شروع بهکار، در لیست پرداخت حقوق اون
شرکتها قرارمیگیرند و عموماً انتخاب بهینهنیستند.
گفت حالا ببین: پس از گذشت سالیان،
این افراد حقّ آب و گِل بههَم میزنند. یعنی به همهجا
شکایتمیکنند که پس از گذشت اینهمه سال که برای این
سازمانها و شرکتهای دولتی و غیردولتی کارکردهایم،
هنوز استخدامنشدهایم. راست هم میگویند ولی غالباً همگی
براساس آشنایی وارد سیستم شدهاند. حالا رئیس جمهور جدید
و نمایندۀ جدید با یک مشکل حادّ اجتماعی آشکار
روبروشدهاند. بهناچار دستوراتی مبنی بر جذب این افراد بدون
آزمون ورودی صادرمیشه. یعنی بهرحال افرادی از
اجتماع باقی میمانند که علیرغم لیاقت و توانائی بیشتر،
همچنان بیکارماندهاند و اساساً آزمون ورودیی برای شرکت ایشان
و نشاندادن توانائیها و قابلیّتهایشان برگذارنشدهاست لیکن
افرادی که سالها پیش غالباً با پارتی و آشنا و... وارد سیستمشدهاند،
حالا بهراحتی برای همیشه جای آنان را میگیرند!
این یعنی «وعدۀ انتخاباتی».
یادم آمد به حکایت آن
معصوم(ع): دید کسی دو اَنار دزدید، تعقیبش
کرد. دید به نیازمندی رسید و آن دو انار را به او هدیّهکرد.
به او گفت: این چهکاری است که میکنی؟ تو اَنار دزدیدی.
جواب داد: من ضرر نکردم بلکه سود بُردَم. خداوند گفته که در مقابل کارهای
خوبتان، دَهبرابر پاداش میدهم. من دو اَنار دزدیدم، پس می شود
دو مورد کار بَد. بعد آن دو را به نیازمندی بخشیدم؛ پس میشود
بیست مورد کار خوب. بیست منهای دو می شود هیجده. پس
من هیجده حَسَنِه در پروندۀ اَعمالم دارم. معصوم(ع) فرمود:
تو از اساس کارَت نادرست بودهاست. اگر آنچه را که مال خودت باشد و ببخشی،
پاداش میگیری ولی اینک تو مال دیگری
را بخشیدهای.
آیا آن معصوم(ع) نمیدانست
روزی اینگونه پای سفرههای تبلیغاتی، آن
اَنارها را تقسیمخواهندکرد. اگر امروز زندهبود، چه میگفت و چه میشنید؟
آنهمه فرصت شغلی مهمتر هستند یا آن چند اَنار؟
مال که از کیسۀ مِهمان بُوَد،
حاتم طائی شدن آسان بُوَد.
-
مکّه
او
دستور داد که به مکّه ببَرمش. من؟! خدایا؛ چهکنم؟ من روی رَفتن به
خانۀ خدا را ندارم. حال باید دیگری را هم ببَرم. چگونه؟
با که بگویم؟ از که مَدَد بطلبم؟ آنجا جای من نیست. من با اینهمه
گناه و آلودگی چگونه بروم؟ آنهم بدون آب! بدون آب چگونه قدَم از قدَم
بردارم؟ آنجا که رسیدم، به خدا چه بگویم؟ وقتی از من بپرسد که:
آب را چهکردی؟ چه جواب بدهم؟ خدایا، خودت یاریم
برسان....
-
کِلیسا
چندروز پیش هم یک مأموریّت
اِجباری به تهران داشتم. بازهم یک بعدازظهر رفتم همون کلیسا.
اجازه گرفتم و واردشدم. برروی نیمکتی نشستم. توی عالم
خودم در آن مکان مقدّس بودم. توی دِلم با عیسیمسیح(ع)
رازدل میکردم. اون یک پیامبر اولیالعظم زندههست. بهیاد
حضرت مریم(علیهاسلام) بودم و با نبیّاکرم(ص)
سَروسِرّی داشتم. قبل از من چندنفری هم اونجابودند. یکنفر که
ظاهراً از مسئولان آنجابود، خیلی آرام به آنها نزدیک میشد
و از ایشان میخواست که بیرون بروند. خیلی عجیب
بود؛ نمیدانم چه چیزی در گوششان میگفت که آنها باکمی
ناراحتی ولی بهآرامی خارجمیشدند! امّا هرگز سُراغ من نیامد.
حتّی افرادی که بعد از منهم آمدهبودند نیز اجازهنیافتند
آنجا بمانند ولی کاری بکار من نداشتند. علّتش را اصلاً نفهمیدم.
اونجا به خیلی چیزها فکرکردم. به «آب» فکرکردم. به مرحومه «خانم
بزرگ» و شوهر مرحومشون «ابراهیمخان» هم فکرمیکردم. آخه اونها از آب
جدانیستند. به «سیّدجمالالدین اسدآبادی» هم فکر میکردم.
فردی که در اتّحاد انسانها برای دستیابی به آزادی
و مقابله با ظلم کوشید. اطّلاعات کمی از او دارم. ولی اونجا، جایی
که مسیحیّان به عبادت میپردازند، بعنوان یک مسلمان
حاضربودم. بدون هیچ تنِشی. من عملاً در راه نوعی اتّحاد
قدمبرداشتهبودم. این از لطف آب بود. میدونم روح مادر بزرگ، هَوام
را خیلی داره. حتّی بازهم رفتم و موقوفۀ مرحوم مقیمیان
را نگاهکردم و بازهم دعا کردم. نکات ریزی که کسی متوجّۀ
آن نبود. چمنهای آنسوی چهارراه جایی بود که در آن دنیا
برای من شهادت خواهندداد. شهادت به نمازی که سالها پیش
باراهنمایی کسی که هرگز نشناختمش در آن مکان بهجای
آوردم. آب عزیز، میبینی؟
-
چه اتّحادی؟!
توی جریان حَملِۀ
صهیونیستها به نوارغزّه و اون فاجعۀ انسانی و جنایات
جنگی گسترده، مستمر و وسیع، یک عدّهای دَم از اتّحاد
مسلمانان میزدند. ادّعایی که اساساً پوشالی است و محقّق
نشدهاست. ادّعایی که فقط یک شعار است و حتّی در یک
کشور شیعه مثل ایران باتمام تقیّدات و حوزههای علمیّهاش
در هالهای از اِبهام و شعار باقیمانده. دَرکَش خیلی ساده
است؛ حتّی از داستان جداشدن شیعه و سنّی در صَدر اسلام و بعد از
وفات رسول اکرم(ص)، روشنتر است. توی این کشور شیعۀ
دوازده امامی، نهتنها برای رؤیتِ ماه مبارک رمضان که از اهمیّت
بالایی برخوردار است بلکه برای بسیاری از احکام ریز
در رسالههای عَمَلی، فتواهای متفاوت وجودداره. یعنی
قبل از اینکه بخواهد در دارالتقریبهای بینالمذاهب، مغایرتهای
عقیدتی بین مذاهب اسلامی را حلّکنند، هنوز نتوانستهاند
دور هم جمعشوند و درستی و نادرستی منابع استخراج احکامشان را در همان
حوزههای علمیّه تأیید و ردّ کنند. توی قرن بیست
و یکم هنوز این دین فوقالعادّه و قابل انطباق با هر زمان و
مکانی، در پرتو مرجعیّت شیعه نتوانستهاست به اتّحاد برسد و
مبانی علمی روز در آن بدرستی مندرجنگردیده! میگی
نه؟ برو مقیاس اندازهگیری آب کُر یا مسافتی که
بموجب آن باید نماز را شکستهخواند، را در رسالات عملیّه و فتواهای
مراجع نگاهکن. حرف از وَجَب و عَدم رُؤیَتِ دیوارهای شهر و دیار
است. مقیاسهای اندازهگیری اِس.آی مَطرح نیست.
بنابراین حرف از درجات رسد قطعی ماه در فلان موقعیّت زمین
ابداً جایگاهی نخواهدداشت و رؤیتِ ماه تنها راه تشخیصمیماند.
اینجوری تعمّداً اسلام را
منطبق با علوم روز و جوابگوی مسائل روز مطرحنکردهایم و امانتی
که آنهمه پیامبر در طیّ اعصار و قرون بدست ما سپردهاند را اینگونه
بیاهمیّت و عقبمانده نگاهداشتهایم. آیینی
که حضرت محمّد(ص) تبلیغکردند، هرگز در پردههای غبارگرفته
باقینمیماند و تنها این ما هستیم که سَرمان را همچون
کبک زیر بَرف نگاهداشتهایم. دانشمندان بسیاری در
سَرتاسَر جهان کمکم پی به اِعجاز کلام و آیین الهی میبرند
و از مبانی آن برای درک صحیحتر و عمیقتر علوم روز و نزدیکی
بیشتر به ذاتِ مقدّسش بَهرهها خواهندبُرد و اینمیان تنها ما
هستیم که ضَرَر میکنیم.
این آب، جاریاست.
جلو چشممان است امّا این ما هستیم که بجای نوشیدن از آن،
به آب گندیدهای که در مَشک پُشتِسَرمان داریم، اِکتِفا
نمودهایم. میگی نه؟ برو غزّه را ببین. برو دستِ گُلِ
خودمان را در تخریب مبانی اتّحاد مسلمانان در جایجای صحنۀ
گیتی تماشاکن! همین دو-سه روز پیش، وَهابیها و
تندروهای عربستان بجان شیعیان مدینه افتاند و یک
امام جماعت را با سه ضربه چاقو مجروحکردند. ناآرامیها به امیر مدینه
رسید و با وَعدِه و وَعید ایشان، همچون هزار و چهارصدسال گذشته،
موقّتاً مسائل پایان یافت.
اگه شکّداری، برو جریان
بهائیّت و بابیّت و وهابیّت و اَمثال اینها را نگاهکن.
دستکم دوتا از آنها در همین کشور اصلی شیعۀ جهان
ساختهشد. درست جایی که باید الگوی اتّحادباشد!
چیه؟ بازم تردید داری؟
پس برو درمورد این آقایی که چندیاست ادّعاکرده امامزمان
است، تحقیقکن. از قلب سرزمین شیعه بلندشده و رفته درجایی
و گفته من امام زمانم. تازه شنیدم شهریورماه قراربود به ایران بیاید
و راهپیمائی بزرگی راهبیاندازد! سَبکِ خاصّی هم در
ورزشهای رَزمی دارد و خلاصه صاحب سَبک است.
بهراستی اگه کارِمون
دُرُستبود، چطورممکن بود اینجور انحرافات بزرگ، دُرست در مرکز جهان شیعه
رُخدهد؟ آری، اساس و امکانات اصلی نِفاق دردرون جامعۀ ما
نهفتهاست و باید اعترافکنیم خیلی ساده و بهبهانههایی
همچون جزئیبودن اختلافها و تفاوتهای کوچک سلیقهای،
صدها سال است که اجازهدادهایم تا یکی از موتورهای اصلی
نفاق جهان اسلام در بین خودمان وجودداشتهباشد. جای بسی شرمندگیاست.
شرمندگی بخاطراینکه از بزرگانمان نخواستهایم؛ بخاطر اینکه اجازهدادهایم
دنیایی منحرفشود و سپس خودمان بصورت حقّبهجانب ایستادهایم،
قیافهگرفتهایم و پس از چند آخ و وایگفتن، همهچیز را
انداختهایم گردن این و آن. یکجا اسم استعمار بزرگ انگلیس
را آوردهایم و جایدیگر، دَم از دشمن بزرگی مثل صهیونیسم
زدهایم. امّا هرگز به این مهمّ اعترافنکردهایم که ابزار تمام
آن انحرافات را خودمان دردست آنان قراردادهایم. دودستی چاقو را تقدیم
دشمن کردهایم. میگی نه، بهت نشونمیدم:
چرا درهنگام حملۀ مجدّد صهیونیستها
به نواز غزّه، باید ناآرامیهای عربستان شروعشود؟ اصلاً
چهفرصتی بهتر از این. حالا که قراراست کلّی زائر ایرانی
برای حجّ عمره به آنجا برود، باید یکجوری مشغولشوند. ایبابا،
عراق هم جای بدی نیست. کلّی هم زائر اونجا داریم.
دو-سهتا بُمب هم بندازن اونجا تا ما را سرگرمکنند. بقیّهاش هم خودمون
کارشون را راحتمیکنیم. کلّی مشغولیّت توی همین
ایران وجودداره. آنقدر آب هست که به آسیاب دشمنان عزیزتر از جان
و مال و دینمان برزیم که حالا حالاها تمامنمیشود. میخوای
بدونی؟ پس به قسمت بعدی نگاهکن.
-
فرهنگ عمومی
توی خیابان چی میبینی؟
کلّی ماشین؛ ترافیک و کلّی آدم. عجب ترافیکی!
ایبابا؛ این آقا چرا اینجوری میکنه؟ چرا
دَرخِلافِجهت داره حرکتمیکنه؟! آهان؛ داشت سِبقت غیرمُجاز میگرفت!
آخه طرفِ خودِش، ماشینها پُشتبهپُشتِ هم ایستادهاند و ذرّهای
جای تکانخوردن نیست. این بندۀ خدا باید از مسیر
مخالف که خلوَتتر هست برای سبقت گرفتن و جلوافتادن از اینهمه ماشین
استفادهکنه. نگراننباش، چندمتر قبل از تقاطع، بهزورهم که شده ماشین را
وارد صفّ میکنه و مهمّ نیست نوبت چندنفر را رعایتنکرده. میبینی
چندتا آدم باهوش داریم؟ بقیّه هم دارن همینکار را انجاممیدَن.
از اونا باهوشتر هم داریم. این موتورسوارها.... بَهبَه. چقدر جَسور
هَستن؟ توی چراغ قرمز، اونم دَرجَهتِ مُخالف دارن از لابلای ماشینها
میگذرن. بابا دَمِتگرم. این مَملِکت قَدرتون را نمیدونه
مَگرنه قیمت موتورسیکلتهای نمایشی را اَرزانمیکرد
تا شماها بتونید درست وَسَط همین ترافیک، یکی چندتا
شیرینکاری هم نشون مردمبدین. آخه ما خستهشدیم
ازبَس این سریالهای طولانی دَرِپیتی تلویزین
را نگاهکردیم. هفتهای یکقِسمت! وای، ذِهن و روحمون تا
هفتۀ دیگه داغون هست. باید با چنین دلخوشیهایی
خودمون را مشغولکنیم دیگه....
چهخبره؟ این آقا چرا اینقدر
بوقمیزنه؟ هنوز چراغ قرمزه! میگه بُرو. کُجا برَم؟ اَه، داره
چراغهای نور بالاش را روشن و خاموش میکنه. چشمام داغونشد. برای
هرکاری بوقمیزنه. خِجالتنمیکشِه. تربیّت خانوادگی
ما اجازه نمیدِه باصدای بلند حرفبزنیم ولی اینها
از صدای بلند گذشته، دارن بوقمیزنن....
اون آقای پلیس چکارمیکنه؟
اون سرباز که داره درکمال خستگی، یکجوری ماشینها را هدایتمیکنه
تا از تقاطع رَدّ بشن. بهِش بااِشاره، یکی از اون موتورسوارها را
نشونمیدَم. سَر اَفسوس تکانمیدِه ولی کاری نمیتونهبکنه!
اونهم ماشین گشتی پلیس، سَبزرنگ هست، آبی نیست.
کاریبهکار راهنمایی و رانندگی نداره. توی ترافیک
مونده. اونم داره نگاهمیکنه. اسم این چهارراه، «چهارراه ریشمک
هست». گردش به چپ ممنوعهست. ولی جلو همین ماشین پلیس،
دارند علاوه بر عبور از چراغ قرمز، گردش به چپ هم میکنند. نگاهکن: رانندۀ
ماشین پلیس داره میخنده. شاید از ناراحتی هست. آخه
من بهش اِشارهکردم. با زَبانِ اِشاره بهشون این متخلّفین محترم را
نشوندادم. بابا دَمِشگرم. اعصاب خودش را خوردنکرد. بایک خنده کار را
تمومکرد.
بهاین میگن فرهنگ! یعنی بزن و
بُرو. مهمّ
اینه که کار خودت انجامبشه، کاری به بقیّه نداشتهباش. آره؛
درسته. این دَرسی بود که از یکی از مدیران متعهّد و
البتّه جوان اداره یادگرفتم. خدا اَجرشبدِه. اوّلش خیلی عصبانیشدم
ولی حالا میبینم که ازنظر این اجتماع، کار اون درست هست.
همین دیروز بود، بهش میگفتم،
چرا اینجوری کردید؟ این قرارداد باید کامل باشه. نکات
پشتیبانی نرمافزار را درنظرنگرفتهاید. در فلان شهر، یکهفته
کار مردم متوقّف موندهبود بخاطر اینکه پیمانکار تعهّدی دراین
زمینه نداشت. دَهها مرتبه در سال گذشته، سیستمهای پاسخگوی
مردم بخاطر همین نکته متوقّف موند و اینهمه کار این بدبختها،
با اونهمه زمانی که از زندگیشون زدهبودند، متوقّف موندهبود. میدونی
این آقای متعهّد به من چیگفت؟ گفت من قسمت خودم را در پیشنویسقرارداد
نوشتم، البتّه نوشتم که بهتر است از شما هم نظرخواهیشود، مهمّ این
است که توپ توی زمین ما نباشد. شما هم یک نامهبنویسید
تا توپ در زمین شما نباشد! داشتم دیوانهمیشدم، همین
چنددقیقه پیش بود که داشت جلو یکی دیگه، دَم از
خدمت بهمردم میزد و میگفت بهایندلیل این پُست
را قبولکردهاست که خدمتی به مردم بکند! وای، خدای من؛ اصلاً اینکار
و مشکلاتش را درست عین سالهای پیش انجامدادند. حتّی یک
مورد جریمه در تمام این سالها برای پیمانکاری که اینجوری
مردم را اذیّتکردهبود، درنظر نگرفتهبودند. حالا هم حتّی به خودشون
زحمت ندادهبودند در شورای مدیران، معاونان و غیره این
بحث را مطرحکنند ولی نکات بسیار بسیار مهمّتری را بررسی
نمودهبودند؛ مثل: خرید کامپیوترهای لبتابی که سیمکارت
موبایل بخورد و البتّه سبکتر باشد. کلّی هم نرمافزارهای
متفرّقه برروی کامپیوترهاشون نصبکردهبودند و تاریخ سینما
و موسیقی را برروی کامپیوترهاشون میتونی ببینی.
کارهای بزرگیاست. حتّی یک دقیقه نباید اینترنت
کامپیوترشون قطعشود. دانلودهای بسیار بسیار مهمّی
دارن. کلاسهای آموزش ضمنخدمت نیز از اهمّ واجبات است. چون این
رویّۀ پاسخگویی مناسب به مردم را تضمینمیکند.
برای کوچکترین نامهنگاری و آمارسازی هم باید
اُپراتور کامپیوترداشتهباشن تا زودتر توپ را از زمینِشون بیندازن
توی زمین یکنفر دیگه. ولی همواره باید
مواظبباشن که توپ توی زمین اونها نمونه. بهاین میگن
خدمت به خلق. خیلی مهمّ هست!
من اونجا ناراحتشدم ولی حالا میبینم
که فرهنگ ترافیکی ما هم همینطوری هست. اصلاً من
اشتباهکردم. آخه من ازقدیم میدونستم که خوردن عَرَق و مشروبات اَلکلی،
حَیا را ازبینمیبرد. دیدهبودم که عرقخورها، شرم و حَیا
ندارن. توی رانندگیشون هم حُرمَتنِگهنمیدارن! بهترین
نشونهاش بوقزدنهای پُشتِسَرهَم بود. ولی حالا دیگه به یک
فرهنگ عمومی تبدیلشده. ادارات که اینجوری کار مردم را میلنگانند،
فرهنگ عمومی هم که اینجوریشده! خب دیگه؛ تکلیف
روشن هست. ماهم یکی از افراد همین جامعه هستیم. هَرازگاهی
هم طرح امنیّت جامعه و مُبارزه با بَدحِجابی مطرح میشود و در یک
بُرهۀ زمانی کوتاه خیلی از این نواقص کاهشمییابد
ولی بَعدِش وضعیّت یککمی بدتر از قبل میشود و آسیبشناسان
اجتماعی مجدّداً سخنرانی میکنند و مقاله مینویسند.
یادم هست بعد از کنترل وسیعی که از بوتیکها و مراکز فروش
لباس بعمل آمد و چندتاشون را بستند، این مُدِ جدید چکمهها و پوتینها
و شلوارهای تنگ ارائهشد. مُدهای جالبی هستند. فکرکنم اگر
اونوقت ارائهشدهبودند، شاید توی اون طرح بامشکلاتی روبرو میشدند
ولی بهترین موقع را برای تعویض مُد انتخابکردند. زمانیکه
سایر مُدها یکشبه جمعشدند، وقت ارائِۀ اینها بود!
-
چهکنیم؟
ببین؛ حساب دودوتا، چهارتا است.
اون حضراتی که روی جهالت ملّتها سرمایهگذاریکردهاند و
صدها سال است که از نقاط ضعف فرهنگی ما نهایت استفاده را بُردهاند،
بهشِدّت مُشتاقهستند که ما درگیر همین مسائل باشیم. میخوان
همواره مَغز را رَهاکنیم و پوست را بچَسبیم. من زیر بار نمیرَم.
زندگی خودم را برمبنای خرافات و جَهالت و توپتوی زمین این
و اون انداختن، بَنانمیکنم. همونطور که به دانشمندان اِعتقاددارم، قدر
عُلما و مُجتهدین را هم میدانم. اینکه یک گوشهای
بشینیم و نهایتاً برای یک نماز جماعتِ باحال پُشت
سَر این عالِم و اون مُجتهد بایستیم، کمترین کاریاست
که انجامدادهایم و درواقع هیچ قدر و مَنزلتی برای او
قائل نبودهایم. درواقع اگر جاهلنباشیم، یک خائن چاپلوس بیش
نیستیم. اونها عِلمی دارند که تا نخواهیم، نمیتوانیم
به دریای بیکرانش دستیابیم. امروز مشکل ما مسائلی
است که اجازهمیدهد تا تفرقه بین مسلمانان بهراحتی ایجادگردد.
ما باید از این بزرگوارها بخواهیم. باید مطالبهکنیم.
این وظیفۀ اجتماعی، انسانی و شرعی ما است که بخواهیم.
این همون اَمر به معروف است. کیگفته که ما نباید بزرگان را به
معروف اَمر کنیم و از منکر نهیکنیم؟ بَرعَکس؛ بسیاری
از موارد است که برای افراد معمولی همچون من، مکروه یا مستحب
محسوبمیشود ولی برای اینان و پیشوایان
حکومتی جامعه، حرام و یا واجب است. پس امر به معروف برای آنان
بمراتب مهمتر است. اگر وضع جوامع اسلامی تا اینحدّ فلاکتبار شده،
درست بهمین خاطر است که افرادی متوجّۀ انحرافشدهاند لیکن
گوشزد نکردهاند؛ حرف نزدهاند؛ دوستی خالهخِرسِه کردهاند. یا بهخیال
خودشون حُرمتنگهداشتهاند و یا اینکه تعمّداً اجازهدادهاند تا
مبانی تفرقه گسترشیافته و تعمیقگردد. اگر امروز وقایع
فجیعی همچون درگیریهای مذهبی عراق و عربستان
و پاکستان، نسلکشی در بُوسنیهِرزگوین، بمباران نوار غزّه و
هزاران مورد دیگر رُخمیدهد، کاملاً سازمانیافته و ازپیشتعیینشدهاست.
سیستم فراماسونری را قرنها پیش بهدقّت سازماندهیکردند،
مرکز بهائیّت بهدقّت در اسرائیل تعریفشد و مورد حِمایتقرارگرفت
تا کتاب «منتخبشان» درهمۀ شرایط چاپشود و جانشین تمام رسالههای
عَملیّۀ موجود و آیندهگردد. این کتاب بگونهای
طرّاحیشد تا برخلاف رسالات عَمَلیّه و فتواهای غیر متّحد
مراجع عالیقدر، شیوهای ثابت و متّحد را ایجادنماید
و پیروان این آیین بدعَتی را باسرعتی
شگفتانگیز از پیکرۀ اصلی جهان ناب اسلامی دورسازد.
امروز
این مطالب را نوشتم تا درآینده یک مرجع و یادآوری
خاصّباشد. آینده از دوحال خارج نیست. حالت اوّل این است که شرایط
بسی دشوارترشده و صیلی محکمتری به جهان اسلام واردمیگردد
که درآنصورت این نوشتهها یادآور ریشههای وقوع این
فاجعۀ جبرانناپذیر خواهدبود. حالت دوّم این است که عدّهای
چشمشان را بازمیکنند و اساس تفرقه را برخواهندچید و ابهامات مذاهب را
ازبین برده و قوّۀ مقتدر اسلامی را تشکیل داده و مسلمانان
جهان را به زندگیی شیرین و عالمی آزاد راهبری
خواهندکرد که درآنصورت خوشحال خواهمبود که توانستهام قدمی ناچیز در
اینراستا بردارم.(انشاءالله)
-
دانشگاه
چقدرسخته! من عاشق بسیاری
از این مطالب علمی هستم ولی نمیدانم چرا سیستمهای
دانشگاهی اینقدر داغون و نادرست هستند. قوانین دَستوپاگیری
درستکردهاند که جُز آزار و اذیّت و عقبماندگی حاصلی ندارد.
اساس بر فهم مطالب و تولید علم بنانهادهنشدهاست. رعایت پیشنیازها
و همنیازها آنچنان سختگیرانه شدهاست که گویی برای
بهرُخکشیدن اصل هدف است ولی قربانی واقعی، همان هدف
طرّاحی آنان است. دَردِسَرهایی که مُکرّراً برای دانشجویان
ایجادمیکنند، درواقع آموزشی غیرمستقیم برای
مدیران آیندۀ همین مملکت است تا آنان نیز بهنوبۀ
خود به ارزش توپبازی و توپ به زمین این و آن انداختن
واقفگردند.
ریاست
جمهوری فعلی ایران دستور به غنای محتوای دروس، غیرحضوری
کردن آن و پرهیز از اشتباه در پیامنور میدهند ولی حاصل
مشکلی بیشتر از مشکلات قبل است. درسها سنگینترشده و از هدف
رشته خارج میگردد. مثل بخشهای سختافزاری که در درس «مهندسی
اینترنت» وجوددارد و فصلهای نهایی مرتبط با نرمافزار در
لیست دروس دانشجویان «نرمافزار» قرارنمیگیرد. نمرات با
عوضشدن کلید سؤالات عوضمیشوند! هنوز نمرات ترم قبل مشخّص نشده که
انتخاب واحد ترم جدید برمبنای دوترم قبل شروع میشود! نتایج
معادلسازیها وارد کامپیوتر نشده و هیچکس نمیتواند
جواب درستی بدهد، همه میگویند به فلانی گفتهایم،
فلانی هم میگوید به بهمانی گفتهام. خلاصه فوقالعادّه
است. یک سیستم مدیرسازی پیشرفته. عملاً شیوهای
از اِعمال محدودیّتها ارائهمیشود. شنیدم برای کارورزی
و پروژه نیز محدودیّت داریم. امّا ازحقّ نمیشه گذشت. محیط
فوقالعادّه پاکی است. من توی دانشگاههای دیگه هم
بودهام. اینجا واقعاً از انحرافات خیلی دور است. مواردی
همچون تخلّفات مالی و رشوهگیری و یا روابط نادرست اجتماعی
بسیار بسیار کم و شاید اصلاً وجودنداشتهباشد. دانشجوها با اینکه
اجباری به حضور در کلاس ندارند، با اشتیاق حاضرمیشوند. بسیاری
از کلاسها شلوغ هستند و اگر دیربرسیم، جایی برای
نشستن نخواهیم داشت. استاد هم از اینهمه طالب علم لذّت میبرد.
جایگاه خوبی است و ریاست جمهوری جای خوبی را
برای سرمایّهگذاری یافتهاند ولی چهکنیم که
همواره رویّهها بگونهای هستند که خلاف انتظارات ما انجاممیشوند.
در این مشکلات سیستمی، حتّی این محیط پاک هم
دچار سیاست توپبازی شدهاست. با گذشت سالیان، کمکم متوجّۀ
تغییر رفتار برخی از پرسنل شدهایم. رفتار صمیمانۀ
سال هشتاد و پنج، درحال ازبینرفتن است. خستگی در چهرۀ ایشان
دیدهمیشود و توپهایی در دستشان میبینم که
آرزوی پرتاب بهسوی دیگری را دارند. اینبار علاوه
بر همکارانشان، هزاران دانشجو نیز وجوددارند که هرکدام مجبورند توپهایی
که به بهانههای نقصسیستمی، آییننامههای
قدیمی، غلط بودن کلیدها، دستوراتِ این و آن، در آسمان آیندهشان
وجوددارد را بگیرند و دستبهدست بگردانند و آخرالامر نیز باخستگی
فراوان و با طول دوران تحصیل طولانیتری نسبت به دیگردانشگاهها،
شاید فارغالتحصیلشوند و به جمع مدیران توپباز جامعه
اضافهگردند. راستی چرا اینگونه؟ مگر اینان فرزندان آنها نیستند؟
پس چرا کلاسهای بعد از ظهر کماست، گروههای ارائهشده کماست،
چراغهای کلاسها درست نیستند و دائم حتّی درزمان تشکیل
کلاس، خاموش و روشن میشوند و همه را روانی میکنند؟ دروس
ارائهشده در محیط هایی مثل پاورپوینت کم است، استفاده از
محیط دانشگاه مجازی برای همۀ دانشجویان پیامنور
ممکن نیست؟ توپبازی با فرزندانشان تا اینحدّ؟!
-
تولّد
داریم کمکم به سیزدهم
فروردینماه نزدیک میشیم. روز تولّد آب. روز حیات.
روز زندگی. روز عشق. روزی که خیلی دوستش دارم. دلم میخواهد
قبل از همه به «آب» تبریک بگویم. پس همینالآن میگویم:
آب عزیز، تولّدت مبارک.
-
روح مهربون
یادته توی ساعدنامه چی
نوشتهبودم؟ یادگار 8/7/1387 را میگم. توی تهرون یک نیرو
من را اینطرف و اونطرف بُرد. من را به جاهای عجیبی میکِشاند
که آرزویش را در دل نگاهداشتهبودم و موقعیّتها را بَرایَم
جورمیکرد.
راستش
را بخواهی من اونوقت نمیدونست که چندی پیش چه اتّفاقی
افتاده. آه؛ مادربزرگ رفتهبود. من هَروقت که میتونستم میرفتم سَر
خاکِ اِبراهیمخان ولی مدّتی نتونستهبودم برَم اونجا و حسّابی
باهاش دَردِدِل کنم. مدّتی بعد از اون مأموریّتِ تهران، رفتم اونجا.
وقتی رسیدم، متوجّه شدم که همسر مهربونش هم رفتهپیشش. اون
معمّا حلّشد. روح مهربون مادربزرگ چهکارها که نکردهبود. خلاصه نشستم و با
هردوتاشون حرفزدم. همونجا بود که احساسکردم مادربزرگ و پدربزرگ بهتر از قبل
حرفهام را میشنوند. اشکهایَم جاریبود و وقتی که داشتم
خداحافظی میکردم و میرفتم ناگهان احساسکردم مادربزرگ در
دو-سه قدمی پشتِ سَرم و سمتِ راست داره مرا همراهی میکنه. بیاختیار
برگشتم و اونجا را نگاهکردم. باچشم چیزی دیدهنمیشد ولی
حالتِ خاصّی داشتم... اینجوری آب معنی پیدامیکنه....
آه؛ آبِ عزیزم، مادربزرگِ مهربون....
-
تولّد
امروز،
روز تولّدِ من هَست. من روز دوشنبه، ساعت 10 صبح 24/10/1348 در بیمارستان دکتر
امامی شیراز متولّدشدم. یادمِه که در این سالها بارها
برایم جشن تولّد گرفتند و هدایایی بهمن دادند ولی
هیچکدومش مثل اون اشعار مولانا در دیوان شمس نبود. اون کتاب معجزهای
است که فقط محبوبترینها بعنوان هدیّه بهآن نگاهمیکنند. از
سِرشتِ پاکی نشأتگرفته که فقط پاکسیرَتان طراوتش را درکمیکنند.
بخاطر این هدیّۀ فوقالعادّه همیشه سپاسگذارم و هر
روزتولّدی را فقط با اون هدیّه مبارکمیبینم.
-
کار حرفهای
من یک برنامهنویس حرفهای
بودم و توی دنیای کامپیوتر با اِتّکاء به خودم و براساس
مطالعاتِ شخصیام، شیوههایی را بهاجراء میگذاشتم
که منحصربفردبود. به این راحتیها حاضرنبودم که به تحصیل در رشتۀ
کامپیوتر فکرکنم و تصوّرمیکردم که یک مهندس کامپیوتر
قاعدتاً کارهایی شبیه به من انجاممیدهد؛ ولی یکروز،
عزیزی که به من خیلی نزدیک بود، بهشکل خاصّی
مَرا درگیر دانشگاه کرد. آره، من که سالهای پیش برای
چندمینبار درس و دانشگاه را رَهاکردهبودم و فقط به مُطالِعات غیرآکادمیک
علاقۀ وافِرداشتم، دوباره دَر دام دانشگاه و تحصیل افتادم. وقتی
که به این موضوع خوب فکرمیکنم، اون زمان تنها راه برای اینکه
من از لاکِ خودم بیرون بیایم و جهان واقعیتری را
بپذیرم، اِصرار همون مهربان بود و مطمئناً فقط او میتونست من را به اینکار
وادارکنِه. تنها کسی که نمیتونستم بهِش نه بگم.
حالا بعد از گذشت این سالها،
با دنیایی آشناشدم که فکرش هم درذهنم نمیپروراندم. این
درست است که فردی با مَشغلِۀ من، طبیعتاً نمیتواند بصورت
مُستمِرّ و منظّم اقدام به تحصیل آکادمیک کند امّا باتمام سختیهایی
که حتّی تصوّرش را هم در ذهن نمیتوان پروراند ادامۀ تحصیل
دادم و این فقط بخاطر قولی که از من گرفتهشدهبود! چیزی
حدود دو سال و نیم علاوه بر مشغلههایی که داشتم باید
کارهای مربوط به ساختمانسازی و اجاره و نقلِمکانهای مُکرّر
دو خانواده را هم سامان میدادم که عملاً باعثشد تا نزدیک به یکسال
و نیم تحصیلم عقببیافتد ولی ابداً دست از تحصیل
نکشیدم و بحمدالله تونستم به دانشگاه برتری هم قدم بگذارم.
قراربود کاردانی بگیرم
امّا دانشجوی کارشناسی شدم. این روزها باید بنابه دلایلی
مجدداً به برنامهنویسی حرفهای رویبیاوَرَم. پروژۀ
فوقالعادّه بزرگی را باید برای جایی جدای از
محلّ کار فعلیّم انجامدهم. کار پیچیده و جدّیی است
و مقدّمات کار آمادهشدهاست. بنابراین مجبورم که درکنار شغل عادّیم یعنی
کار در شرکت برق و نیز تحصیل در دانشگاه، این پروژۀ
گسترده را شروعکنم. امتحاناتم که تمامشد باید دستبکار بشم ولی
دائماً زمانی را که از کار حرفهای دستکشیدم و وارد عالم تحصیلات
دانشگاهی شدم را بیادمیآورم؛ قولی را که دادهام بیادمیآورم؛
تلاشهای بیوقفۀ اون فداکار عزیز که با دستهای
پاکش، مدارک ثبتنام کنکور مرا پرکرد و مرا درمقابل کار انجامشدهقرارداد،
کتابها و جزواتی را که برایم فراهمنمود تا برای کنکور آمادهشوم
و یارای هرنوع مخالفتی را با جانفشانیهای مخلصانۀ
خودش از من گرفت!
امّیدوارم
اینکار را درپناه ایزد منّان بهدرستی و دقّت بهپایان
ببَرَم و در این راستا آنگونه که در این سالها برروی من سرمایهگذاری
شدهاست، منطبق بر اصول آکادمیک و علمی، شیوهای حرفهای
را باکمک دوستم اجراء کنم. شاید این کمترین چیزی
بود که آن روزها آن عزیزترین درنظرداشت.
-
ساعدنامه!
اوه! کلّی وقت بود که نتونستم
بنویسم. خیلی سَرَم شلوغ بود. تازه، مسافرتم رفتم. البتّه تفریحی
نبود ولی خیلی عجیب بود. به خونۀ خودمون هم برگشتم.
خونهای که دوسال طول کشید تا دوباره ساختهبشه. پس حالا تا کمی
وقت دارم میخوام درمورد اون سفر عجیب بگم و بعدشم شاید درمورد
خونه...
-
تهران و آب
باید میرفتم تهران. دیگه
باید میرفتم. درسته که ظاهراً کار اداری داشتم و درمورد دوتا
کارخانه باید تصمیمگیری میکردم و از سوی دیگه
باید میرفتم وزارت علوم و سازمانمرکزی دانشگاه پیام نور
تا تأییدیّۀ مدارکم را بگیرم ولی حقیقتش
چیزی دروجودم بود که بعد از سهسال من را به اونجا میکشاند.
بزار بگم:
باید
مأموریّتم را سریع انجاممیدادم چون ماه مبارک رمضان نزدیک
بود و نمیخواستم حتّی برای یک روز هم که شده امکان روزه
را ازدست بدم. محلّ استقرارم هم میدان گلها بود. آره، اونجا یکجور
مرکزیّت خاصّ داشت! چیه؟ چرا تعجّب کردی؟ آخه نزدیکیاش
به چهارراه فاطمی و میدان جهاد، وزارت کشور، مرکز آمار ایران و
عبّاسآباد و غیره برای من اهمیّتداشت. همهچیز بهشکل
عجیبی پیشرفت. هنوزهم بُهتزدِه هستم. ازیکسو تمام مأموریّت
اداری و همچنین امورات شخصیام باموفّقیّت کامل و بهسرعت
انجامشد و ازسوی دیگر به جاهای عجیبی کشاندهشدم.
-
آب اونجا بود!
قدرتی
من را به جاهایی میکشاند که هرچند بهشدّت دلم میخواست
به آن مکانها بروم، ولی حافظهام مسیرها را بهدرستی بیادنمیآورد.
بنابراین ازهمان ساعات اوّلیّۀ ورودم به محلّ اقامت(و نه درزمان
ورود به تهران و یا در خود فرودگاه)، اوّلین حادثه شروعشد: خرابی
دستۀ کیفی که قاعدتاً نمیبایست بهاینراحتیها
خرابشود. پس باید سریعاً خودم را در بعداز ظهر روز جمعه به محلّی
برای یافتن دستهای شبیهبهآن میرساندم. خیابانها
را که طیّ کردم، متوجّهشدم که این یک بهانهبود و قراراست به
جاهایی کشانیدهشوم. اون نبش خیابان، اون اسباببازی
فروشی و.... آره این یک دستگرمی بود. حالی بهمن
دستداد که نگو و نپرس. با یک ابتکار، یکجور دستۀ نسبتاً مناسب
از نوعی کمربند، بدون داشتن و یا قرضگرفتن ابزار از کسی ساختم.
توی تنهاییم، باخودم قرارگذاشتم تا بهکسی نگم که توی
تهران هستم و قرارهست تا هشت روز اینجا بمانم؛ بنابراین اینجا
غریب میماندم و کسی سُراغمنمیآمد.
خلاصه
روزهای بعد به جاهای دیگه کشانیدهشدم. همۀ مسیرها
را پیاده طیّ میکردم. از چهاراه عبّاسآباد گرفته تا انتشاراتیهای
اطراف میدان انقلاب. خیابانهای منشعبۀ میرداماد و
وای خدای من... درست در مقابل موقوفۀ مرحوم مقیمیان
قرارداشتم. با یک تابلوی جدید. همهچیز سرجایش بود
ولی عالم عجیبی داشتم. لحظهای از فکر و ذکر «آب» خارجنمیشدم.
تابلوی این موقوفه عوضشدهبود و سینما و مرکز تجاریی
درنزدیکیاش مورد بهرهبرداری قرارگرفتهبود. رفتم و از یکی
از کسبۀ محلّ جویای احوالات خانوادۀ محترم اون مرحوم شدم.
وقتی فهمیدم همانجا هستند، کمی آرامگرفتم. دیگه تقریباً
هر روز میرفتم اونجا. گاهی هم میرفتم به یکی از
مراکز فروش کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که در چندقدمی همون موقوفه
بود. دوبار هم رفتم به کلیسا. کلیسایی معروف(که اونوقتها
رفتهبودم) را دوباره پیداکردم و دو روزپیاپی به اونجا رفتم. یک
روز هم بعد از اقامۀ نماز ظهر و عصر در یک مسجد به کلیسا رفتم.
محیط عجیبی بود و وقتیکه روی نیمکت داخل کلیسا
نشستهبودم، با خدای خودم درمورد آب راز و نیازکردم. ولی واقعاً
تنها من نبودم که بهپای خودم داشتم به این مکانها میرفتم. نیرویی
من را به اونجاها میکشوند. احساس میکردم «آب» داره اینکار را
میکنه. دلیلش را چندخطّ اونطرفتتر بهت میگم. یکبارهم
بعد از پارک ساعی، رسیدم به رستوران فوقالعادّۀ «نایب».
رستوران جالبی هست. آهسته رفتم اونطرف خیابان و نظری به داخلش و
حتّی طبقۀ دوّمش انداختم. بهجایی که برای ایّام
ماه مبارک رمضان، بهترین افطاریها را تدارکمیبینه. به
اون میز و صندلی نگاهکردم. همهچیز سر جای اوّلشون بود.
دیگه چی بگم... هرلحظه، دنیایی بود و چیزهایی
جلو چشمهایم میگذشت که فقط «آب» میتونه بفهمتشون.
-
ارادۀ آب
توی
اون چندروز، هرجایی که بهخیال خودم باید میرفتم،
رفتهبودم. موزۀ فرش و موزۀ هنرهای معاصر و حتّی نمازخانۀ
آن را هم دیدم. شگفتانگیز اینجابود که بُغض گلویم را
فشارمیداد ولی از اون روح و شادابی و حیاتی که
اونوقتها با تمام وجود در این موزهها احساسمیکردم، خبری نبود
امّا ادامهمیدادم. فقط به مراکز بسندهنکردهبودم بلکه مسیرهایی
را عیناً برمیگزیدم که ریشه در «آب» داشت. آره، آب عزیزم.
دو روز زودتر همۀ کارهایم را انجامدادهبودم و میخواستم به شیراز
برگردم. میخواستم از همون ترفندهای همیشگی استفادهکنم و
با اوّلین پرواز برگردم ولی نشد. دیگه برام مثل روز روشن بود که
همون قدرت مَرموز من را میخواهد اونجا نگهدارد. وقتی با تاکسی-سرویس
داشتم از فرودگاه برمیگشتم، فقط به این سؤال فکرمیکردم که دیگه
چهچیزی را قراراست ببینم؟ من نسبت به حضور در حوزۀ هتل
لاله کوتاهیکردهبودم. شب شده بود. فوقالعادّه گرسنه بودم. از اون افرادی
هستم که درمقابل گرسنگی توان تحمّل زیادی دارند ولی اینبار
نمیتونستم خودم را کنترلکنم. بعد از یک حمّام ساده عزم یک پیتزافروشیی
را کردم که همیشه بازبود. وقتی اونجا رفتم، بستهبود! آره، بستهبود!
همونجایی که همیشه بازبود حالا بسته بود! ناگزیر مسیرم
را به سمت خیابان فاطمی و وزارت کشور ادامهدادم. کاملاً برام روشن
بود که اون نیرو داره من را به جای دیگری میکشونه.
بهشکل مُعجزهآسایی در طول این مسیر شلوغ، دسترسی
به مرکز فروش غذای سریع ازبینرفتهبود و یا اینکه
دستکم درنظرمنمیآمد. وقتیکه به حوالی مرکز آمار رسیدم،
حکایت هتل لاله، یعنی جایی که از دیدنش طفره
رفتهبودم و حتّی میخواستم بدون دیدنش به شیراز برگردم،
جلو چشمم قرارگرفتهبود. دیگه اشک توی چشمهام جمعشدهبود ولی
باخدای خودم نجوامیکردم: این اِرادۀ «آب» هست که من را اینگونه
به اینجا میکشونه. این عشق هست. عشق پاک که برابر با آب پاک
هست. به ذلالی آب قسم که چنین است و جز خود آب هیچکس آنچه را در
اندیشه و دل من میگذرد، درکنمیکند.
-
جسم برزخی
مسیرهای زیادی
را توی اون گرما و هوای آلودۀ تهران، راهپیمایی
کردم. بعضی وقتها بنظرم آمد که همزمان در دوتا محیط جداگانه هستم! میتونستم
بهش فکرکنم و ببینمش. هردو را بصورت همزمان. عجیب اینجا بود که
توأماً ولی جدای از هَم! توضیحش سخت هست. نمیشه درست
شرحداد ولی این حالت اینبار برخلاف گذشته کاملاً آشکاربود. من
داشتم توی گرما قدمهای سریع برمیداشتم امّا دردنیای
دیگر توی سرزمینی شبیه به یک باغ بودم که
تفاوتهای مُبهَمی با باغهای سرسبز معمول داشت. توی اون
لحظه برام چندان عجیب نبود و هردو را باهم می دیدم. حتّی
تفاوتش و نور محیطی متفاوت این دو محیط برایم جالب
و شیرین بنظرمیرسید. خدای من؛ این روح آدمی
از چه امکانات و توانائیهایی برخوردار است؟ من فقط به گوشهای
از آن توانائیها آشناشدم. نمیدونم خیالپردازی بود و یا
چیزدیگه مثل اوهام ناشی از خستگی شدید امّا این
را میدانم که بزرگوارهایی همچون بَرخی عُرَفا و فلاسفه
به چیزی بنام جسم بَرزخی که همزمان و جدای از این
جسم دنیوی است اشارات و بحثهایی داشتهاند که از حدّ درک
و فهم من خارجاست. فقط این را میدانم که با اونهمه راهپیمایی
که فقط بهعشق آب داشتم، پاهایم داغونشدن و شبها از درد به خودم میپیچیدم.
-
خانه
دوسال اجارهنشینی پدَرَم
را دَرآوَرد. ساختمان را دادیم زدَن زمین و بهجاش یک آپارتمان
خوب ساختن. دوتا واحدش را دادم اجاره و دوتای دیگرش را مورد استفاده و
سکونت خودمون قراردادیم. تا اونجا که تونستم در ساخت و تجهیزشون از
تجهیزات روز دنیا استفادهکردم. نهاینکه اِسراف کرده باشم و یا
مُدزدِه شده باشم بلکه ازنظر کیفیّت و کاردهی تقریباً
بهترینها را انتخابکردم و بخاطر همین هم هزینۀ زیادی
صرفشد که از حدّ پیشبینیام هم زیادتر بود. خدا را شکر.
خیلی خوب درآمده. این سهخوابه اونقدر بزرگ هست که هرچی میخرم
و میریزم توش، انگار نهانگار. خدا از دل من خبرداره. بهخدا همیشه
و در همۀ لحظات فقط دِلم پیش آب بود و تنها بخاطر اون اینهمه
تلاشکردم. ای آب، از دل سلامت میکنم؛ ای عشق من....
-
خیلی سخت بود!
بله؛ دقیقاً چهارماه نتونستم چیزی
بنویسم. خیلی فشار را تحمّل کردم. درس و دانشگاهم خیلی
دُشواربود خصوصاً اینکه این تِرم ما را ازطرف دانشگاهمون
فرستادهبودند به دانشگاه شهید باهنر. مسیربندی و حضور در محیط
کار، متناسب با درس و خانهسازی، شرایط فوقالعادّه دشواری را
برایم ایجادکردهبود بنحویکه نمیتونستم و وقتنداشتم تا
کمی هم دردِدلَم را توی این نوشتهها خالیکنم.
-
کِیف داشت...
بعضی سختیها علیرغم
ظاهرشون، خیلیهَم شیرین هستند. مهمّ ایناست که
آدم خودش را بتونه برای استفاده از هرنوع شرایطی آمادهکنِه و
خدا این توانائی را به من عنایتکرده که شکرَش بسیاربسیار
مشکلاست. مَنم باتمام سختیهایی که پیشرویَم بود،
بحمدِالله تونستم کلّی بهرهببَرَم. ببین: دانشگاه موقّت من برای
این تِرم، روبروی قبرستان اصلی شیراز بود، بنابراین
علیرغم فشردگی و طولانی بودن کلاسها، طوری برنامهریزی
میکردم تا بتونم خودم را به اهل قبور برسونم و زیارتیکنم و
دستِآخر برَم سُراغ «ابراهیمخانِعزیزم». آره؛ میرفتم پیشِشون
و حرفهایدِلم را براشون میزدم. چیزهایی ازشون میپرسیدم
و مطمئنّم که ایشان هم بهزبان خودِشون، پاسخم را میدادند. درمورد
«آب» مدّتها حرفمیزدم. گریه میکردم و دستِآخر هَم ازش
رَهنمون و کمکمیخواستم. میبینی؟ اینطوری
از فرصتها استفادهکردم. شاید هم ایشون من را قابل دونستهبودند و
بهاصطلاح مَنو طلبیدهبودند. آخه بعضیوقتها و شایدهَم همیشه،
احساس میکردم که بهپیشوازم میآید و درنهایت،
بَدرَقِهام میکند.
-
افسردگی اِرادی
آخه مَگِه میشِه اَفسردگی
اِرادی باشه؟ شاید باید یکجور دیگه اسمگذاریاش
میکردم. منظورم این بود که من قبولدارم که دُچار افسردگی هستم
ولی معتقدم که این موضوع را میدانم و باهاش کنارمیآیم
و یا اینکه خودم درمانش را باید بصورت ارادی انجامبدم! یکی
از اساتید روانشناسی دانشگاه با من صحبتکرد ولی اون یقین
داشت که من دُچار هیچنوع عارضۀ روانی نیستم. روز اوّل
حرفش را قبول کردم؛ بهتربگم: نتونستم دلیل منطقی بَر رَدِّ نظر اون
اِرائِهبدَم ولی روز بعد در تنهایی خودم بازهم بهاین نتیجه
رسیدم که نظر خودم درست است. آخه یک شواهدی هم دارم. مثلاً: من
توی اداره مأمورشدم که با نرمافزار پاورپوینت، اسلایدهایی
را خیلی سریع برای بازرسان اصلی درقالب یک
کارگروه آمادهکنم. منهم با سرعت و دقّت اینکار را انجامدادم. معمولاً
درشرایط عجیبوغریب از تکنیکهای خاصّی
استفادهمیکنم که نمیدونم چجوری و توی اون شرایط
اضطراری و وقتکم، بهشون دستمییابم؟! هرچی هست، لطف
خداست. از اصل جریان منحرف نشم... خلاصه کارم را با موفقیّت بهپایان
رسانیدم امّا دستِآخر متوجّهشدم که ایدلِغافل! من از ترکیب
رنگهای تیره و زرد استفادهکردهام! ببین: این یک
بهانهاست که میخواستم صفحاتی را که طرّاحیمیکنم،
علاوه بر سازگاری با تلویزیون 46اینچ صفحهگسترده 2میلیون
پیکسلی سالن کنفرانس و مانیتورهای ال.سی.دی،
با مانیتورهای قدیمی آنهم با کانتراستهای مختلف
جوردربیاد و شفافیّتش را حفظ کنِه. درواقع من استفاده افسردهگونه
از رنگها را با این دلایل توجیهکردهبودم. پس علاوه براینکه
تصوّرمیکنم که دچار افسردگی هستم، به همه کمک میکنم و ظاهری
شاددارم. من میتونم بسیاری از دردها را در بدن و درونم اِداره
و کنترل کنم؛ بنابراین شاید بهنوعی با افسردگی
کنارآمدهباشم و فقط با یکی دو جلسه صحبت با یک روانشناس، آنهم
کاملاً اتفاقی، نمیتونه دلیل بر افسردهنبودنم باشه بلکه باید
از شیوههای بالینی و برگزاری آزمونهای روانی
برای شناسایی مشکلِ من استفادهشود که این نیز غیرممکن
است چراکه در یک جلسۀ مشاوره، باید حرفبزنم. یعنی
همهچیز را بگم. این درست خلاف عهدیاست که با «آب» و «خدای
آب» بستهام. آری، عهدی درحضور خدای زیبائیها و
صداقتها، صداقتهایی به پاکی «آبِ» عزیزم بستِهام.
-
دانشگاه چندمحلّی
دانشگاه پیامنور شیراز اینجوریه
دیگه. تِرمهای اوّل را در ساختمان گلستان، دُرُست در قلب دانشگاه بودیم
ولی دوتِرم آخری، ما را فرستاند توی دوتا دانشگاه دیگه.
دوتِرم قبل فرستادنمون دانشگاه صنعت آب و برق و این تِرم آخری
هم فرستادنمون دانشگاه شهید باهنر. از تِرمهای بعد هم
بَرمانمیگردانند همون گلستان؛ یعنی وطن اصلی! هیچ
چیز اتّفاقی نیست و هر رویدادی، حِکمتیدارد.
یادممیاد به یکی از کتابهای پائلوکوئیلو. یک
جوان از درگیریِ دوپرنده در آسمان تونست مشکلی را که بهزودی
برای قبیلهای رُخخواهدداد، پیشگوییکند. یعنی
حکمتِ رفتاری را دریافتهبود. مَنهَم در دانشگاه صنعت آب و برق
با توانائی شگفتانگیز اساتید زن آشناشدم و بخاطر دانشگاه شهیدباهنر
تونستم خدمت «ابراهیمخان» برسَم و بَراشون.....
-
اسبِ تکشاخ
چندروز پیش ای-میلی
را دریافتکردم که برایم شگفتانگیزبود. یکنفر به وبلاگهای
قدیمیام سَرزدِهبود و ظاهراً خیلی از قسمتهایش را
مطالعهنمودهبود. او علاوه بر اعلامتمایل به دوستی، از «راز آب»
پُرسیدهبود. نامهای کوتاه، مفهوم و تیزبینانه و البتّه
بصورت فینگلیشی(فارسی با حروف انگلیسی). بسیار
مُدَبّرانِهبود و البتِه صادقانه ولی کاملاً مشخصبود که چیزی
را درپَس خود مَخفیکردهبود و دروَرای آن خبرهایی بود!
نامی که بعنوان فرستند انتخاب شدهبود، فوقالعاده دقیق و ارزشمندبود.
ترکیبی از نام «اسبِ تکشاخ» البته بهزبان انگلیسی بود.
درست مثل جریان «ققنوس» و «کهکشان». آری، اینها جریاناتی
دارند که فقط «آب» محرماست و فقط برای «آب» بازگومیکنم. «آب» عزیزم؛
«یونیکُرن» یا «اسبِ تکشاخ» من را به عالَم «کهکِشان» و
«ققنوس» بُرد و در دِل دوباره و دوباره، گریستم و بُغض گلویم....
-
ای-میل یا چَت و....؟!
گفتم که چند روز پیش اون ای-میل(پُستِ
الکترونیکی) را دریافتکردم. خیلی عجیب هست
که برای اینجور وبلاگهای قدیمی، کسی به خودش
تا این حدّ زحمت بدِه و ای-میل بفرسته. معمولاً منتظر چَت میمونن
و یا اینکه از اونهم راحتتر، در بخش نظرات، چندخطّی مینویسند
و اگر هم نظرات اضافهبشن و به اصطلاح بازار داغبشه، یک طومار از نظرات و
بَحثهای مَقطعی و خشک و خالی درستمیشِه. البتّه بعضی
وقتها، فقط بعضی وقتها بحثهای مایهداری هم ایجادمیشه
که بسیار ارزشمند است. ولی اینبار اون ای-میل من را
به این فکراَنداخت که هنوز هَم آدمهایی پیدامیشن
که به اندیشهها از زوایایی دیگر بیاندیشند
با عقیدهای استوار، از پس اینهمه جَنجالِ چَتبازی و
نظرپراکنی بیدَروپیکر،
مایهبزارن و مَن و اَمثال من را مَدیون عِنایاتشون
بکنن. ممنونم...