Counter

خوش آمديد

Encoding is "Arabic (Windows)"

اين سايت براي Explorer 7 به بعد طرّاحي شده است.

لطفاً تا بارشدنِ كامل صفحه، صبركنيد.

توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: C:\Modarresi\My web\Main\Images\Saed7.jpg

توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: C:\Modarresi\My web\Main\Images\Saed6.jpg

توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: C:\Modarresi\My web\Main\Images\Saed4.jpg

توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: C:\Modarresi\My web\Main\Images\Saed5.jpg

توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: C:\Modarresi\My web\Main\Images\Saed3.jpg

توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: C:\Modarresi\My web\Main\Images\Saed10.jpg

توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: C:\Modarresi\My web\Main\Images\Saed9.jpg

توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: C:\Modarresi\My web\Main\Images\Saed8.jpg

توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: C:\Modarresi\My web\Main\Images\Saed1.jpg

توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: C:\Modarresi\My web\Main\Images\Saed12.jpg

توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: C:\Modarresi\My web\Main\Images\Saed11.jpg

توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: توضیح: C:\Modarresi\My web\Main\Images\Saed2.jpg

ساعد مدرّسی      HeartRefine@Yahoo.com

لـیـنـکـهـای دیـگـر

نام سایت

داخل ایران

آدرس

زنده‏رود

http://weblog.zendehrood.com/HeartRefine

بلاگفا

http://heartrefine.blogfa.com

پرشین بلاگ

http://heartrefine.persianblog.ir

کلوب

http://www.heartrefine.mycloob.com

پرشیَن‏گیگ

http://heartrefine.persiangig.com

بلاگ اِسپات

خارج از ایران

http://heartrefine.blogspot.com

360 درجۀ یاهو

http://360.yahoo.com/HeartRefine

اِسپیسِسِ ماکروسافت

http://heartrefine.spaces.live.com

مولتی‏پلی

http://heartrefine.multiply.com

بهتر است كه از پايين به بالا مطالعه فرماييد.

داستان باغباني بنام گل                              وقفه اي از 23/6/1383 تا 13/10/1383 مشاهده خواهيدكرد.

غلام همّت آنم كه زير چرخ كبود              ز هرچه رنگ نعلّق پذيرد آزاد است

پــاســخــهــا èآخرين بروزرسانی 20/1/1384

يادگار 05/09/1391

-         دورزدنِ محدویّت‏ها

            روی سیستم‏عامل آندروید کارمی‏کردم. سیستم‏عامل ارزان و عوام‏پسندی که اصلاً بهش اِرادتی ندارم. برای بروزرَسانی‏اَش، دُچار مشکل شدم. آری، سایت‏های رسمی و فروشگاهی مربوط به گوگل بنابر دلایل سیاسی و مشکلاتی که این روزها بیش‏ازپیش خودش را نشان‏داده‏است، اِجازۀ دسترسی ازطریق کشور ایران را به من نمی‏داد و من مجبور بودم برای برخی کارها، ارتباط مطمئنّی با این اسب چَموش برقرارکنم.

برای هزارمین‏بار تلاش‏کردم و از شیوه‏های متداول استفاده‏کردم امّا ارتباطات موقّتی که باعث‏می‏شد سایت گوگل من را در محدودۀ تحریم‏نبیند، پیایدارنبودند و دربرخی مراحل حسّاس، قطع‏می‏شدند. بازهم شکست را نپذیرفتم و شیوه‏های مختلف را امتحان‏کردم. آخرش هم تونستم به شیوۀ مناسبی دستیابم. آره؛ جوینده، یابنده بُوَد.

وقتی داشتم به تلاشم بطور خستگی‏ناپذیری می‏افزودم، بیادم آمد که همواره باچنین مشکلاتی در تمام عُمرم برخوردکرده‏ام. شعار خوبی برای اینچنین مواقعی دارم که همیشه به «آب» می‏گفتم. یک کوهِ بزرگ را چگونه جابجا می‏کنند؟ سنگ‏ریزه، سنگ‏ریزه!

 

-          اختراع

مدّتهاست که شیوۀ ویژه‏ای برای تولید مستقیم انرژی الکتریسیته از الکترون‏ها ذهنم را مشغول‏کرده‏است. خدامی‏داند برای تهیّۀ موادّ اوّلیّۀ آزمایشاتم، به‏چه جاهایی سَرزده‏ام. برای تهیّۀ عناصر شیمیّایی همچون «ژرمانیوم» و «سیلیسیوم» درمقیاس بسیار کوچک باید هزینۀ هنگفتی بپردازم. تازه نمی‏دانم برای تهیّۀ وسایل آزمایشگاهی چقدرباید هزینه‏کنم؟ به دانشگاه‏شیراز هم سَری‏زدم. برای استفاده از امکانات آزمایشگاهی آنجا، بایستی بایک استاد، پروژه را دنبال‏کنم. در دانشگاه خودم یعنی دانشگاه پیام‏نور واحد شیراز که دارای آزمایشگاه خوبی بود نیز درآن زمان که آنجا مشغول تحصیل بودم، از دو استاد بگونه‏ای که به اصلِ شیوه‏ای که در ذهن دارم پی‏نبرند، چیزهایی پُرسیدم. خیلی عجیب بود. هردو استاد نتوانستند پاسخی به من بدهند. حتّی هنگامیکه فرضیّۀ خودم را نیز بصورت محدود به آنها گفتم بازهم نتوانستد آنرا ردّ یا تأییدکنند! وقتیکه متوجّه‏شدم که دوّمین استاد نیز نمی‏تواند این فرضیّه را ردّ یا تأییدکند، دریافتم که احتمالاً من اوّلین‏نفری هستم که به این موضوع توجّه‏کرده‏است و بهمین دلیل تصمیم‏گرفتم که آنرا همچنان مخفی‏نگه‏دارم. آخه موضوع بمراتب بیشتر از تولید مستقیم انرژی الکتریکی از الکترون است زیرا چنانچه این روش عملی‏باشد و توسعه‏داده‏شود، منجربه آزادشدن انرژی فوق‏العادّه زیادی خواهدشد که استفادۀ نظامی و ضدّبشریّت از آن دور از انتظارنمی‏باشد.

یادم افتاد به مرحوم «نوبل». اون بندۀ خدا هنگامیکه دینامیت را ساخت، تصوّرمی‏کرد که بااستفاده از آن به استخراج معادن خواهندپرداخت و در مواردی همچون راه‏سازی جهت رفاه حال بشریّت استفاده‏های خوب و خوبتری از آن خواهدشد. بندۀ خدا هنگامیکه اطّلاع یافت که از دینامیت در درگیری‏ها استفاده‏شده‏است، غش‏کرد. آخرش هم وصیّت‏کرد که هرساله جایزۀ صلحی بنام‏خودش برای افرادی که درراه صلح، دوستی و علم قدم‏های اساسی برداشته‏اند، از ثروت زیاد خودش اختصاص‏یابد.

او مُرد، جایزه‏اش را همه‏ساله طیّ مراسم باشکوهی عرضه‏کردند ولی همواره دینامیت در مسیر کُشت و کشتار و اقدامات ضدّبشری استفاده‏شد.

 

-          رازی در «آب»

شاید بهترین‏کسی که می‏تواند به انگیزۀ اصلی پروژۀ تولید زیاد و مستقیم انرژی الکتریکی از الکترون پی‏ببَرد، «آب» باشد. آری، همان عنصر الکتریکی بنام اِل.ای.دی که همگان آن را می‏شناسند، برای ما مفهوم‏های دیگری نیز دارد! باید به ذلالی آب بود تا به این اَصرار پی‏بُرد. آه آبِ عزیزم...... نشانه‏هایت همه‏جا هست. هرجا که اثری از تو باشد، قلبم تندتر می‏تپد تا شاید متوجّۀ این ذلالِ نامرئی بشوم. بی‏شکّ تو همیشه بهترین مسیر را بسوی آزادی و اقیانوس می‏یابی. من نیز آنجا خواهم‏بود. این گفته از کیست؟

»If there is a wish,there is a way…«

 

يادگار 29/05/1391

-          فطریّۀ آب

            اینبارهم درپایان ماه مُبارکِ رَمِضان، یعنی روز عیدِ سعید فِطر، فطریّۀ اعضاء خانواده را دادم. آری فطریّۀ «آب» را هم دادم. مثل همیشه، مثل هرسال.

 

يادگار 11/04/1391

-          از ورزش به همه‏جا

            بعضی از بعدازظهرها، حدود دوازده کیلومتر پیاده‏روی سریع و دُوِ مُلایم دارم. درمسیرم هم چهاربار ورزش‏می‏کنم. معمولاً حدود سه‏ساعت طول‏می‏کِشِه. توی این مسیرطولانی، سعی‏می‏کنم که از مسیرهایی عبورکنم که هوای بهتری داره و مغازه‏های کمتری هم وجودداره. درواقع از کوچۀ25 فرهنگ‏شهر در شیراز به‏سمت ابتدای بزرگراه حسینی‏الهاشمی می‏رَم. توی راهم هَم دوتا پارک محلّه‏ای هست که درزمان رفت و برگشت، از وسایل ورزشی هردو پارک استفاده‏می‏کنم.

            حقیقتش، توی مسیر طولانیم به خیلی چیزها فکرمی‏کنم. گاهاً دنیا را از زاویّه‏های مختلفی می‏بینم. ازیکسو به گذشته‏هایم می‏اندیشم و ازسوی دیگر به ایده‏هایی که دائم و بصورت انفجاری در ذهنم می‏گذرد، فکرمی‏کنم.

            گاهی فکرمی‏کنم که نگاهم به دنیای پیرامونیم به‏گونۀ دیگری شده‏است ولی حقیقتش این است که درونم را بیش‏ازپیش از دیگران مخفی‏می‏کنم. رازهایی که در دل دارم و هرگز و در هیچ محفلی آنها را بیان‏نکرده‏ام، من را آزارمی‏دهد. سینه‏ام گنجینه‏ای از اَسرار است.

            تقریباً هرروز، علاوه‏بر بازبینی نمارایانه‏های شلوغم، به گوگل‏پِلاس و گوگِل‏ریدِر یا همان خبرخوانِ گوگل سَرمی‏زنم. اِنگار همیشه دنبال گمگشته‏ای می‏گردم. علاوه‏براینها، توی ذهنم ترکیب خاصّی از دوعنصر شیمیّایی سیلیسیوم و ژرمانیوم می‏گذرد. آخه شیوۀ عجیبی را درنظرم برای تولید انرژی الکتریکی تقریباً رایگان و بی‏پایان، بدون راه‏اندازی نیروگاه‏های خطرناک هسته‏ای دارم. تازه، کلّی دنبال خرید و تهیّۀ این دوعنصر گشتم. توی شیراز پیدانکردم. البتّه بعضی‏ها هم می‏گفتن که اگر گیرم‏بیاید، باید برای خریدشون کلّی هزینه‏کنم.

            اوضاع اقتصادی جامعه هم بدجوری بهم‏ریخته‏است. جُدای از مسائل و بازی‏های بی‏پایان و مُنزجرکنندۀ سیاسی و دروغ‏های شاخ‏دار سیاستمداران و رسانه‏های دروغ‏پراکنی کلّ دنیا، صِرفاً بخاطر ندانم‏کاری افرادی که در سیاست‏های کلان اقتصادی دست‏داشته‏اند، جامعه به‏خاک سیاه نشسته‏است. این فقر عمومی که دامنگیر اکثریّت جامعه را گرفته، بهمراه خودش ناهنجاری‏های متعدّد اجتماعی را بدنبال‏داشته‏است. فساد و انحرافات از یکسو و از سوی دیگر، درگیری‏ها و پَرخاشگری مردم نسبت‏به‏هَم و خصوصاً در رانندگی‏ها، همه متأثّر از شرایط سخت روزگار است.

            اگه پات رو بزاری یکجایی مثل جزیرۀ کیش که غالباً بخاطر تفریح و گاهاً برای تجارت، مسافران به آنجا می‏روند، می‏بینی که همین ایرانی‏ها رفتاری متفاوت دارند! رفتارها خوب و پسندیده‏شده، پرخاشگری وجودندارد. اعتماد عمومی زیاد است. آخه بیشتر آدم‏هایی که اونجا هستن، وضع مالی خوبتری نسبت به دیگران دارن. آره، بدون هیچگونه تفسیر حضرات اساتید اخلاق و سیاست، می‏تونی با چشم‏های خودت ببینی. من دیدم. اونجا خیلی چیزهای دیگه هم دیدم. من اونجا خیلی چیزها دیدم. چیزهایی که در خارج هم وجودداشت امّا نسخۀ بومی و ایرانی‏اش را دیدم. جدای از هوای بسیار بسیار گرم و شرجی‏اش، عالَم آزادی را دیدم. آری آزادی. آزادی تعریف واقعی‏تری در آنجا پیدامی‏کند. مفهوم آزادی اونجا هیچ مفهوم سیاسی و ایدئولوژیکی نداره. یک مفهوم ساده و بدیهی تلقّی‏می‏شِه. آزادیی که بعد از تحصیل منابع کافی مالی و پولی بدست‏می‏آید. یعنی همون چیزی که قرنهاست انسان‏ها و جوامع سعی در کسب آن نموده‏اند. یعنی همون چیزی که جنگ‏های زیادی بخاطرش دامنگیر همۀ جوامع بشری را گرفته‏است. یعنی همون چیزی که باعث‏شد رفته‏رفته جوامع انسانی درک‏کنند که برای کسب منافع، حتّی پیروزی در جنگ هم یک شکست و ازبین‏رفتن منابع انسانی و غیره است و بهمین‏جهت سعی‏کردند تا جنگ‏ها را در عرصه‏های دیپلماتیک و سیاسی دنبال‏کنند.

            آری، منشإ سیاست همین بوده‏است. درواقع سیاستمدار می‏بایست یک سرباز باشد. سربازی که با سربازی خود، جلو هزینه‏های گزاف و جبران‏ناپذیر جنگ‏های خانمان‏سوز را می‏گیرد. امّا حالا ما شاهد این هستیم که افراد ناشایستی که حتّی الفبای معرفت و انسانیّت را نمی‏دانند، در سَرتاسَر جهان، افسار سیاست را بدست‏گرفته‏اند و جایگاه آنرا عوض‏کرده‏اند.

            این خائنین، تمام امکانات دنیا را درخدمت تفسیر جدید خود از سیاست گرفته‏اند. آنها بارفتار خود، اِنکارمی‏کنند که سیاست جانشین کم‏ضرر جنگ‏ها شده‏است. آنهاماشین‏های جنگی را درخدمت چیزی بنام سیاست، ایدئولوژی و شبیه‏به آنها قرارداده‏اند. وقتی اسم احزاب دینی مثل احزاب صهیونیست، مسیحی، وهّابی و غیره را می‏شنوم، وقتی سیاستمداران حزبیی را می‏بینم که مثلاً برای پیروزی حزب مثلاً سوسیالیست، دموکرات، جمهوری‏خواه و غیره دست‏به مبارزات به‏اصطلاح سیاسی علیه مردم خودشان می‏زنند و در راه‏رسیدن به هدف مُنحرف خودشان، دست به‏هرکاری، از دستکاری و تقلّب در انتخابات‏های مختلف گرفته تا حذف و تحریف قوانین و ایجاد تِراست‏های بزرگ و یا به‏انحصارکشیدن رسانه‏های گروهی دنیا می‏زنند، حالم بهم‏می‏خورد.

            دنیای واقعی و آزاد، از این حرف‏ها جداست. این کارهای زشت فقط و فقط به نابودشدن منابعی که می‏توانست باعث آزادی انسان‏ها شود، می‏انجامد؛ البتّه به‏قیمت  پولدارشدن حامیان خودشان! حامیانی که همون پول‏ها را صرف همین مبارزات سیاسی می‏کنند. بخدا اینها معتادند. مگر معتاد باید به هروئین، تریاک و یا شیشه معتادباشه. سیاست و سیاست‏بازی هم اعتیادداره. سیاستمدار قلّابی، همه‏چیز و همۀ رویدادها را سیاسی می‏بینه و همه را جاسوس دشمن سیاسی خودش می‏پنداره. این درد بی‏درمان سیاستمداران اکثر جوامع هست.

            آبِ عزیزم، این یک درد بزرگی است که می‏تونی مبتلایانش را دربین همون‏هایی که با مردم خودشون بعنوان مبارزات سیاسی و حزبی، جنگیدند، بیابی. خون آنها آلوده به ویروس غیرقابل درمان سیاست‏زدگی است. می‏گی نه، برو به همون جزیرۀ کیش که داخل همین کشور هست، سَربزن. برو به مناطق بی‏طرف سَربزن. برو به مناطقی که توانسته‏اند درست درهمان راستای انسانیّت و رفاه جوامع بشری قدم‏بردارند، سَربزن. ببین چطوری تونستند به آزادی و کمال دستیابند. برو مسیحیّت، اسلام و سایر ادیان و مکان‏های مقدّسشان را در آن جوامع ببین. حقیقت انسان، تعالی جویی است و آنرا در جوامع آزاد می‏توان یافت.

            آبِ عزیز، اشتباه‏نکن. نمی‏تونی آزادی و معرفت و انسانیّت را در جایی مثل عربستان ببینی. وجود مراکز اصلی مذهبی مسلمانان در اینگونه جاها، هیچ توجیهی برای آزادی نیست. حاکمانشان نیز همچون سایر سیاستمداران آلوده و دروغگوی دنیا، آزادی را در زندانی بانام مقدّسات، حبس کرده‏اند. مقدّساتی که ریشه در باورهای انسان‏ها دارند. اینها استثمارگران مذهبی هستند. افرادی که به هموطنانشان هم دروغ می‏گویند. همان بازی سیاست برای حامیان، و حمایت مالی حامیان برای سیاستمداران است. این وسط مردم فقط یک اسباب‏بازی هستند. فقط یک ابزارهستند. فقط حیوانات باربَری هستند که با طعمه‏ای متناسب با هرجامعه، شکارشده‏اند. در عربستان، مکان‏های مقدّس و استناد به سنّت نبیّ(ص)، طعمه بوده‏است. درجایی دیگر، سوسیالیسم و حمایت از کارگر. آنجای دیگر یک موضوع ملّی و حفاظت از خاک و سرزمین. هرجایی، نیرنگی را طعمه‏کرده‏اند.

            این بیچاره‏ها نمی‏دانند که اگر راستی را پیشۀ خودکرده‏بودند، چه منافع عظیمی را به خود، حامیان و مردمشان می‏رساندند. امروزه بازرگانان هم فهمیده‏اند که رقابت، با حمایت از همکار، یکی است. درواقع کمک به بازرگان دیگر، باعث رونق بازارمی‏شود و خود او نیز سهیم این رونق افزوده خواهدبود. بازارهای بورس اجناس و تعداد زیادی بنگاه معاملاتی و فروشگاه درکنارِهَم نشان از این واقعیّت است. پاساژها و مراکز تجاری کوچک، بزرگ و بین‏المللی نیز مؤیّد همین حقیقت هستند.

            سازمان ملل هم می‏توانست درهمین راستا قدم‏بردارد ولی آیا مَگر این سیاستمداران پَست و دزدانِ صاحبخانه اِجازه‏دادند؟!

 

يادگار 08/02/1391

-          هَک‏شدن نمارایانه

            امروز صبح متوجّه شدم که حدود دوساعت از نیمه‏شب گذشته، نمارایانۀ یاهویَم، هَک‏شده. سریع همه چیز را چِک کردم. حقیقت داشت! واقعاً هَک‏شده‏بود و ازطرف من، نامه‏ای بهمراه لینکی از یک خبر بی ربط و اتّفاقی بی‏بی‏سی را به بسیاری از افرادی که در فهرست تماس‏هایم وجودداشت، فرستاده‏بود.

            سریعاً نسبت به تعویض گذرواژه‏ها اقدام‏کردم و در سایر پُست‏های الکترونیک دیگرم هم برای چندمین‏بار، همین کار را انجام‏دادم.

            دیشب در اخبار تلویزیون هم شنیده‏بودم که تعداد زیادی دُچار همین مشکل شده‏اند. بنابراین سعی‏کردم تا علّت نفوذ به سیستم‏هایم را دریابم. حقیقتش را بخواهی، نکات امنیّتی را تقریباً بصورت کامل رعایت می‏کنم و برایم مهمّ بود تا راه نفوذ را بیابم.

            من دیشب، حدود ساعت یک بامداد، بخاطر خستگی نتوانستم برای مشاهدۀ نامه‏هایم، لپ‏تاپم را روشن کنم بلکه در رختخواب، ازطریق موبایلم که سیستم‏عامل آندروید دارد، اقدام به مشاهدۀ ای-میل‏های یاهو کردم. تصوّرمی‏کنم که علی‏رغم ایمنی زیاد آندروید در استفاده از حساب‏های گوگل، این سیستم‏عامل جدید، فاقد توانائی لازم برای حفظ امنیّت سایر حساب‏ها ازجمله همین حساب‏های یاهو باشد. البتّه هنوز مطمئن‏نیستم ولی این، دوّمین مرتبه هست که به امنیّت این سیستم‏عامل شکّ‏کرده‏ام.

            یکی از رازهای موفّقیّت این سیستم‏عامل، پیوستگی شدیدش به حساب‏های گوگل است. گوگل هم ازاَساس، بسیار حفاظت‏شده بنیان‏نهاده‏شده‏است. بنابراین طبیعی است که درهنگام استفاده از حساب‏های گوگل برروی آندروید، کمتر احساس عَدَم امنیّت بکنیم.

1-نتیجۀ اوّل اینکه، آندروید احتمالاً به تنهایی امنیّت‏ندارد و اگر امن بنظرمی‏رسد، شاید ناشی از امنیّت نسبی حساب‏های گوگل باشد!

2-نتیجۀ دوّم اینکه، خدا رَحم‏کنِه، همونطور که یک سیستمِ اَمن تونسته امنیّت نسبی به یک سیستم نااَمن بدهد، ممکن است همون سیستم نااَمن نیز به‏نوبۀ خود، نااَمنی را وارد اون سیستم اَمن بکنه!

این مطالب را به «آب» تقدیم‏می‏کنم. آری، همون آبِ زلال و لطیف که حتّی یادش، آرامش درد است و مایۀ انبساط خاطر. عشق من، آب.

 

يادگار 14/01/1391

-          سیزده فروردین

            خدا می‏داند که چقدر این روز برایم مهمّ است. این روز، روز آب است. روزی که آغاز حیات است. روز آغاز عشق. پس من این روز را به عشقم یعنی «آب» و همچنین «باد» و «ابر» و «قاصدک» تبریک می‏گویم.

-          زمان تحویل سال

            امسال حال عجیبی داشتم. آخِه از چندی پیش تصمیم گرفته‏بودم که در زمان تحویل سال، در کنار آرامگاه کورش بزرگ باشم. همان بزرگ‏مردی که در قرآن از او به نیکی نام‏برده‏شده‏است.

وای خدای من، نمی‏دانی چقدر جالب بود. خیلی لذّت بردم. باتمام مشکلاتی که وجودداشت، خِیل جمعیّت بود که در آن صبح‏گاه سَرد، به‏طرف پاسارگاد سَرازیر شده‏بودند. هرگوشه مَراسمی بود. ناگهان صدای فلوت و نَوای دلنوازی، توجّهمان را به‏خود جَلب‏می‏کرد. می‏رفتیم و می‏دیدم دوتا کودک دارند از روی نُت‏های موسیقی، با رهبری مادرشان، چه دلنشین می‏نوازند. آن‏سوتر، دختری داشت ویلون می‏نواخت. همه را مردم تشویق می‏کردند. صحنه‏های دلنشین فراوانی بود. بیشترین نواها، سرودهای میهنی و اصیلی همچون «اِی ایران» بود. همخوانی‏های گروهی رفته‏رفته فراگیرشد تا اینکه حلقه‏های شورانگیزی به‏دور آرامگاه آن مرد بزرگ زده‏شد و مردم، دست‏به‏دستِ یکدیگر، درحال چرخش بدور آرامگاه، سُرودمی‏خواندند.

            آنچنان مَرا به شور آورد که شاید امسال را بهترین سال عُمرم می‏دانم! ازنظر روحی، بسیار بَشّاش هستم و انرژی فوق‏العادّه‏ای یافته‏ام. دائماً آن خانم زرتشی، دَر ذهنم نقش بسته‏است که به همه می‏گفت: «نورزتان خجَسته.» و سپس به هرکه می‏توانست، شیرینی هدیّه می‏داد.

            دعای زمان تحویل سال زرتشتیان را علاوه‏بر زبان خودشان، به زبان فارسی نیز شنیدیم. من شاهد مردمی بسیار بسیار متمدّن و بافرهنگ بودم. جمعیّت کثیری از مسلمانان آنجا بودند و با احترام زیادی درکنار اقلیّت‏های مذهبی همچون زرتشتیان، خوشحال بودند.

            آبِ عزیزم، آنجا دُرُست باب‏طبع تو بود. تازه بعدش رفتیم تخت‏جمشید. اونجا هم غوغایی بود. جمعیّت زیادی هم آنجا بودند.

 

-          سیاست دروغ!

            حالم از اون مُزخرفاتی که سیاستمداران عالم سَرهَم می‏بافند و به‏خوردِ مردمشون می‏دَن، بهَم‏می‏خوره. دائماً یک‏مُشت دروغ و ظاهرنمایی تحویل رسانه‏هایی که از اَساس دَربَند هَمونها هستند، می‏دهند تا اون رَسانه‏ها هم مردم بدبخت دنیا را سَرکار بزارن! تمام معاملات، در پُشتِ پرده‏ها و در کلان‏ترین سُطوح بین‏المللی انجام‏می‏شود و تمام سیستم‏های نظامی در توازنی عجیب، تضمین اون معاملات پُشتِ‏پَرده را حِفظ‏می‏کنند. امّا مردم در همه‏جای دنیا، مشغول اَراجیف اون رسانه‏ها می‏شوند تا مَبادا چیزی را از اصل جریان متوجّه‏بشوند و خدایی ناکرده، علیه اون سیاستمداران رذلشان، قیام نکنند!

یادمه که اون‏وقت‏ها با داستان‏هایی شبیه به هواپیمارُبایی، جنگ و نسل‏کشی در بُسنی‏هِرزگوین و هزارتا داستان دنباله‏دار دیگه، مردم دنیا را مشغول‏می‏کردند و درپَس اون حکایت‏ها که هزاران انجمنِ دِفاع از حقوق‏بَشر و جمعیّت‏های اسلامی و غیره درگیرشده‏بودند، چه منافع بین‏المللی نبود که بین خود اون سیاستمداران تقسیم‏‏نشد؟!

همین مسئلۀ تحریم جهانی ایران را ببین: از یکسو با چراغ‏قرمز چین و روسیّه، تحریم‏ها را شدیدتر کردند و فوقِش یکی‏چندتا جنگ زرگری باهم راه‏انداختند، امّا دستِ‏آخر تمام بازار ایران را به همون دو کشور معامله‏کردند. تمام اقتصاد و صنعت ایران را به‏نَفع همون چینی‏ها مصادره‏کردند. حقّ و حسابشون را هم از اونطرف با هم صاف‏کردند.

چینی‏های خاک‏بَرسَر هم طبق معمولِ تاریخ چندهزارسالۀ خودشون، نفهمیدند که لقمۀ بزرگتر، خود اَحمقِشون هستند. اقتصاد اونها وارد دوران ریسک شده و نشانه‏هایی از طُغیان‏های اجتماعی بُروزکرده. معنی‏اش هم اینه که در دورۀ زمانی بسیار طولانیی، رفته‏رفته شرایط اجتماعی چین وخیم‏تر شده و اونهمه ذخائر ارزی به‏جیب اون برنامه‏ریزان اصلی واریزخواهدشد!

درواقع اون قدرت مخفی اقتصاد جهانی، قربانی‏های زنجیره‏ای خودش را مبتنی بر «اصل ناپایداری» انتخاب‏می‏کند. یعنی اینکه ابداً با نظام حکومتی هیچ کشوری مشکل‏ندارد و اصلاً نمی‏خواهد اون نظام حکومتی سَرنگون‏شود بلکه فقط می‏خواهد که درحالت ناپایدار و درگیر چالش‏های درونی و بیرونی باشد. هنگامیکه کشوری دُچار چالش‏های درونی و بُرونی بصورت همزمان باشد، بزرگترین منشأِ ناآرامی و عدم پایداری سایر کشورها خواهدبود.

سیاستمداران دَستِ دوّم اَحمق و بسیاری از دنباله‏روهای متعصّب اونها کافی بود کمی به خودشون زحمت دهند و بروند زیادشدن روزافزون و تصاعدی اختلاف طبقاتی را در هرگوشۀ دنیا، ببینند. درواقع آنچه که باعث این افزایش تصاعدی ثروت شده‏است، همان بازی‏های بین‏المللی است. آتش‏زدن پرچم کشورها، توهین مستقیم به یکدیگر در داخل کشورها و حتّی بین کشورها، همه در ناپایداری جهانی نقش‏داشته‏است تا آنها به هدف خودشان که کسب هرچه‏بیشتر منابع قدرت و مالی است، بپردازند.

همین ایران را نگاه‏کن. هزارتا شاهد برای اعلام شرایط اضطراریِ مورد حمله‏قرارگرفتن ازطرف یک جایی مثل اسرائیل و دیگران، بصورت ناگهانی در رسانه‏های عالم ارائه‏می‏شود. تمام کانال‏های اطّلاعاتی هم چنین احتمالاتی را تأییدمی‏کنند. بنابراین ناگزیر، منابع عظیمی از دارائی‏های کشور، صرف تهیّه و انباشت تسلیهات نظامی‏می‏شود. منابعی که باید صرف تولید و خودکفایی می‏شد. متعاقب آن، اقتصاد کشور دچار بُحران‏شده و اقتصاددانان سعی در اجرای برنامه‏های جبرانی اقتصادی می‏کنند. سرمایه‏گذاری‏های متوقّف‏شده، دوباره ازسَرگرفته‏می‏شود ولی تا آمادۀ بهره‏برداری می‏شود، مشکل و تهدید دیگری باعث‏می‏شود تا منابع اقتصادی صرف هزینه‏های گزاف کنترل چالش‏های فراگیر اجتماعی و تکمیل سیستم‏های دفاعی شود.

تهدیدات سایبری نیز باعث‏می‏شود تا هزینه‏های سنگینی صرف امنیّت سایبری آنهم بصورت ناگهانی و بدون تحقیقات و توسعۀ زیربنایی شود. یعنی‏اینکه ساختار حکومتی برای مقابله با تهدیدات، اقدام‏به تعریف پُست‏های سازمانی و تشکیلات حفاظتی می‏کند. تشکیلاتی که فعّالیّتِ ناگهانی آنها به‏نوبۀ خود باعث شروع چالش‏های جدید در مجموعۀ ادارات و کلّ جامعه‏شده و گره‏هایی به گره‏های گردش کار اداری مردم اضافه‏می‏کشود.

همۀ این فعّالیّت‏ها باعث اتلاف گسترۀ منابع اقتصادی هر کشوری شده و آن کشور را از توسعه بازمی‏دارد. زمان اجرای پروژه‏ها طولانی‏شده و هنگامیکه به‏ثمرمی‏رسند، دیگر بی‏فایده‏شده و حتّی اجرای آنها بدلیل قدیمی‏بودن تجهیزات بکارگرفته‏شده و عدم سازگاری با تکنولوژی روز، باعث زیان مضاعف می‏شود.

اگر خوب نگاه‏کنی متوجّه‏می‏شوی که قربانی این بازی، تنها جهان سوّمی‏ها و اعراب نیستند بلکه همون کشورهایی که به‏تصوّر برخی، استعمارگر و ظالم هستند نیز، به‏نوبۀ خود قربانی هستند. درواقع منابع آنها توسّط سیاستمدارانشان درراستای حفظ منافع خودشان، صرف جنگ‏های گستردۀ سیاسی شده و عملاً همان ناپایداری را در اقتصاد خود دامن‏می‏زنند. خوب نگاه‏کن، ازدواج مجدّد «نیکولاس سارکوزی»، رئیس‏جمهور فرانسه با سَرکارخانم «کارلا برونی» درواقع تکمیل سناریوی حضور در عرصۀ قدرت آقای «برلوسکونی» بعنوان رئیس‏جمهور ایتالیّا بود. درواقع چالش‏های اجتماعی این دو کشور شباهت‏هایی دارد که ظهور همزمان این‏دو مورد در این دو کشور زیبا می‏توانست باعث ادامۀ آن شود. مردم هردو کشور مدّعی زیبایی شناختی و داشتن زیبارویان هستند.

همونطور که اون کشورها با استفاده از علاقمندی‏های تاریخی مردمشان سَرکار گذاشته‏شدند، کشورهای اسلامی هم درگیر تعصّبات و عقاید ظاهراً محکم خودشون شدند. پیروانِ فِرَق اسلامی غالباً شعار آن را دارند که: «فقط ما دُرست‏می‏گوییم و سایر فِرَق اسلامی، مُنحرف هستند!» حال، هرکشور اسلامی با پیوند به یکی از آن فِرَق، عملاً در سیاست‏های بنیادی خود، با دیگران مشکل پیداکرده و در درون حکومت‏ها نیز تابعین اعتقادی حکومت مرکزی با سایرین که تابع عقاید دیگر مذهبی بودند، درگیرشدند. این سناریوی ناپایداری ادامه‏داشته و از راه‏های مختلف آنها را درحالت تحریک داخلی و خارجی نگهداشتند.

 

-          سازمان‏ملل کجاست؟

اگر دولت‏ها راست‏می‏گفتند و درعالم سیاست‏، دروغ‏نمی‏گفتند، نهادهای اطّلاعاتی و گستردۀ خود را درخدمت یک نهاد محکم بین‏المللی مثل همین سازمان‏ملل قرارمی‏دادند تا این فسادهای بین‏المللی را ریشه‏کن کنند. بازیی که حکومت چین با مردم ایران کرد، بُحران‏هایی که در فرانسه، ایتالیا، اروپا و یا آمریکا رُخ‏داد، پولشوئی‏های وسیعی که همواره در روسیّه درحال انجام‏است و هزاران مشکل دیگر، نیاز به فعّالیّت گسترده و بین‏المللی اطّلاعاتی دارد. هیچ کشوری به‏تنهایی نمی‏تواند از عُهدۀ عامل اصلی این ناپایداری جهانی بَرآید. قدرت در دست هیچ حکومت و کشوری نیست بلکه این مردم فریب‏خوردۀ کشورهای جهانند که درذهن خودشان عامل همۀ بدبختی‏های خود را، کشور دیگری می‏دانند.

تازمانیکه مردم دنیا نیاموزند که باید به یکدیگر و عقاید و سلایق یکدیگر احترام بگذارند و مداخله‏ای در سنّت‏ها و علایق هیچ انسانی نکنند، دنیا عرصۀ معاملۀ پشت‏پردۀ قدرت‏های بزرگ اقتصادی است که تشکیل‏شده از افراد خاصّ است و نه دولت‏های خاصّ!

انجمن‏های جهانیی همچون فراماسون‏ها، سازوکارهای بسیار منسجمی به قِدمَتِ چندصدسال دارند بگونه‏ای که حاصل تصمیمات و برنامه‏ریزی آنها، دَه‏ها سال بعد به‏ثمر می‏نشیند! ظهور فرقِه‏های مختلف و گاهاً متضادّ در ادیانی همچون مسیحیّت و اسلام درست همانند اختلافاتی است که اینک از یکسو بین دولت‏ها مشاده‏می‏شود و از سوی دیگر بین هردولت با اقشار مختلف مردم کشورش بُروزمی‏کند!

 

-          راه‏حلّ

هرکسی که به‏راستی به عمق فاجعه پی‏ببَرد، بی‏شکّ به این نتیجه می‏رسد که بهترین راهِ مقابله، درست حرکت کردن در همان مسیری است که با ایجاد اینهمه گَرد و غبار، سعی در مَخفی‏کردن آن کرده‏اند. قدرت واقعی یک گروه، قوم و یا ملّت، در توان اقتصادی و کسب منافع و حفظ منابع خودشان است. آنها سعی در مشغول‏نگهداشتن مردم به بازی‏هایی همچون جَنگ‏های اِعتقادی، سیاسی و نظامی دارند. از هر وسیله‏ای، حتّی یک بازی خشن فوتبال نیز بیشترین استفاده را خواهندبُرد. آدم عاقل در این راستا، تحت تأثیر جوّسازی‏های آنها قرارنگرفته و سعی در ساخت و توسعۀ زیربنای اقتصادی و فعّالیّت‏های تدارکاتی آن همچون کسب دانش، تحقیق و پژوهش می‏نماید.

بُرو به سایت‏های اجتماعی مثل فیس‏بوک و یا گوگل‏پلاس که داره روزبه‏روز جایش را بیش‏ازپیش بازمی‏کنه، خوب نگاه‏کن. یک عدّه شروع‏به راه‏انداختن بحث سیاسی سنگینی‏می‏کنند. این بحث‏های سیاسی، خیلی زود فرومی‏کِشَد و افراد هوشمند، با بی‏تفاوتی به آنها، موضوعات دیگری را که عمومیّت داشته و از جنبه‏های سالم‏تر فرهنگی، هنری و یا زندگی برخوردار است را جانشین بحث‏های متعصّبانۀ اعتقادی و سیاسی می‏کنند. به اون افرادی که این کار را بصورت معمول انجام‏می‏دهند، توجّه‏کن. بسیاری از اونها بنابه دلایل مختلف، به پوشالی بودن اِدّعاهای بسیاری از سیاسیّون و احزابِ اینطرفی و اونطرفی، واقف‏شده‏اند. معلومه که بعضی‏هاشون درگذشته قربانیّان برخی از برخوردها بوده‏اند و خون‏های زیادی در دِل دارند امّا آموخته‏اند تا از واقعیّت وجودی مُثبتشان، حراست‏کرده و اجازه‏ندهند تا آن بازی‏گردانانِ نابکار، آنها را به قهقرای چاه‏های تاریک و بی‏پایان بحث‏های «بدون داور» سیاسی نکشانند. خیلی زود و نهایتاً پس از چندتا کامِنت‏نویسی، می‏بینی که افرادِ مُتِعَصّب و یا زِشت‏گفتار، تردشده و دیگر کسی به‏آنها پاسخی نمی‏دهد، بلکه صرفاً خودشان به خودشان نان قرض‏می‏دهند! همین برخورد را دررابطه با افرادی که کلمات زشت و ناپسند را بکارمی‏برند، می‏بینی. یعنی اینکه نوعی آگاهی عمومی بصورتی کاملاً نهادینه، رفتارهای زشت، خشن، مُتعصّبانه و مبتنی بر دروغگویی را ترد و منتزع می‏کند.

درسطح جامعه نیز شاهد همین برخورد هوشمندانه هستیم. درهمۀ مَجامع، اینچنین افرادی، کنارزده‏می‏شوند و چنانچه درجمعی حاضرشوند، جمع اگر سکوت‏نکند، بحث‏ها را به‏سمت دیگری هدایت‏می‏کند بگونه‏ای که چندبار شاهد بحران روانیی که منسوبین و نزدیکانِ افراد تَردشده، بودم. دیدم که برخی نزدیکانشان که با واقعیّت‏های اجتماعی بیشتر درتماس بودند، از رفتار آنها، ابتدا احساس شرم‏کرده و پس از مدّتی، شاید برای جبران تحقیر اجتماعی، به‏صورت ناشیانه سعی در تقلید رفتارهای همگن اجتماعی کردند. مسلّماً این یک بحران روانی-اجتماعی بود که نتیجه‏ای جُز بی‏ریشه‏شدن برای آنها و درگیر ابتذال و گمراهی و درمقابل نزدیکانِ خود قرارگرفتن، نداشت. بسی تأسّف که برخی از نیروهای فعّال جامعه، اینگونه درحال ریزش و ازپای‏درآمدن هستند! هیچ‏می‏دانی که ضایعات رفتاری و آسیب‏های روانیی که به این افراد واردمی‏شود، تا چند دَهِه بُحران‏های بی‏هویّتی جامعه را بدنبال‏خواهدداشت؟ اینگونه است که برادر را دشمن برادر و فرزند را بَدخواهِ پدر خواهی‏دید. به‏قول حافظِ عزیز اونم در چندین قرن پیش:

 

این چه شوریست که در دور قمر می بینم؟ // همه آفاق پُر از فِتنِه و شرّ می بینم

هر کسی روز بهی می طلبد از ایام // مُشکل آنست که هر روز بَتر می‏بینم

ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است // قوتِ دانا همه از خونِ جگر می‏بینم

اسب تازی شده مجروح به زیر پالان // طوق زرّین همه در گردنِ خر می‏بینم

دختران را همه جنگست و جَدَل با مادر // پسران را همه بدخواه پدر می‏بینم

هیچ رحمی نه برادر به برادر دارد // هیچ شفقّت نه پدر را به پسر می‏بینم

پند حافظ بشنو خواجه برو نیکی کن // که من این پند به از گنج و گوهر می‏بینم

 

-          سینما و سیاست

            شاهد مُدّعا هم همین سه‏تا فیلم است که به درگیری‏های خیابانی هم کشید. آخرش هم در برخی از شهرها، اِکران عمومیشان ممنوع‏شد. تا آنجا که می‏دونم اسم اون فیلم‏ها عبارتند از: «خصوصی»، «گشت اِرشاد» و «قلّاده‏های طلا». درواقع اون فیلم‏ها به‏نوعی بازخورد عقاید برخی از افراد اجتماع بود امّا بجای ایجاد یک فضای تبادل اندیشه و تعدیل و تقریب عقاید، به درگیری‏های شدید اَنجامید. آیا فکرمی‏کنی این موضوع پایان‏می‏یابد؟ قطعاً نه. از یکسو اِکران‏های اختصاصی در برخی مراکز و از سوی تکثیر لوح‏های فشرده  و غیرقانونی ادامه‏خواهدیافت. باتوجّه‏به‏اینکه شرایط تبادل اندیشه بَرهَم‏خورده و به تقابل و درگیری انجامیده، بازهم سَرخوردگی و عقده‏های اجتماعی در هردو گروه بصورت حادّ و باکمال تأسّف بصورت مضمن رُشدخواهدکرد. دُرُست در راستای همون «اصل ناپایداری» جامعه را همچنان درگیرخودنگاه‏داشته و علاوه بر اتلاف انرژی‏ها، از فعّالیّت اصلی و تولیدی و شکوفایی اقتصادی، دورتر و دورترخواهدکرد. درست همانگونه که فِرقه‏سازی در دَهِه‏های پیشین با مردم دنیا و خصوصاً مسلمانان باعث رکود و عقب‏ماندگی اساسی جوامع شد!

            این نکته‏را بیادداشته‏باش که هرنوع تسلّط گروهی بر گروهِ دیگر در درون یک جامعه، خواستگاه نوعی درگیری طولانی‏مدّت و غیرقابل کنترل می‏باشد که نتیجه‏ای جُز نابودی آن جامعه را دربرنخواهدداشت. مسلّماً جامعه‏ای که مبتنی بر تسلّط گروهی بر گروه دیگر اداره‏می‏شود، دیر یا زود، دستکم براثر تعارضات و تحدیدهای جوامع دیگر و بعلّت ضعف درونی ناشی از درگیری‏های بی‏پایان درونی جامعه، ازپای درمی‏آید. گروه مُسلّط، چه از دستۀ اقلّیّت باشد و چه از اکثریّت، درهرصورت نتیجه یکی بوده و جامعه محکوم به فنا است؛ فقط در مدّت پایداری جامعه و فرارسیدنِ زمان فروپاشی آن متفاوت است. حکومت‏های شریفی همچون «حکومت مُختار» نیز ازهمین ناهنجاری ضربه‏خورند بگونه‏ای که حکوکتِ مُختار حتّی نتوانست فِساد جاری دربین نیروهای امنیّتی و انتظامی خود را درک‏کند.

            امّا موضوع خطرناکتر این است که گروه مسلّط تنها در قسمتی از حوزۀ جغرافیایی استقرار آن جامعه، مسلّط باشد و در برخی نقاط جغرافیایی دیگر، مُسلّط نبوده بلکه مساوی و یا حتّی تحتّ تسلّط گروه یا گروه‏های دیگرباشد. آنگاه است که فاجعه رُخ‏می‏دهد یعنی اینکه موفقیّت‏های گروه مُسلّط در نقطه‏ای به‏قیمت تحتِ فشار قرارگرفتن افراد آن گروه در نقطۀ دیگر تمام‏می‏شود. درست مثل شرایط جاری عراق، لیبی، مصر و غیره.

            ازآنجا که گروه‏ها تحمّل یکدیگر را نداشته و بصورت غالب و مغلوبی در نقاط مختلف فعّالیّت‏می‏کنند، هرگز به تعامل مُثبت، هم‏اندیشی و تبادل افکار نپرداخته و از توهین‏گرفته تا درگیری‏های فاجعه‏بار پیش‏می‏روند. طبیعی است که لاشخورها بهمراه گرگ‏ها در بیرون از جامعه برای دریدن و چپاول منابع آن جامعۀ ضعیف‏شده، دندان تیزکرده‏اند. هیچ اقدام جدّیی هم نیازندارند، فقط کافی‏است تا اینکه بصورت نسبی بُحران درداخل آن جامعه فروکش‏کرد، چَنگ و دندانی نشان‏دهند تا آن گروه‏های درون جامعه، بجای هم‏اندیشی، به‏جان یکدیگر بی‏افتند و ضعیف و ضعیف‏تر شوند.

 

-          آندروید

            آندروید را بعنوان یک سیستم عامل موبایل و تَبلِت بررسی‏کردم. جالب بود. به خیلی از زوایای پنهانش، باکمک سایت‏های تخصّصی واردشدم. پیشرفت بزرگی محسوب‏می‏شود. خیلی خوش‏دست است و سِزاوار تقدیر. امّا کامل نیست و خیلی مانده تا به ویندوزفون و یا همون ویندوزموبایل برسِه. نسخۀ هفت‏و‏نیمِ ویندوزفون معروف به مَنگو، بسیار کامل است و انتظارمی‏رود در نسخۀ بعدی یعنی ویراستِ هشت، شاهد پیشرفت گسترده‏تر و بی‏رقیب آن باشیم. تنها مَزیّت آندروید این است که برروی محصولات ارزان، بصورت فراگیر نصب‏شده‏است. البتّه نسخۀ چهار آن درحال حاضر برروی دستگاه‏های گران نصب‏شده‏است امّا مسلّماً نمی‏تواند ازنظر ساختار با ویندوزفون رقابت‏کند. آندروید بخاطر ارزانی محصولاتش، توجّه عموم را به‏خود جلب‏کرده‏است بگونه‏ای که این ابهام را درذهن پدیدمی‏آورد که شاید توانمندتر از سایر سیستم‏عامل‏های مشابه باشد. بهرحال آندروید محصول شرکت خوشنام گوگل است و خیلی خوب توانسته جای خودش را دربین محصولات مشابه، بازکند. امّا ازنظر من بعنوان یک مهندس کامپیوتر، کاملترین و دقیقترین سیستم‏عامل موبایل، ویندوزفون هفت‏و‏نیم به بالا است.

 

 

يادگار 07/11/1390

-          شعر

            یک شعر از آقای محمّدحسین جعفریّان شنیدم که بعضی از قسمت‏هایش به دِلَم نشست. شاید بخاطر اِجرای قویّ آقای بهنام صفوی همراه با آهنگ بود. آهنگ‏ساز و تنظیمش هم آقای بهنام ابطحی بود. متن کاملش را اینجا می‏آورم:

فصل‌های پیش از این هم اَبر داشت

بر کویرم بارشی بی‌صبر داشت

 

پیش از اینها آسمان، گلپوش بود

پیش از اینها یار، در آغوش بود

 

اینک امّا عده‌ای آتش شدند

بعد کوچ کوه‌ها، آرش شدند

 

از بلند آز، حلق آویزها

قلب‌های مانده در دهلیزها

 

بذرهایی ناشناس و گول و گند

از میان خاک و خون قد می‌کشند

 

بعضی از آنها که خون نوشیده‌اند

اِرث جنگ عشق را پوشیده‌اند

 

عدّه‌ای حُسن القضاء را دیده‏اند

عدّه‌ای را بِنزها بلعیده اند

 

بُزدلانی کز هَراس اَبتر شدند

از بسیجی‌ها، بسیجی‏تر شدند

 

آی بی‏جان‏ها! دلم را بشنوید

اندکی از حاصلم را بشنوید

 

تو چه‏می‌دانی تگرگ و بَرگ را

غرقِ خونِ خویش،‌ رقصِ مرگ را

 

تو چه‏می‌دانی که رَمل و ماسه چیست؟

بین اَبروها، رَدِّ قنّاسِه چیست؟

 

تو چه می‌دانی سقوط «پاوه» را

«عاصِمی» را «باکِری» را «کاوه» ‌را

 

هیچ می دانی«مَریوان» چیست؟‌ هان!

هیچ می‌دانی که «چَمران» ‌کیست؟ هان!

 

هیچ می‌دانی بسیجی سَر جداست؟

هیچ می‌دانی «دوعیجی»‌ در کجاست؟

 

این صدای بوستانی پَرپَر است

این زبانِ سرخِ نسلی بی‏سَر است

 

با همان‌هایم که در دین غَشّ زدند

ریشۀ اسلام را آتش زدند

 

پای خَندَق‌ها، اُحُد را ساختند

خون‏فروشی کرده، خود را ساختند

 

زنده‌های کمتر از مُردارها

با شما هستم، غنیمت‏خوارها

 

بَذر هفتاد و دو آفت در شما

بَردگان سِکِّه! لعنت بَر شما

 

باز دنیا کاسۀ خمر شماست

باز هم شیطان اولی‏الاَمر شماست

 

با همانهایم که بعد از آن ولیّ

شوکران کردند در کامِ علی

 

باز آیا اُستخوانی در گلوست؟

باز آیا خار در چشمان اوست؟

 

ای شکوهِ رفته، اِمشب بازگرد!

این سکوتِ مُرده را دَرهَم نَوَرد

 

از نسیمِ شادیِ یاران بگو

از «شِکستِ حَصرِ آبادان» بگو!

 

از شِکَستن، از گُسَستن، از یقین

از شکوهِ فتح در «فَتحُ‏المُبین»

 

از «شلَمچِه»، «فاو»‌ از «بُستان» بگو!

از شکوهِ رفته! از «مِهران»‌ بگو!

 

از همانهایی که سَر بَر دَر زدند

روی فَرشِ خونِ خود پَرپَر زدند

 

شب‏شکاران سحر اندوخته

از پَرستوهای در خود سوخته

 

زان همه گُل‏ها که می‏بردی بگو!

از «بقایی»، از «بُروجردی» بگو!

 

پهلوانانی که سهرابی شدند

از پلنگانی که مهتابی شدند

 

عشق بود و داغ بود و سوز بود

آه! گویی این همه دیروز بود

 

اینک اَمّا در نگاهی راز نیست

تیردان پُرتیر و تیرانداز نیست

 

نسل‏های جاودان، فانی شدند

شعرها هم آنچه می‏دانی شدند

 

روزگاران عجیبی آمدند

نسل‏های نانجیبی آمدند

 

ابتدا احساس‏هامان تُرد بود

ابتدا اندوه‏هامان خُرد بود

 

رفته‏رفته خنده‏ها، زاری شدند

زخم‏هامان کَم‏کَمَک کاری شدند

 

خواب‏دیدم دیو بی‌عار کبود

در مسیل آرزوها خُفته بود

 

خواب‏دیدم برف‏ها باقی شدند

لحظه‌های مُرده‏ام، ساقی شدند

 

ای شهیدان! دردها برگشته‏اند

روزهامان را به شب آغشته‌اند

 

فصل‏هامان گونه‌ای دیگر شدند

چشم‏هامان مَست و جادوگر شدند

 

روح‏هامان سخت و تن آلوده‌اند

آسمان‏هامان لَجَن آلوده‌اند

 

هفته‏ها در هفته‏ها گُم می‌شوند

وَهم‌ها فردای مردم می‌شوند

 

فانیانِ وادی بی‏سنگری!

تیغ‏ها مانده در آهنگری

 

حاصل آغازها، پایان شده‏است؟

میوۀ فرهنگ جبهه، نان شده‏است؟

 

شعله‏ها! سردیم ما، سردیم ما

رُخصَتی، ‌شاید که بَرگردیم ما

 

«یسطرون» ‌هم رفت و ما نون مانده‌ایم

بعد لیلا باز مجنون مانده‌ایم

 

بَحر، مرداب است بی امواج، ‌آی!

عشق، یک شوخی است بی حلّاج، آی!

 

یک نفر از خویش دلگیر است باز

یک نفر بُغضَش گلوگیر است باز

 

زخمی‌ام، اما نمک… بی‏فایده‏است

درد دارم، نی‏لَبَک… بی‏فایده‏است

 

عاقبت آب از سَر نوحَم گذشت

لشگر چنگیز از روحَم گذشت

اینم نشانی سایتی که با کیفیّت مطلوب می‏تونه این سرود را دراختیارمون قراربده:

http://www.iransong.com/song/55571.htm

 

يادگار 04/11/1390

-          رفتار وارونه

            جلّ‏الخالق!

نمی‏دانم چرا این‏روزها هرکه را که می‏بینم، باخنده درمورد افزایش لحظه‏ای ارزش اَرز و سکّه به دیگری خبرمی‏دهد! حتّی گاهی اوقات متوجّه‏می‏شوم که درهنگام اطّلاع‏رسانی، تهِ دلشان می‏لرزد و نگرانی ناشی از گران‏شدن کالاها، رنگ از رخسارشان می‏بَرد ولی همچنان با خنده افزایش قابل پیشبینی قیمت انواع اَرز و طلا را به یکدیگر می‏گویند.

بازهم عجیب‏تر اینکه همه اَرزها درحال افزایش قیمت است و ارزش ریال ایران نسبت به همه اَرزها درحال سقوط آزاد است ولی بیشتر درمورد دلار و یورو حرف‏می‏زنند.

این خنده‏ها نسبت به همه خبرهای بَد و ناگوار دیگر هم درحال اضافه‏شدن است. وقتیکه نگاه کسی به صفحه اوّل روزنامه‏ها می‏اُفتد، گاهاً همان لبخندها را می‏بینم. خوب که به همان صفحه از روزنامه که او می‏نگریسته، نگاه‏می‏کنم، متوجّه‏می‏شوم که به یک خبر ناخوشایند مثلاً درمورد یک تهدید نظامی و یا تحریم اقتصادی جدید چشم‏دوخته‏بوده‏است.

حقیقتاً این لبخندها مرا سَردَرگُم کرده‏است. آخر اگر آن خبر، بَد و دلهُره‏آور است، پَس چرا با خنده اِعلام‏می‏شود؟ چه بَرسَر رَوان مَردم آمده‏است؟

بحث من، ابداً درمورد تقابل ارزش‏ها نیست بلکه از تغییر ساده‏ترین واکنش طبیعی انسان‏ها نسبت به یک رویداد بَد و تأثّرآور می‏گویم.

وقتی بصورت اتّفاقی بَدَنِمان به یک وسیله داغ بَرخوردمی‏کند، بصورت کاملاً ناخودآگاه از آن وسیله، خودمان را دورمی‏کنیم. امّا آنچه که من می‏بینم، گواه آن است که شاید درآینده، رفتاری برعکس انجام‏دهیم؛ یعنی بصورت ناخودآگاه خودمان را به آن وسیله داغ بچسبانیم تا کاملاً دُچار سوختگی گردیم!

ای‏کاش آسیب‏شناسان اجتماعی و روانشناسان درمورد این حالت روانی عجیب توضیح‏می‏دادند. من فقط کامپیوتر می‏دانم و مهارت اصلیم دراین زمینه است ولی احتمال‏می‏دهم آمار خودکشی نیز روبه افزایش رود چراکه اینگونه واکنش به رویدادهای ناگوار را نوعی استقبال از اتّفاقات بَد و نهادینه‏شدن حالت یأس و ناامّیدی حدس‏می‏زنم.

حتّی فکرمی‏کنم برگزاری سلسه‏وار مراسم عزاداری به‏مناسبت‏های مختلف مذهبی نیز احتمالاً این حالت روانی را تشدیدخواهدکرد امّا شاید درهنگام برگزاری اینگونه مراسم، تصوّرشود که ذکرمُصیبت‏ها باعث افزایش مقاومت مردم‏شود.

من روانشناس نیستم و شاید تفسیر و تعبیرم هم نادرست باشد ولی بهرحال این حالت عجیب بصورت یک الگوی رفتاری، بصورت شایع درسطح جامعه مشاهده‏می‏شود.

 

-          آب

            نمی‏دونم چرا به هر سختی و یا راحتیی که گرفتارمی‏شم، تمام ذهنم را یاد «آب» پُرمی‏کند؟! می‏بینم که «آب» به این رویدادهای اقتصادی ناگوار، کوچکترین توجّهی نمی‏کند. بارها برمن ثابت شده است که آب مسیر درست را می‏یابد و می‏پوید. عشق من «آب»!

 

 

يادگار 15/09/1390

-          روح وجوددارد

            توی یادگار 11/09/1390 سؤالی پیرامون وجود روح را بانگاهی به موضوع شبیه‏سازی طرح‏کرده‏بودم. بحمدلله پاسخ نسبتاً کاملی را برادر بزرگم به من داد. در پاسخ مفصّلش دو مورد حائِز اهمیّت بود: اوّل اینکه انسان چه در لولۀ آزمایشگاه و چه در رَحِم مقدّس مادر بوجودبیاید، انسان است و دوّم اینکه حتّی اگر در لولۀ آزمایشگاه نیز متولّدگردد، اصل دانِشش از خداست. پیرامون این دو مورد و موارد وابسته به آنها می‏توان مدّت‏ها بَحث‏کرد و از جوانب مختلف آنها را بررسی‏نمود.

 

-          مُحَرّم

            ماهِ مُحَرَّمِ امسال کمی با سال‏های دیگر فرق‏می‏کرد. به‏جرأت می‏توانم بگویم که من هیچ‏نوع اَلوات‏بازی و کارهای خِلاف آداب اجتماعی ندیدم. حتّی برخی از دستِه‏ها، انتظامات داشتند و ترافیک خیابان‏ها را هدایت‏می‏کردند. افرادی که غذاهای نذری می‏دادند نیز زیادتر و پراکنده‏تر شده‏بودند. ازهمه جالب‏تر اینکه کمتر ارادمتند ظاهرنما می‏دیدم بلکه برعکس افراد از اقشار مختلف اجتماعی و حتّی با دیدگاه‏های کاملاً متضادّ را هم در برخی مراسم سوگواری در کنارهم مشاهده‏کردم.

            جالب آنجایی بود که مخلصانه مردمی گِرد عزاداران جمع‏شده‏بودند و حتّی به‏دیدۀ تبرّک همه چیز را می‏دیدند. من امسال نیکوکاران واقعی را دیدم. در تلویزیون هم از آن مدّاح‏هایی که بی‏بهره از صدای خوش، به تهییج غیردینی اجتماعات می‏پرداختند، خبری‏نبود. ظاهراً رادیو-تلویزیون هم بادیدگاهی بمراتب صحیح‏تر و عمیق‏تر از سال‏های پیش به انتخاب مدّاح‏ها و ذکرمُصیبت‏ها پرداخته‏بود. ای‏کاش این برنامه‏ریزی‏ها را سال‏های پیش انجام‏داده‏بودند. یعنی قبل از اینکه اونهمه خسارت و انحرافِ فرهنگی و بدئت‏ها در دین ایجادشود! آیا می‏شود همینگونه، ابهامات مربوط به تشخیص اوّل و انتهای ماه‏های قمری و خصوصاً ماه مبارک رمضان را هم برطرف‏کنند؟ اگر نکنند، دست شیطان را برای ایجاد انحرافات گسترده‏تر و عمیق‏تر جوامع مسلمان باز و بازتر گذاشته‏اند!

 

-          آب در ماه

            دستِ خودم نیست. وقتی به ماه نگاه‏می‏کنم، خودبخود به آب سلام‏می‏کنم. من به آب عشق‏می‏ورزم امّا عشقم به ماه هم می‏رسد!

 

يادگار 11/09/1390

-          آیا روح وجوددارد؟

            چندی پیش، هنگامیکه از درد به خودم می‏پیچیدم، فکر عجیبی به سَرم‏زَد! آنطور که در دین ما، اسلام آمده‏است، هنگامیکه جَنین در رَحِم مادر به چهارماهگی رسید، بااِجازۀ خداوند، در جِسمَش روحی دَمیدِه‏می‏شود. درواقع یک انسان محسوب‏می‏گردد.

            مشکل از آنجا شروع‏می‏شود که دانش بَشری امروزه نه‏تنها این امکان را فراهم‏می‏کند که عمل لقاح در داخل لولۀ آزمایشگاه و خارج از بدن مقدّس مادر صورت‏پذیرد، بلکه امکان رُشد و تولّد نوزاد را در خارج از بدن مادر نیز فراهم‏می‏کند.

            این موضوع بعنوان بخشی از «شبیه‏سازی» بهمراه ایجاد تغییرات ژنتیکی گزینشی باعث ایجاد انسان‏هایی با ویژگی‏های منحصربفرد و متفاوت با دیگران می‏شود. حتّی می‏توان با این شیوه، نسل جدیدی با خصوصیّات تعریف‏شده ایجادکرد!

            بحث‏های اخلاقی سنگینی دراین مورد پاگرفت و بزرگان دینی مسیحیّت بصورت آشکارا با آن به مخالفت برخاستند تاآنجا که کار به سازمان ملل متّحد نیز کشید. همینک این تکنولوژی در کشورهای مختلف بصورت پنهان و آشکار و یا کاملاً سِرّی درحال انجام و بررسی و گسترش می‏باشد. کشوری مثل چین به‏هیچیک از هشدارهای جوامع بین‏المللی و مذهبی گوش‏نداد و رسماً امّا محرمانه تحقیقاتش را ادامه‏داد.

            آنچه که اون شبِ دَردناک، من را به فکرکردن درمورد روح واداشت، این بود که این موجود بیولوژیکی، در خارج از بدن مقدّس مادر، ساخته‏شده و وپرورش‏یافته‏است. یعنی اینکه انسان‏ها در خِلقت دَست‏بُرده‏اند امّا همچنان شرط دمیده‏شدن روح در چهارماهگی در جسم موجودی کاملاً بیولوژیکی و دستکاری‏شده وجوددارد! موضوع از آنهم بدتر هست زیرا باتغییرات ژنتیکیی که در این موجود روح‏دار جدید ایجادکرده‏اند، حتّی رفتارهای آیندۀ او را هم تعیین‏کرده‏اند! پس روح کجاست؟ مگر عواقب رفتار خوب و بد انسان‏ها به روح برنمی‏گردد؟

اینجا بود که آثار تردید تمام وجودم را گرفت. ترسیدم. ازخود پُرسیدم: آیا این افکار جُدای از مباحِثِ منطقی، اوّلین گام‏های یک انحراف عقیدتی بزرگ نیست؟ به خدا پناه‏آوردم و سعی‏کردم به‏سرعت موضوع را برای یکنفر که احتمالاً می‏توانست من را از سَردرگمی بیرون‏بیاره، بصورت پُستِ الکترونیکی ارسال‏کنم.

در عِلم منطق داریم که برای ردّکردن یک موضوع، کافی‏است که تنها یک شرط نقض اِرائِه‏گردد؛ و من ممکن است که یک استنتاج نادرست را بعنوان یک شرط نقض درنظرگرفته و اصلِ اساسی، یعنی روح و مابَعدُالطَبیعِة یا مِتافیزیک را اِنکارکنم.

 

-          خوابِ آب

چندشبِ پیش برای چندمین‏بار خواب آب را دیدم. آره، آب.... من در دنیای خودم، با اَفکار متفاوت و عجیبی سَرمی‏کنم. ازیکسو به‏فکر بُخار جیوۀ یونیزه و پَرتابِ الکترون‏ها هستم و از سوی دیگِه دنبال مَباحثی همچون سیستم‏عامل آندروید هستم. از یکسو به گذشته‏ و آب فکرمی‏کنم و ازسوی دیگه به آینده و آب می‏اندیشم. در دنیای حرفه‏ای هم با عملیّات گستردۀ شبکه‏های حسّاس کامپیوتری و پرسنل حسّاس و ویژۀ آن سَروکار دارم ولی درعین‏حال باید مواظب خانواده و برادرهای بیمارم باشم که البتّه اونها هم به‏یکدیگر کمک‏می‏کنند.

این را هم می‏دانم که تمرکزکردن به موردی، باعث‏می‏شود که نیروی کائنات آن مورد را بسوی ما متمایل‏کند. دراین‏مورد، درگذشته تمرینات و تجربیّاتی داشته‏ام امّا دنیایی که در درون من هست، بسیار عجیب است. حتّی نگرش من به بیماران روانی به‏شِکل خاصّی است. وقتی دروقتِ ملاقات دربین اونها هستم و در بیمارستان رفتارشون را می‏بینم، نمی‏تونم باورکنم که اونها در بیماریشون هیچ نقشی‏نداشته‏اند. بنظرمن اونها می‏تونن خودشون را درمان‏کنند. انسان دنیایی از توانائی‏ها است و هرگز نباید خودش را دستکم‏بگیرد.

 

-          وفای به‏آب

چندهفتۀ پیش بااِصرار یکی از آشنایان قدیمی، به شِرکتش رفتم. سعی‏کرد مجلس را گرم‏کنِه و نظرمن را درخصوص همکاری مُجدّد جَلب‏کنِه. دَرذِهنم گذشته‏را مرورمی‏کردم. همان گذشته‏ای که دررابطه‏اش با من، سَنگِ‏تمام گذاشته‏بود ولی می‏دانستم که با دیگران به‏شِکل دیگری بوده‏است! درمیان حَرف‏هایش اشاره‏ای به آب کرد و نیکی نگفت! من در دِلَم همین مورد را بعنوان حُجّت تلقّی‏کردم و عَزم به رَدّ هرگونه همکاری کردم. بعد از اونهم سعی در برقراری ارتباط کرد. منهم درعین رعایت نهایتِ اَدَب، از هرگونه همکاری با او و شِرکتش، شانه‏خالی‏کردم. اوّل حُرمَتِ آب، بعد خدمتِ من. من به آب، باد، قاصدک، ابر و.... باهم عشق‏می‏ورزم و می‏دانم که تا وصال آنها در دنیای دیگر، چندقدمی بیش نمانده‏است؛ پس در این انتظارِ وفا، باکسی نمی‏آمیزم.

 

يادگار 01/08/1390

-          ورزش

            چندشبی هست که دوباره دارم ورزش‏می‏کنم. نزدیک به دوساعت و نیم پیاده‏روی سریع و گاهاً دو، و سِپَس، حدود نیم‏ساعت بدنسازی. برام راضی‏کننده نیست و دائم فکرمی‏کنم چیزی را گُم‏کرده‏ام. چندکیلومتر راهپیمائی طولانی هم نمی‏تونِه نیاز درونیم را برآوردِه‏کنه! البتّه یک‏شب بدنم کاملاً داغون‏شد و خودم را خیلی به‏سختی به خونِه رَسوندم. دَرد تمام بدنم را فراگرفته‏بود. شاید علّتش این بود که اوّل بدنسازی را انجام‏دادم و سپس راهپیمائی را شروع‏کردم! نسیم خنکی هم می‏وزید و من پوشش کافی نداشتم. بهمین‏دلیل بود که فردای آن شب، نتونستم ورزش‏کنم و از خانه بیرون نرفتم.

 

-          سریال

            نمی‏دونی توی این سه‏ساعتی که از خانه بیرون هستم، چقدر خوشحالم که این برنامه‏های مزخرفِ تلویزیون را نگاه‏نمی‏کنم. اون سریال‏های دَرپیتی که معلومه سازندگانشان صِرفاً برای کاسبی و درآمدِ بیشتر، دائماً کِششان‏می‏دهند. چیه؟ تعجّب‏کردی؟! آره عزیزم، اونطور که شنیده‏ام، این فیلم‏ها و سریا‏لها بصورت ثانیّه‏ای-دقیقه‏ای به صدا و سیما فروخته‏می‏شوند. برای همین هم کّلی آب قاطیشون می‏کنند. صحنه‏های طولانیِ بی‏سَروته باعث می‏شِه که رفته‏رفته مردم ازدرون به انواع فیلم‏های هالیوودی نیازپیداکنند. اون حَضَراتی که فکرمی‏کنند با عرضۀ انبوهی از این سریال‏های به‏اصطلاح سَرگرم‏کننده باعث‏خواهند‏شد که مردم و خصوصاً جوانان کمتر بسوی فیلم‏های کنترل‏نشدۀ خارجی بروند، سخت در اشتباه‏هستند. بعد از مدّتی، عَطش زیادی در مخاطبین جهت مشاهدۀ اون فیلم‏ها بوجودخواهدآمد و نوعی نِفرتِ نهادینه نسبت به ساختار این سریال‏ها و تمام افرادی که به‏نوعی در تهیّه و عرضۀ آنها دست‏داشته‏اند، بروزخواهدکرد. حتّی بازیگران نیز از دل و قلبِ مردم جامعه بیرون‏خواهندرفت....

 

-          بیماری روانی

            وقتیکه به یک بیمار روانی بَرخورمی‏کنیم، خیلی حرکات، رفتار و گفتارهای او را نادیده‏گرفته و حَملِ بَر بی‏اِرادگی او در کنترل حالاتِ بیماریش می‏دانیم ولی من عقیده‏دارم که دَرپَسِ اون بیماری، رفتارها و عاداتِ نادرست قبل از بیماری‏اش پنهان است. مثلاً یک بیمار اسکیزوفِرنی را درنظربگیر. حتّی بعد از خوراندن داروها به او و زدن آمپول‏هایش، رفتارهای نادرستی که از او سَرمی‏زند را نمی‏توان صِرفاً ناشی از بیماری او دانست بلکه هنگامیکه پَردۀ بیماری‏اش کنارزده‏شد، حالا نتایج مشکلاتِ اخلاقی او بروزمی‏کند.

            همۀ اینها را گفتم تا تو را متوجّۀ این موضوع کنم که رفتارهای ناشایستِ بیمار روانی ترکیبی از حالات ناخواستۀ ناشی از بیماری روانی او بهمراه مشکلات اخلاقی زمان سلامتِ او، یعنی قبل از بیمارشدن او می‏باشد!

 

-          کدام دیکتاتور؟

            زمانیکه مُعمّرقزّافی کشته‏شد، منم مثل بسیاری از مردم دنیا خوشحال‏شدم. هرچند دلم‏می‏خواست در دادگاه بین‏المللی محاکمه بشِه تا بسیاری از اَسرار و ساخت‏وپاخت‏های سیاسی و پُشتِ‏پرده را به‏زبان بیاره ولی صحنۀ التماس اون ظالم را که می‏دیدم، کمی دلم خنک‏می‏شد چون می‏دانستم سایر زمامداران ظالم بادیدن این آخروعاقبت، در درون خودشان فرومی‏پاشند. امّا اینکه می‏گفتند اون یک دیکتاتور بود را چندان قبول‏ندارم. او نمایندۀ یک سیستم دیکتاتوری بود. اساساً در این دوران هیچکس نمی‏تواند به‏تنهایی یک نظام دیکتاتوری ایجادکند و خودش در رأس آن نظام باقی‏بماند. حتماً باید یک گروه باهم یک نظامِ دیکتاتوری را ایجاد و حفظ کنند‏. معنی‏اش این است که باقیماندگان نظام قزّافی در لیبی، حرف‏های شنیدنی جالبی دارند که قطعاً پرده از روی خیلی مسائل مبهم بَرخواهدداشت.

 

-          طرفداران

            امشب گوشۀ کوچکی از جشن ملّی آزادی مردم لیبی را داشتند در تلویزیون بعنوان یک خبر نشان‏می‏دادند. جمعیّت کثیری در میدانِ شهدای طرابلوس خوشحال‏بودند. امّا یک نکتۀ عجیب وجودداشت. قزّافی هم در زمان زنده‏بودن خودش، همین اجتماعات را ایجادمی‏کرد! اونهمه آدم که در حمایت از زمامداران ظالم در کشورهای مختلف به راهپیمائی می‏پردازند، درواقع چه‏کسانی هستند و چرا بعد از سقوط نظام حکومتی ظالم، بازهم در نظام حکومتی جدید شاهد اجتماعاتی در همان حدّ و حدود هستیم! پس باید اینجوری نتیجه‏گرفت که: جمعیّت زیادی که ازطریق دوربین‏های تلویزیونی بعنوان شاهدی بر مدّعای محبوبیّتِ حُکّام پخش‏می‏شوند، ابداً مِلاک اندازه‏گیری محبوبیّت و مقبولیّتِ حکّام نیست.

 

-          جنبش وال‏اِستریت

            می‏گن این جنبشِ وال‏اِستریت یک جنبشِ ضدّ سرمایه‏داری است. خُب، گیریم که اینگونه باشد، حالا آنها می‏خواهند چه‏کنند؟ آیا درنهایت به عزل سرمایه‏داران خواهندرسید؟! اونها که مقام نیستند، بلکه صِرفاً پولدار و سَرمایه‏دار هستند. توی هیچ دادگاهی آنها را بخاطر سرمایه‏داری بودن محاکمه‏نخواهندکرد. نظام خرید و فروش و کسب سود و درآمد نیز در دنیا پابرجا خواهدماند. فقط اتّفاقی که رُخ‏خواهدداد، افزایش انگیزۀ درگیری خواهدبود و درنهایت، شورش‏های مردمی به مرگ سرمایه‏داران خواهدانجامید. یعنی یک تعداد سرمایه‏دار کشته می‏شوند! امّا مُسلّماً سرمایه‏داران دیگری جای آنها را خواهند‏گرفت.

            درواقع این جنبش، یک موج‏سوار دارد و او قراراست سرمایه‏داران جدیدی را بجای سرمایه‏داران قبلی بر رأس پول‏ها و سرمایه‏ها قراردهد!

 

يادگار 24/07/1390

-          گوشی موبایل

            این را برای «آب» می‏نویسم. آخه اون می‏دونه که من چقدر به پیشرفت انسان‏ها در عرصه‏های تکنولوژی روز، مثل موبایل‏ها علاقه‏دارم. روز جمعه نامه‏ای را برای مدیرعامل نوکیا نوشتم. توی اون نامه، اشتباهات استراتژیک اون کمپانی بزرگ را گوشزدکردم و بهشون هشداردادم که دوباره ممکنه دُچار همون اشتباهات بشن. می‏دونم که کمپانیی مثل سون-اِریکسون هم اشتباهاتِ خاصّ خودش را خواهدداشت. نمی‏دانم چطورشد ولی ناگهان نتونستم خودم را کنترل‏کنم و شروع‏به نوشتن یک نامۀ طولانی کردم. من هیچوقت از گوشی‏های نوکیا استفاده‏نکردم ولی اینبار دلم سوخت و فکرکردم می‏تونن موفّق بشوند. بهرحال براشون آرزوی موفّقیّت می‏کنم.

 

-          جنبش ظاهراً غربی

            حالم از اینهمه سیاست‏بازی بهَم‏می‏خوره. یک عالمی را به آتش کشیده‏اند تا حرف‏های خودشون را به‏کُرسی بنِشانند. مثلاً همین جریان «وال‏اِستریت». اینهمه سَروصدا برای چی؟ برای اعتراض به چی؟ آیا این یک نهضت هست؟ آیا رهبری دارد؟ چه کسی قراراست محاکمه شود؟ براساس کدام قانون؟

            می‏دونی چیه؟ همه از فاصلۀ طبقاتی دارن رنج‏می‏برن. یک عدّه‏ای خیلی‏خیلی از بقیّه پولدارتر شده‏اند. تا دلِت‏ هم بخواهد، نفوذ دارند. همه چیز و همه جا را می‏خرَن. آدم‏ها را هم می‏خرَن. حالا بقیّه می‏خوان علیه اینها قیام‏کنند. دادگاه چی‏می‏شِه؟ اصلاً توی کدام کشورها قراراست مساواتِ اجتماعی صورت‏بپذیرد؟ آمریکا؟ انگلیس؟ مالزی؟ شایدم عربستان؟ کویت؟ اصلاً بزارببینم؛ توی ایران چطور؟ اینجا اختلاف طبقاتی نداریم؟

            عزیز دلِ من، همه‏جا همینجوری هست. این اختلاف طبقاتی همه‏جای دنیا هست. حتّی همین آقای اسیوجابز که اخیراً فوت شد را نگاه‏کن. از یک مادر متولّدشد که او برای حفظ آبرویش، استیو را سریعاً به خانوادۀ دیگری داد. حالاهم دچار یکنوع بیماری روانی هست که اصلاً نمی‏تونه بفهمه که پسر واقعی‏اش فوت‏کرده‏است! بگذریم. همین استیو جابز چقدر پولدار بود؟ اونهای دیگه چی؟ آقای بیل‏گیتس، اون هنرپیشه‏های هالیوودی و همین آقایونِ پولدارِ ایرانی که خیلی معمولی سوار ماشین‏های بسیاربسیار گران می‏شوند. آیا واقعاً همۀ اینها مُجرم هستند؟ آیا باید علیه همۀ اینها تظاهرات بشِه؟

            نه عزیزم، من می‏خوام بگم: اون چیزی که بعنوان «جنبشِ وال‏اِستریت» نام‏گرفت، برای مبارزه با فساد، انحصار و تِراست‏ها و مافیاهای اقتصادی و غیره بوده‏است ولی حالا داره بسرعت تبدیل میشه به اعتراض‏های مردم علیه مردم! آره؛ عاملین اصلی تبعیض‏های اجتماعی خیلی سریع تونستند انحراف اساسی توی این حرکت ایجادکنند بنحویکه خون جلو چشم معترضین را بگیره و هرچی پولدارهست را بعنوان قاتل پدرشون، بدون محاکمه بکشند! حالا اون معترضین بدبخت، به یک مُشت اغتِشاشگر و شورشی و اراذل و اوباش تبدیل‏بشن! حکم همشون هم ازپیش معلومه، مگه نه؟

            می‏دونی چجوری تونستن اینکار را انجام‏بدن؟ خیلی راحت. از کلمات بزرگان و معترضان اجتماعی جهان استفاده‏کردند. خیلی راحت گذاشتند تا خورده‏حساب‏های رهبران کشورها علیه یکدیگر، اونهم بعنوان حکومت‏های سَرسپُرده و اسباب دست پولدارها در خبرگذاری‏ها پخش‏شود. رسانه‏های مشهور اونها دراین‏رابطه خیلی خوب اطّلاع‏رسانی کردند. اونها بگونه‏ای اینکار را انجام‏دادند که آتش خشم معترضین زیاد و زیادتر شود. معترضین هم درست همون کاری را انجام‏دادند که نباید انجام‏می‏دادند.

            این ترفند رسانه‏ای بود. درست مثل خاموش‏کردن آتش بااستفاده از باروت! آره عزیزم، آتشنشان‏ها می‏دانند که چگونه می‏شود با باروت، آتش را خاموش‏کرد. انفجار باروت برروی یک آتشسوزی شدید باعث‏می‏شِه که اکسیژن هوا ناگهان صَرفِ انفجار و سوختن باروت بِشِه و اکسیژنی برای ادامۀ آتشسوزی باقی‏نمونه. این رسانه‏ها باکمک کلمات اعتراضی رؤسای کشورهای مخالف و سایرین تونستن همون باروت‏ها را روی آتش منفجرکنند.

            حالا ببین آخرش کی استفاده می‏کنِه! آیا فکرنمی‏کنی که این اعتراض‏ها به سایر کشورها، حتّی همون‏هائی که خودشون را بَری از اینگونه اعتراض‏ها می‏دانستند، گسترش‏خواهدیافت؟

 

-          آب

            فکر و ذهن دلم مَملو از اندیشه به آبِ ذلال است. حتّی هنگام دَرد. چندی‏پیش بصورت کاملاً اتّفاقی معلوم‏شد که من مدّت‏ها از نوعی بیماری بسیار پُردرد رنج‏می‏بُرده‏ام. ولی چندان روآور نمی‏کردم. دکترها تعجّب‏کردند. حتّی کلّی آزمایش روی بدنم انجام‏شد. وقتی تشخیص قطعی‏دادند، معلوم‏شد که من به‏راحتی دَرد زیادی را برای مدّت‏های بسیار طولانی تحمّل‏کرده‏بوده‏ام. خلاصه طیّ یک دورۀ درمانی کوتاه، مشکل من برطرف‏شد ولی برایم مهمّ این بود که خدا قدرت تحمّل بالایی به من داده‏است. من واقعاً دردمی‏کشیدم امّا با اراده بهش فکرنمی‏کردم و به چیزهای دیگری فکرم را متوجّه‏می‏کردم. من دردهای بزرگی را تجربه‏کرده‏بودم که این دردها درمقابلش هیچّی نبود. دردِ فراغِ آب بسیار جانکاه‏تر از اینجور دردهای جسمانی مقطعی است. وقتیکه آدم یک درد بزرگ داشته‏باشه، متوجّۀ دردهای کوچک نمیشِه.

            بهرحال دیگه وقتِشِه که ورزش‏های سنگین را دوباره شروع‏کنم. یاد اونوقت‏ها بخیر. توی بَرف، چیزی نزدیک به چهارده‏ساعت بصورت تقریباً پیوسته، کوهنوردی می‏کردیم. حالا هم تاب و طاقتم برای راهپیمائی طولانی بَدنیست امّا باید به این چیزها اِکتفاءنکنم. باید از ورزش‏های مادر شروع‏کنم. دوباره عین اون‏وقت‏ها بشم. اوّل باید ریه‏هایم دوباره تقویت‏کنم تا نفس کم‏نیارم و سپس بقیّۀ اندام بدنم همچون عضلات پاها، شکم و غیره. آبِ عزیزم، دعایم‏کن.

 

يادگار 14/07/1390

-          فطریّه

            بازهم مثل هرسال، درآخر ماه مبارکِ رمضان، فطریّه‏ای را برای آب کنارگذاشتم. آره، همون آبی که سَرمَنشع خوبی‏ها است. خوبی‏هایی که جاودانه هستند. آب جاری است و زنده. او زندگی بخش است. پس ذکاة فطریّه را باید قبل از هرچیز برای سلامتی آن سلامتی‏بخش کنارگذاشت. مگِه نه؟

-          پدر آب، باد است

            چندروز پیش پدر آب را دیدیم. من «باد» را دیدم. مگه یادت رفته؟ همون بادی که در یادگار 13/3/1384 گفتم. من اون روزها برای اوّلین‏بار نام مادر آب یعنی «اَبر» را هم در «حرف‏های دل» نوشتم. همونطوری که «شبنم»، خواهر آب و «قاصدک» که برادر اوهست را هم درهمون یادگار نام‏بردم.

            من «باد» را تعقیب‏کردم. خیلی ناراحت‏کننده‏بود. آرام راه می‏رفت. او با همۀ باری که حَمل‏می‏کرد، درست مثل پیرمردهایی که یک پایشان ازشدّت کهولت نارحت و خسته‏است، لنگان لنگان می‏رفت تا بار را به منزل برساند. آری، منزل. همان منزلی که «آب» نشانم داده بود. عدد 22 یک نشانۀ عجیب است که نزدیکترین مسیر را به خانۀ آب، شبنم، قاصدک، اَبر و باد یادآورمی‏شود.

            نمی‏دانی بادیدنِ باد چقدر خوشحال‏شدم. مثل این بود که دنیایی را به‏من داده‏باشند. او درهمان مسیری حرکت‏می‏کرد که انتظارش را داشتم. درمسیر خانۀ آب. همان خانه‏ای که باد ساخته‏بود. نمی‏دانی که من چقدر این پنج‏تا را باهم دوست‏دارم. من عاشق این عزیزان هستم. می‏دانم که آب هم این را می‏داند. خدا خوب می‏داند. بهتر از همه. مَگِه نه؟

-          انرژی

            نمی‏تونم باورکنم برای تولید انرژی، باوجود اینهمه الکترون فعّال در اَتمِ مولکول‏های موادّ اطرافمون، مشکل داشته‏باشیم. خیلی عجیب است. چرا نمی‏توانیم این انرژی پویا را اِستِخراج‏کرده و بکاربگیریم و بجای آن، اینهمه سوخت فسیلی ارزشمند را می‏سوزانیم؟

            آخه چطورمی‏شِه که آدم اینگونه به همۀ دنیای خودش آسیب‏برسونه؟! برای حرکت دادن یک خودرو، باید باک بنزین را پُرکنِه. بنزینی که حاصل از کلّی نفتِ‏خامِ پالایش‏شده‏است، نفتِ‏خامی که حاصل میلیون‏ها سال فِعل و اِنفِعالاتِ زیر لایه‏های مختلف زمین در دوره‏های طولانی زمین‏شناسی است.

            نه عزیزم، آب. تو بهتر از هرکسی می‏دونی که طَرزِ فکرِ من با دیگران متفاوت‏است. من نمی‏توانم از انرژی حرکتی الکترون‏ها بگذرم. تمام ذهنم از این ایده پُرشده‏است. ایده‏های خامی برای استخراج انرژی الکترونی آنهم بشکل گسترده و در قدرت‏های ضعیف تا قوی. مثل باطری‏های کوچک و نیروگاه‏های بزرگ.

            می‏دونی چیه؟ من هرگز نتونستم بعضی از نظریّه‏ها و تئوری‏های فیزیک را قبول‏کنم. مثل همین نسبیّتِ مرحوم انیشتین. همون فرمولِ:

E = MC2

            آخرش هم که دیدی چطورشد؟ توی آزمایشگاه‏های بزرگ و در داخل اون شتابدهنده‏های کیلومتری، تونستن نوترینوها را به‏سرعتی بیش از سُرعتِ نور برسونند ولی تبدیل به انرژی نشدند! آخه مَگِه می‏شِه ازیکسو بگن فلان سیّاره از ما چند میلیون سال نوری فاصله داشته باشه ولی اگر جسمی به‏سُرعتِ نور برسِه، به انرژی تبدیل می‏شِه؟ تازه، برای ما مسلمان‏ها که دستورات صریحی درخصوص سِیر و سفر به آسمان‏ها و زمین داده‏شده‏است، برای ما آدم‏هایی که خداوند ما را اَشرَفِ مخلوقات خوانده‏است، چطور ممکن است چنین محدودیّتِ مسافرتیی وجودداشته‏باشِه؟!

            برای انرژی و حتّی سیستم حرکتی خودروها، دَر ذهنم غوغایی وجوددارد. اصلاً نمی‏توانم بپذیرم که این وسیله، از زمان اختراعش تاکنون، همچنان بوسیلۀ چرخ‏های متحرّک درحال حرکت است.

            در دانشگاه، آنهم در آزمایشگاه الکترونیک، قسمتی از فرضیّۀ ناپخته‏ام را با استاد مطرح‏کردم. اون نتوانست پاسخ درستی به من بدهد امّا اجازۀ آزمایش مُخرّب برروی دیود را به من داد. مرا هم به اساتید فیزیک معرّفی کرد. بعد از آن با استاد فیزیکی صحبت‏کردم. او هم نتوانست نظرم را ردّ یا تأییدکند. شاید اگر ردّکرده‏بود، امروز اینقدر در ذهنم غوغا نبود. حالا دنبال بخار جیوه و آرگون و نیز بعضی کریستال‏ها هستم و با دانِش کمی‏که دارم، باید سعی کنم ایده‏ام را اِجراءکنم.

            اگر آب بود.....

 

يادگار 09/01/1390

-          تولّد

            سیزدهمین روز سال برای هرکسی یک مفهوم خاصّ داره. غالباً سیزده‏بِدَر را در اَذهان زنده‏می‏کنه. مَن‏هَم مثل بقیّه هستم ولی با این تفاوت که این روز را روز تولّد زندگی می‏دانم. من این روز را روز تولّد «آب» می‏بینم. آره، «آب...». آبی که ذلالی نجات‏بَخشش گواه صادقانه‏ای از مَعصومیّت است. مَعصومیّتی که مرا به سِتایش باری‏تعالی وامی‏دارد و تمامِ‏وجودم را به تقاضا و راز و نیاز درگاهِ دوست مَبهوت‏می‏کند. هنگامیکه چشمۀ اَشکم خشکیده‏است، آهِ کهنه‏ای از دَرونم بَرمی‏آید و اگر دَمی‏دیگر جان دارم تا آهِ دیگری و تکرار آرزوی دیگرکنم، فقط بخاطر وَعدِه‏های خدای مهربان است. این کورسوی اُمّید، از روزَنِۀ قرآن است. پس باهمان اُمّید عاشقانه می گویم: «آبِ» عزیزم، روزت مبارک.

-          کار جدید

            دوّم بهمن‏ماه سال 1389 درسم تمام‏شد و سه‏روز بعد مجدّداً برای بعدازظهرها مشغول کار دوّم و حرفه‏ای شدم. از سال 1383 تا این تاریخ، فقط در شغل دولتی بودم و از وقت آزادم برای درس و دانشگاه استفاده‏می‏کردم ولی حالا، یعدازظهرها خیلی شدید به کار در حوزۀ بخش خصوصی مشغول‏‏شده‏ام. صبح‏ها همون کار سابقم را دارم و بعدازظهرها با یک گروه جالب، کارمی‏کنم. داستان ازاین‏قرار است که قراربود بعد از فراغت‏از تحصیل، آرام آرام به فعّالیّت در بخش خصوصی برگردم ولی چندماه قبل از پایان تحصیلاتم، به تقاضای مُسِرّانۀ یکی از صمیمی‏ترین دوستانم، مجبور به شرکت در جلسۀ کوچکی به‏اتّفاق مدیرعامل یک شرکت فامیلی شدم. توی اون جلسه از ایده‏هایشان خوشم‏آمد و تصمیم‏گرفتم به اونها و خصوصاً دوستم کمک‏کنم؛ ولی نمی‏خواستم همکارشان و یا سهام‏دار اون شرکت بشم. دوستِ من شرطی برای همکاری با اونها گذاشته‏بود و آن چیزی جز حضورِ من در جمع ایشان نبود! خیلی سعی‏کردم مستقیماً درگیر این جریان‏نشوم ولی منطق و مرامِ آنها من را جذب‏کرد و دست‏آخر سهام‏دار و پرسنل بعدازظهر اونها شدم.

            این شرکت، یک تعاونی چندمنظوره هست و من و دوستم داریم بخش خدمات کامپیوتریش را راه‏می‏اندازیم. درحالِ‏حاضر، به شکل یک فروشگاه بزرگ فعّالیّت داره ولی درحقیقت گسترۀ وسیعی را در عرصۀ فعّالیّت‏های اقتصادی براش پیشبینی‏کردیم. به‏سرعت و خیلی سخت داریم کارمی‏کنیم و بحمدالله تونستیم در تولید اوّلین‏ نرم‏افزارمون، از آخرین استانداردهای روز دنیا استفاده‏کنیم. رویهم‏رفته خوب جلورفتیم ولی کاشکی می‏شد صبح‏ها سَر اون کارم نَرَم! اونوقت می‏تونستم تمام توانم را روی بخش خصوصی بزارم. آخه می دونی؛ اگه اینجا بتونه یک درآمد تضمین‏شده و خوبی را برام به‏اَرمغان‏بیاره، از اون شرکت خارج‏می‏شم. هنوز درآمد این شرکت نوپامون اونقدرا نیست و نمی‏تونم این ریسک را بپذیرم. باورکن خیلی کارمی‏کنیم. توی سخت‏ترین شرایط، به‏فکر «آب» می‏اُفتم. دائماً راهنمائی‏های اون را بیادمیارم. همواره سعی‏می‏کنم خودم را شایستۀ وجود عزیز و فروتن اون بکنم. باید برَم اون پائین‏پائین‏ها؛ اونجائی که آب بعد از گذر از همۀ پستی و بلندی‏ها، در اونجا مَأمن می‏یابد. اون فروتن‏ترین موجودی است که من در بین مخلوقات خداوند دیده‏ام. موجودی که منشأ حیات و عشق است و امّید با او معنی‏پیدامی‏کنه، همیشه دربین همگان و در هر وضعیّتی، پائین‏ترین مَسنَد را بَرمی‏گزینه. اِنگارنَه‏اِنگار که از آسمان مُحبّت، باریده و از اون بالابالاها آمده. این یعنی اخلاص، یعنی زیبائی سیرَت، یعنی....

 

-          شعرها

            مدّت‏ها بود که در درس و مشق و کار گرفتارآمده و حتّی از موهبت آهنگ و موسیقی محروم‏شده‏بودم. حالا که کمی فکرم آزادترشده، محرّک‏های اَطرافم را بهتر درک‏می‏کنم. اینبار و بعداز سپری‏شدن اینهمه مدّت، به‏شکل عجیبی می‏تونم دوباره و همچون گذشته، علاوه بر ریتم موسیقیی که به‏گوشم می‏خورد، به متن شعر ترانه که توسّط خواننده بهمراه آهنگ اِجراءمی‏شود نیز توجّه‏کنم. چیزی که مدّتها ازدست‏داده‏بودم! دوتا ترانه شنیدم که متن شعرشون را به «آبِ»عزیزم تقدیم‏می‏کنم. مشکلش اینه که شاعر این ابیات را نمی‏شناسم و بهتراست درهنگام اشاره به اینگونه اَشعار، یادی از شاعر و خواننده بکنیم. من نام هیچیک را نمی‏دانم:

«برگزیده‏ای از ترانۀ «فدای تو چِشام» به‏صدای امین حبیبی(همایون)»:

دارم دِق‏می‏کنم، تحمّل‏ندارم

ديگه خسته‏شدم ، دارم کَم‏میارَم

دِلَم تنگ‏شده و ديگه ناندارَم

همش فکرِ تواَم ، هَمَش بی‏قرارَم

دیگه اَشکی بَرام نمونده که بخوام بَرات گريه‏کنم، فدای تو چشام

دلم داره واسه‏تو پَرپَرمی‏زنِه

تو رفتی و هنوز خیالِت با مَنِه

بدون تو کُجا برَم، کنارِ کی بشینم؟

تو چشمای کی خیره‏شَم، خودم رو توش ببينم؟

تو که نیستی، به‏کی بگم چشاشو روم نبنده؟

به‏کی بگم يِکم نازَم کُنِه کِه بِهِم نَخَندِه؟

بدونِه تو با کی حَرف‏بزنم، دَردِت‏به‏جونم

تو اين دنيا به‏عشقِ کی، به‏شوقِ کی بمونم؟

به‏جونِه چشمات از تموم اين زندگی سيرَم

تو که نيستی هَمَش آرزو می‏کنم بميرَم

«برگزیده‏ای از ترانۀ «چِشمات» به‏صدای مهرنوش»:

تو که چشمات خیلی قشنگِه

رنگِ چشمات خیلی عجیبِه

تو که این‏همه نِگاهِت، واسِه چشمام گرم و نجبیه

تو که چشمات خیلی قشنگِه

رنگِ چشمات خیلی عجیبه

تو که این‏همه نِگاهِت واسه چشمام گرم و نجبیه

میدونستی که چشات شکلِ یه نقّاشیه که، تو بچّگی میشه کشید؟

میدونستی یا نه؟

میدونستی که تو چشمای تو، رنگین کمون و میشه دید؟

میدونستی یا نه؟

میدونستی که نموندی

دلم و خیلی سوزوندی

چشات و ازم گرفتی، من و تا گریه رسوندی

میدونستی که چشامی، همۀ آرزوهامی؟

میدونستی که همیشه تو تموم لحظه هامی؟

میدونستی همۀ آرزوهام واسِۀ چشم قشنگِ تو پَروندم، رَفتِش؟

میدونستی یا نه؟

میدونستی که جَوونیم و واسِه چشمِ عَجیبِ تو سوزوندَم، رفتش؟

میدونستی یا نه؟

میدونستی که نموندی

دلم و خیلی سوزوندی

چشات و اَزَم گرفتی، مَنو تا گِریه رَسوندی

میدونستی که چشامی همۀ آرزوهامی

 

 

يادگار 04/05/1389

-          فقط خدا

            «آب» حِکمت‏ها می‏داند ولی تا جویا نشوی، نمی‏گوید! بازهَم یادَم آمد به‏اینکه «آب» درپاسخ به این سؤال که: پیرو کدام دین و آئین هستی؟ پاسخ‏داد: فقط خدا

او دُرُست‏ترین جواب را داد و کسی نفهمید. به‏همین جامعۀ ما نگاه‏کن. ببین چگونه بین پیروانِ ادیان آسمانی و حتّی بین مذاهب و فِرَقِ اسلامی تفرقه‏افتاده‏است؟ درهمین کتاب‏های تحصیلی دورۀ راهنمائی ما چگونه دَرمورد پیروان سایر اَدیان و حتّی سایر مذاهبِ غیر شیعه نوشته‏اند؟ آنها را نیز نوعی «کافر» بَرشمُرده و البتّه در دستۀ «کافِر خَفی» جای‏داده‏اند. سؤال اَساسیی که دائماً ذهن مرا به‏خود مشغول‏نموده‏است این است که: آیا میان کسیکه با عِناد و دُشمنی، سعی در نفی پیامبر اسلام و یا ائِمّۀ اَطهار می‏کند و کسیکه صرفاً در یک خانوادۀ غیرمسلمان و یا غیرشیعه متولّد‏شده‏است و ابداً دشمنیی با مسلمانان و یا شیعیان ندارد، نباید فرقی‏گذاشت و او را نیز باید بعنوان «کافِرخَفی» نامبرده و دست‏زدن به او را(درصورت وجود کوچکترین رطوبتی) موجب نِجاسَت تلقّی‏کرد؟

خودم را جای چنین افرادی گذاشتم و دیدم هنگامیکه در کُتُبِ درسی بَچّه‏مسلمان‏ها و یا شیعیان چنین مواردی ببینم، ترس تمام وجودم را فرامی‏گیرد زیرا دریک کشور شیعه، غالباً همه شیعه هستند و مَرا نجس و کافرمی‏دانند.

عکس این موضوع نیز وجوددارد. درهمان عربستان، بین همان اَهلِ تسنّن و نیز وهّابیّون، بسیاری سَخت مُعتقدند که شیعیان، کافِرند و خون و ناموسِشان مُباح است!

دوباره که به این نِفاق عجیب نگاه‏کردم، متوجّه‏شدم که نوعی خلأِ اعتقادی بُروزمی‏کند و ناشی از اهانت و جدال بین پیروان یک دین است. جدالی که درتضادّ ذاتی با اصل فطرتِ پاک آدمی است. حال بُروز فرقِه‏های دیگر، دور از ذهن نخواهدبود و مواردی همچون «بابیّت» و «بهائیّت» نیز با اَحکام بسیار ساده‏گیرانه و پَرهیز از خشونتِشان، سعی در پُرکردنِ این فضای خالی را خواهندداشت و چنانچه فِرقِه‏های بیشتری نیز درطول زمان اِبداع گردند، جای هیچ تعجّبی نخواهدبود. البتّه اینک «بهائیّت» را بعنوان یک فِرقِه و یا مَذهبِ اسلامی نمی‏دانند و آنطور که متوجّه‏شده‏ام، پیروانش آنرا یک «دین» می‏دانند.

آری عزیزم، هنگامیکه پیروان اَدیان و مذاهب مختلف نتوانند همدیگر را تحمّل‏کنند و بعنوان مثال درهمین دین مبین اَسلام، درطیّ بیش‏از هزاروچهارصدسال نه‏تنها نتوانند به توافقی دست‏یابند بلکه متأسّفانه بیش‏ازپیش به‏جان یکدیگربی‏اُفتند و گناه را بَرسَر دیگر بی‏اَندازند، مُسلّماً شاهِداَن‏خواهیم‏بود که علاوه‏بر ظهور مکاتب، اَدیان و مذاهب جدید، مواردی همچون بی‏دینی، ضدّ دینی و بَدتراز آن، شیطان‏پرستی ظاهرشود و پیروان زیادی نیز به‏گِردِ آن جمع‏شوند.

خدای من، «آب»، آن موجود عزیز و عِشق واقعی من چگونه حکیمانه به آن سؤال پاسخ‏داد؟! این تنها از دِل پُرصِدق‏وصَفا بَرمی‏آید. دوستت‏دارم آبِ عزیزم.

 

-          آیا شیعه نیز ازهَم‏می‏پاشد؟

چرا همان حضراتی که به این اختلافات دامن‏می‏زنند، به همین همسایۀ بدبخت غربی ایران، یعنی عراق نگاه‏نمی‏کنند؟ شاید ظاهراً اِختلافاتی بین اَهل تسنّن و اَهل تشیّع وجودداشت ولی دَستِ‏آخر به چنددستگی سیاسی بین شیعیان عراق اَنجامید. در ایران نیز بعد از انتخابات دورۀ دَهم ریاست‏جمهوری، چنددستگی‏ها درحدّ شورش‏های گستردۀ اجتماعی رُخ‏نمود. جای بسی افسوس‏است زیرا علاوه‏براینکه علی‏رَغم داشتن «دارالتقریب بین‏المذاهب» نتوانستند مشکلات و تضادّها بین این دو فرقِۀ اصلی را ازبین‏ببرند بلکه حتّی دربین شیعیان هم اختلافاتِ نهادینه‏ای را جای‏گذاشتند. بزودی بازهَم شاهد بَحث‏ها و جَدَل‏ها درخصوص رُؤیَتِ‏ماهِ‏مبارکِ‏رَمِضان خواهیم‏بود؛ همانگونه که دیدگاه‏های مراجع شیعه درخصوص حکومتِ اسلامی، زوایا و دیدگاه‏های متفاوتی پیداکرده‏است. خدای من! چرا اینقدر اَحمقانه اِجازه‏دادند ریشه‏های نِفاق و جُدائی دربین مسلمانان قوی‏شود؟

 

-          گناهِ‏ناکرده

حال درچنین‏شرایطی، فردی که در یک خانوادۀ یهودی به‏دنیا آمده و بزرگ‏شده‏است، چگونه می‏تواند به اِسلام، بعنوان یک دین واقعی و رَهائی‏بخش نگاه‏کند؟ ازیک‏سو شاهد دَرگیری‏های عَقیدتی-سیاسی داخل مسلمانان است. ازسوی دیگر، اگر دائماً او را به یک حزبِ سیاسی در سرزمین اِسرائیل، به‏نام صهیونیست مَنسوب نکنند، او را بعنوان کافِرخَفی و دُشمن مسلمانان و موجودی نجِس، مُنزوی‏می‏کنند. او بامشاهِدۀ چنین تحقیرات و توهین‏هائی، هرگز حاضرنیست اَندکی به حقّانیّتِ آخرین برگزیدۀ خداوند و رسول حقّ فکرکند. حکومت براساس قوانین بین‏الملل، از او بعنوان یک شهروَند یادمی‏کند امّا درداخل کشور، همواره موردحملۀ عوامّ قرارمی‏گیرد.

حتّی یک سنّی نیز نمی‏تواند به‏راحتی به شجرۀ طیّبۀ اَئمّۀ اَطهار فکرکند زیرا پیروانشان را در جنگ عقیدتی و اینک سیاسی بایکدیگر می‏بیند. فوراً ازخود می‏پُرسد: این چه‏مَذهبی است که پیروانش را در جنگ بایکدیگر نِگه‏می‏دارد؟ این چه مذهبی است که بین بزرگانش بَرسَر کوچکترین مواردِ فِقهی حتّی بعد از هزار و چهارصدسال تفاوتِ‏رأی وجوددارد و درمسائل بزرگ‏تر به اختلافات شدید عقیدتی-سیاسی می‏انجامد تاجائیکه علیه یکدیگر فتوی می‏دهند؟

آری عزیزم، دُشمن قسم‏خوردۀ انسان‏ها یعنی شیطان، درچنین شرایطی بی‏هیچ زحمتی به هدفِ شومِ‏خود یعنی اِنحراف انسان از راهِ‏راست، دست‏می‏یابد. عُمق فاجعه درجایی، دُرُست بین خود شیعیان است. اگر این اختلافات به فرار غیرمسلمانان از اسلام و یا ترس غیرشیعیان از شیعه انجامیده‏است، درداخل شیعیان نیز به سُست‏شدنِ اَرکان عقیدتی می‏انجامد. به‏زبان ساده: تعداد نمازخوان‏ها و روزه‏گیرها کمتر می‏شود.

 

-          کدام خلیج فارس؟

روزگاری در تقسیمات سیاسی کشور ایران، استان پهناوری بنام اُستان فارس وجودداشت. استانی که ساحل بسیار پهناور خلیج فارس، نام خود را از سرزمین آن بَرگرِرفتِه‏بود. اُستانی که پرچم‏دار کلّ سَرزمینِ پهناور ایران در اَعصار و قرون گذشته تا حال بود و نام «کورش» یا همان «ذوالقرنین» را یادآورمی‏شد. نام امپراطوری او و اوّلین مَنشور حقوق بَشر را به اَذهان می‏آورد و شوق و ذوق تمام ساکنین کشورهای تحتِ‏اَمر امپراتوری پارسِه یا ایران را مجسّم‏می‏کرد. امّا اینک، آن استان، سال‏های‏سال است که ارتباطی با آن خلیج ندارد. آنانکه روزی بَنابه مَصالح‏کشور دست‏به تقسیم‏بندی جدید استان‏ها زدند و از دل آن اُستان پهناور، استان‏های دیگر را بیرون‏کشیدند، هرگز متوجّه‏نبودند که اَصل و ریشِۀ «خلیج فارس» را از او گرفته‏اند. اینک، آنطور که دوستان تعریف‏کرده‏اند، حتّی در مانیتور داخل هواپیماهای کشورهای حاشیّۀ خلیج فارس، قبل از هرچیز یک لوگوی زیبا از نام مجعول «خلیج عربی» نمایش‏داده‏می‏شود. ازسوی‏دیگر درهمین سه‏دَهِۀ گذشته که ایران درگیر مسائل انقلاب، جنگ، بازسازی و درگیری‏های گستردۀ داخلی و خارجی شده‏است، همان کشورهای حاشیّۀ خلیج فارس، موفّق به توسعۀ عظیم اقتصادی-اجتماعی شده‏اند. رفاه نسبی در آن کشورها بمراتب بیشتر از ایران شده‏است و ارتباط با کشورهای دیگر به‏شکل گسترده‏ای توسعه‏یافته‏است. جدای از تجارت نفت و گاز، محلّ جذب انبوه سَرمایه‏های خارجی سَراسَر دنیاشده‏اند و سَرمایه‏گذاری‏های تعیین‏کننده‏ای در کشورهای جهان اوّل نموده‏اند.

حال ازیک‏سو استان‏فارسی از سَرزمین ایران در خلیج فارس، ساحل ندارد و او را غریب رَهاکرده‏است و ازسوی‏دیگر، کشورهای عَرَبی، منشإ بَرکت و تِجارت گستردۀ همین خلیج‏فارس شده‏اند. به‏همین علّت است که می‏خواهند آنرا «خلیج عربی» بنامند. دستِ‏آخرهَم علی‏رَغم تمام قطعنامه‏ها و بیانیّه‏های بین‏المللی مَبنی بر اِصالتِ نام «خلیج فارس»، خواستار تغییر نام رسمی آن به «خلیج عربی» خواهندشد و قطعاً دریک رأی‏گیری نهائی در سازمان ملل متّحد نیز پیروزخواهندشد؛ مثل موارد مشابهِ دیگر. تازه آنوقت عُمق فاجعِه روشن‏خواهدشد زیرا دائماً ایران نکوهش‏شده و هدفِ قطعنامه‏ها و تحریم‏نامه‏ها قرارخواهدگرفت زیرا درقبال نام‏بَردن این خلیج به نام اصلی آن باید تنبیه‏شود! اینگونه یک ملّت تحقیرخواهندشد؛ شکّ‏نکن.

-          لافِ کُره‏ای‏ها

دَرپی غرق‏شدن یک رَزم‏ناو کُرۀ جنوبی توسّط نیروهای مُسلّح کُرۀشمالی، یک مانور نظامی گسترده و پُرقدرت باهمکاری آمریکا و کُرۀجنوبی درهمان موقعیّت بین‏الملی شبهِه‏جزیرۀ کُره برگزارشد. چند روز قبل‏از آن، چندبار کُرۀ شمالی مخالفت خود را اِعلام‏کرد و درنهایت نیز تهدید به یک «جنگ مقدّس» با پشتوانۀ تسلیحات هستِه‏ای خودنمود. امّا دَستِ‏آخر درکمال ضعف، شاهد تحقیر بین‏المللی خود و اِجرای همان مانور نظامی مشترک بود.

درواقع آنچه حکومت کُرۀشمالی انجام‏داد، تنها لافی‏بود که خوراک داخلی داشت و سعی در حفظ وِجهِۀ خود درمقابل مَردم بدبَختش داشت. مردمی که همواره آرزوی دست‏یافتن به موفّقیّت و رفاهی همچون هم‏وطنان ازآنها دورافتادۀ خود که سال‏هاست درقالب کشور بسیار موفّق کُرۀجنوبی، دنیای تجارتِ بین‏الملل را تسخیرکرده‏اند را در دل کمونیستِ خود به‏گوربُرده و می‏بَرند.

درواقع آن رَزمایش باعث‏شد که کُرۀشمالی ازدَرون متلاشی‏شود. دنیا قدرت‏نمائی آمریکا را دید و بلادرنگ شایعۀ احتمال حملۀ نظامی آمریکا به ایران قوّت‏گرفت. آری؛ یک شایعه. شایعه‏ای که هدفی شبیه به تأثیرگذاری در داخل کشور همچون همان کُرۀشمالی دارد. به‏این می‏گن: دودوزه بازی‏کردن! یعنی بازی بُرد-بُرد.

حکومتِ کُرۀ شمالی اگر وارد یک جنگِ‏تمام‏عیار می‏شد، بمراتب کمتر از این شرایط ضررمی‏کرد. آنوقت می‏گفتند: ضربه‏ها از خارج و دشمنان قسم‏خوردۀ آن ملّت است؛ امّا اینک، درطیّ یک زمان درازمدّت یا حتّی شاید میان‏مدّت، ازدَرون و توسّط مردم تحقیرشده‏اش، متلاشی‏خواهدشد.

مطمئنّاً دولتمردان آن کشور از عمق فاجعه باخبرند لیکن آنچنان ضعیف‏شده و فاقد پشتیبانی مردمی هستند که در مرحلۀ اوّل سعی به لاف‏زنی در جبهه‏های داخلی و خارجی دارند و قدرمُسلّم درمرحلۀ بعد نیز تن‏به مُصالِحِه و انواع امتیازدهی‏ها خواهندداد. یعنی قلدری ازموضعِ ضعف. خدابداد چین برسد.

 

-          نیمۀ شعبان

نمی‏دانم چرا اِمسال بی‏صبرانه منتظر پانزده شعبان بودم؟ دائِماً یکجور حالت بی‏تابیِ عجیب به‏مَن دَست‏می‏داد. مَن هرگز پیرو خرافات نبوده‏ام و اَعیاد مذهبی را از بزرگداشت‏ها و سالگردهای مذهبی، کاملاً متفاوت می‏دانسته‏ام. هرگز علاقه‏ام به ارکان دین و مَعصومین دَرهالِه‏ای از خرافات نبود و به‏خود اِجازه‏ندادَم تحتِ تأثیر عوامل هیجان‏زائی همچون بَرخی از نوحِه‏خوانی‏ها و یا مَدیحِه‏سَرائی‏های نادرست با صداهای خشن و پیوسته‏قراربگیرم. اگر اِرادَتی وجودداشتِه، ازسَر صِدق و اِخلاص و عَقیدِه‏ای مُحکم و خارج از هَیَجاناتِ مَقطعی بوده‏است. امّا دَرخودَم هرگِز چنین بی‏تابیی سُراغ‏نداشته‏ام.

امّا یک‏‏چیز را می‏دانم: امسال بیش از هرسال دیگر دَرراه حقّ و عِدالت مُبارزه‏کردم و سَعی‏دَر اِحقاق حقوق مَردم نمودم. توکّل به‏خدا کردم و درمقابل مَفاسِد سازمان‏یافته ایستادگی‏کردم. ازسوی دیگر، بارها و بارها به‏یاد «آب» مُنقلِب‏شدم تاجائیکه مَجبورمی‏شدم ناگهان از جَمع خارج‏شده و به‏خلوَتی پناه‏ببَرَم و دَرتنهائی بگِریَم. هَرجای سَبز و زیبائی می‏بینم، به‏یاد «آب» می‏گِریَم.

 

يادگار 25/04/1389

-          دینِ «آب»

            وقتیکه از «آب» می‏پُرسی: دینَت چیست؟ پاسخ‏می‏شِنوی: فقط خدا.

            اون صادقانه‏ترین هدف‏را درقالب عبارتی اِعلام‏کرده که هرگز اَزَش نمی‏توان بَهره‏بَرداری نِفاق‏آمیز کرد. می‏گی‏ نه، پس تمام بخش‏های بعدی را بخون تابفهمی «آب» چگونه به‏زیبائی و سادگی و زلالی تونِستِه تدبیرکنِه. من عاشق «آب» هستم. این فقط یک‏گوشِۀ کوچک از دریای بی‏کران خلوصِ «آب» هست که در بخش‏های بَعد می‏تونی به فراصَتِ این زیبای زُلال، پی‏ببری.

 

-          دیدی‏گفتم؟!

            در یادگار 23/4/1389 در بخش «بمبِ‏هسته‏ای!» به موضوع «تلافی» در بازی اطّلاعاتی اشاره‏کرده‏بودم، یادِتِه؟ دیشب دوتا بُمب در زاهدان منفجرشد که کلّی کشته و مجروح به‏جاگذاشت. من تا دیروقت روی اینترنت بودم و داشتم روی راه‏اندازهای چاپگر کارمی‏کردم. باورِت‏نمیشِه! ناگهان شاهد پخش این خبر در سایت‏های خبری ویژه‏ای بودم. کاملاً معلوم‏بود که آمادۀ این واقعه‏بودند و شاید حتّی خبرها ازقبل نوشته‏شده‏بودند! درسیستم‏های مفیدِ خبرخوان، من از خبرگذاری‏های مختلف و حتّی سایت‏های علمی، فنّی و دانشگاهی‏ام، ارتباطاتی قرارداده‏ام. برای همین، خیلی سریع شاهد این خبرپَراکنی معنی‏دار بودم. خبرها عموماً از خبرگذاری‏های بیرون از ایران، با جزئیّاتی به‏مراتب بیشتر از خبرگذاری‏های داخلی بود! حتّی وزارت امورخارجۀ آمریکا خیلی‏خیلی سَریع درمحکومیّت این عمل تروریستی بیانیّه‏داد. صحبت‏های نمایندۀ مجلس زاهدان نیز ازطریق همان خبرگذاری‏های عجیب‏وغریب پخش‏می‏شد. واقعاً عجیب‏بود. چیزی بیش از سرعتِ‏عمل بود؛ یعنی بنظرمی‏رسید که ازقبل خبرداشتند. عجیب‏تر اینکه فوراً گروه تحتِ‏فرماندهی «ریگی»، یعنی همونی که چندی‏پیش بعد از دستگیری جنجال‏برانگیزش توسّط سیستم اطّلاعاتی ایران، اِعدام‏شد، مسئولیّت انفجارهای انتحاری را بعهده‏گرفت!

            بازی اطّلاعاتی «شهرام امیری» و «برادران ریگی» وارد فاز جدیدی‏شده. امروز هَم دولتِ ایران اعلام‏کرد که این‏کار توسّط آمریکا و اسرائیل طرّاحی و پیاده‏سازی‏شده تا تلافی موفّقیّتِ‏ سیستمِ‏اطّلاعاتی ایران را در تحتُ‏الشعاع قراردهند. پشتِ‏سَرش هم اعلام‏های جَستِه‏وگریخته‏ای دررابطه با «در تیرس قرارداشتن تمام منابع استراتژیک غرب در خاورمیانه توسّط موشک‏های ایران» منتشرشد.

            می‏بینی؟ ابعاد موضوع شکل دیگری به‏خودگرفته. عملیّات انفجار انتحاری، یعنی یکنفر بُمبی را به‏خودش بَستِه و درجائی منفجرکرده! این‏عمل همچون عملیّات مشابه در عراق انجام‏شد. خیلی عجیب‏هست. درست توی شرایط خاصّ تحریم‏هایِ‏بین‏المللی، بیانیّه‏های مختلف بین‏المللی علیهِ ایران و هزارتا سِناریوی همزمان دیگه، حالا عملیّات انتحاری هم در ایران شروع‏شد. این‏موضوع خیلی‏سریع می‏تونه به بخش‏هائی که اهل‏تسنّن زیادترهستند، همچون کردستان و کرمانشاه نیز رُخ‏بدهد. هرعملیّات درشرایط عادّی کلّی آسیب واردمی‏کنِه امّا دراین شرایط، آسیبِ‏مُضاعَف به‏دنبال‏داره. حالا برای یافتن مدرک و بررسی قانونی سَرنخ‏ها، با قطعات تیکّه‏تیکّه‏شدۀ بدن یک بمب‏گذار انتحاری روبروهستیم. کسیکه حتّی برای بررسی هویّتش، بامشکل روبروخواهندبود، چه‏خواسته‏اینکه ارتباطاتش بررسی‏شود. این موضوع امکان جلوگیری از موارد مشابه را به‏شدّت خواهدکاست.

-          سناریوی دیگِه

            کاملاً روشن‏بود که در سناریوی «شهرام امیری»، آمریکا ادّعاهای خاصّ و غیرقابل ردّ یا قبولی مثل همکاری سال‏های پیش وی با سی.آی.اِی را ازمَجاری غیررسمی اعلام‏کنه. خب احتمالاً دستِ‏آخر ایران هم باید اعلام‏کنه از همون چندسال پیش، سیستم امنیّتی آمریکا را دَست‏اَنداخته. امّا کار به‏همینجا ختم‏نمی‏شِه. من مطمئنّم که ناهماهنگی‏ها و چنددستگی‏های داخلی، دستمایۀ بزرگترین آسیب‏ها درهمین بحران‏ها خواهدشد.

-          عملیّاتِ‏خاموش

            بنظرمن دستگاه‏های اطّلاعاتی قدرتمند از «عملیّاتِ خاموش» به‏صورت گسترده و بعنوان یک استراتژی اساسی استفاده‏می‏کنند. کشاندن جَنجال به رسانه‏ها، فقط درکوتاه‏مدّت می‏تونِه حریف را مُنفعِل‏کنِه ولی اگر تکراربشِه، مکانیزم‏های تلافی‏جویانه درقالبِ دام‏های غیرقابل پیشبینی و ارزیابی‏ناپذیر، باعث‏می‏شود که اَذهانِ عمومی دنیا تمام اِدّعاها و افشاگری‏ها را به دیدۀ نوعی «دروغ‏پردازی» نگاه‏کنند. آره‏عزیزم؛ انجاست که باید صِرفاً از عملیّاتِ‏خاموش استفاده‏کرد.

-          تفرقۀ فرقه‏ای و دینی

            وقتی می‏بینی درکشوری، شروع به فرقِه‏سازی می‏شِه، یقین‏داشته‏باش که پتانسیل‏های تعصّب‏گرایانۀ ذاتی‏اش، زمینۀ مستعدّی برای شکست درمقابل تحرّکاتِ‏خارجی برپایّۀ اختلافاتِ داخلی، دارد. ایران ازقدیم دارای دو فرقۀ اصلی اسلامی یعنی شیعه و سنّی بود و بعدها مواردی همچون بابی و بهائی نیز به‏انها اضافِه‏شد. این آخری یعنی بهائی‏گری، اوّل بعنوان یک فرقِۀ از شیعه مطرح‏شد ولی اینک بعنوان یک دین مستقلّ از اسلام معرّفی‏می‏شود. می‏بینی؟ کوچکترین بی‏احترامی پیروانِ ادیان و مذاهِب به‏یکدیگر، باعث‏می‏شود که نفاق و چنددستگی به‏شکل‏های عجیبی توسعه‏پیداکنِه. هنگامیکه بَدترین کلمات را پیروان دومَذهبِ اصلی درایران به‏هَم نسبت‏می‏داند، فِرَق جدید متولّدشدند. اینک‏نیز لبۀ تیز بُمب‏گذاری‏ها درست به‏سوی مراکز انبوهِ‏جمعیّتیی که تعداد پیروان مذهب اقلیّتِ کشور درآن نقطه بیشترهستند(مثل اهل تسنّن در زاهدان)، قرارگرفته‏است. یعنی یک چرخِۀ بی‏پایان فرقه‏سازی، درگیری، آرامش و دوباره فرقه‏سازی، درگیری، آرامش و....

 

يادگار 23/04/1389

-          نمره به «آب»

            امروز استاد، پایان نامه‏ام را پذیرفتند. آره؛ هدیّۀ من به «آب» را پذیرفتند. به من نمرۀ بیست دادن. نه؛ به اون هدیّه نمرۀ بیست دادن. چون توی اون هدیّه، عشق بود. عشقی به زلالی آب. آخه‏می‏دونی؟ این سوّمین کتابی بود که مُخلِصانِه و بلکه مُخلِصانِه‏تر از همیشه به‏رشتِۀ‏تحریر دَرآوردم. در دو کتاب قبلیَم، سعی کرده‏بودم روش‏ها را به‏زبان ساده و تصویری به سرویس‏کاران و کاربران معمولی، آموزش‏دَهَم امّا اینبار سعی‏کردم به‏ساده‏ترین شکلِ مُمکِنِه، سخت‏ترین مباحث کنترل و اجرای شبکه‏های گستردۀ کامپیوتری را به متخصّصین، جهت اِرتقاءِ سریع مَهارَتشان، آموزش‏دهم. این ویژگی هدیّه‏ای است که به «آب» دادم. «آب» با تمام زلالیش، وجودش را مُخلصانه به من عَرضِه‏کرد و من نیز سعی‏کردم در این هدیّه، گوشۀ کوچکی از درس بزرگی که از معشوقم «آب» را آموخته‏بودم، به او هدیّه‏دهم. در هرلحظه که ویراست مجدّدِ کتاب را انجام‏می‏دادم، به‏یاد «آب» بودم.

-          بمب هسته‏ای!

            چندی‏است بازی جدید اطّلاعاتی بین ایران و آمریکا با به‏میان‏کشیدن پای یک متخصّص ایرانی به‏نام «شهرام امیری» را شروع‏کرده‏اند. جریانی که از یکسو سعی در اِثبات دسترسی ایران به تکنولوژی ساخت بُمبِ‏هسته‏ای(البتّه به‏تأیید دوستان خائِن روسیه‏ای) دارد و از سوی دیگر بنظرمن تلافی بازیی است که درجریان دستگیری «برادران ریگی» به سیستم‏های اطّلاعاتی مستقر در خاورمیانه واردشد.

            خنده‏دار اینجاست که ایجاد مکانیزم غیرقابل کنترل آزادسازی‏هسته‏ای، مثل بُمبِ‏اَتمی، بمراتب ساده‏تر از ایجاد یک سیستم خودتنظیم هسته‏ای مثل نیروگاهِ‏اَتمی است. در یک بُمبِ‏هسته‏ای، به‏سرعت و بصورت غیرقابل کنترل، فرایند آزادسازی انرژیِ‏هسته‏ای، بصورت یک انفجارهسته‏ای بُروزمی‏کند، درحالیکه در یک نیروگاهِ‏هسته‏ای، باید مکانیزم‏های پیچیده و قابلِ‏اِعتمادی برای مَهارانرژیِ‏دَرحالِ‏آزادسازیِ‏هسته‏ای فعّال‏گردد تا از وقوع انفجار جلوگیری‏کرده و آرام‏آرام انرژی را برای تولید سایر انرژی‏های حرارتی-مکانیکی آزاد سازند.

            بنابراین اگر ایران بدنبال بُمبِ‏هسته‏ای بود، خیلی زودتر از اینها به‏آن دَست‏می‏یافت. مثل عِراق! صدّام‏حسین در اَواخِر جنگ، در پیش روی مَجلسیانِ‏عراق، ماسولۀ یک بُمبِ‏اَتمی را نشان‏داد و گفت: ما به این نیازداشتیم که نهایتاً به آن دست‏یافتیم!

            آره عزیزم؛ به‏همین سادگی. پس اینهمه بدبختیی که ایران تحمّل‏کرد، مربوط به بُمبِ‏هسته‏ای نبوده و در یک مکانیزم بسیار پیچیده مثل نیروگاهِ‏هسته‏ای و موارد علمی دیگر صَرف‏شده‏است که البتّه بنظرمن، دوستان خائِن روس هَم کاملاً ازمنابع ما درقالب یک کلاهبرداری بزرگِ چندسالِه استفاده‏کردند و حالاکه باید باتأخیر فوق‏العادّه‏زیاد نیروگاه را تحویل‏دهند، اعلام فرموده‏اند که: «ایران به تکنولوژی ساختِ بُمبِ‏هسته‏ای نزدیک‏شده‏است!» حالا بعد از چهارسال هم رفیقشون یعنی همون «فیدل‏کاستروی کوبائی» که توی همین ایران کلّی سینِه‏چاک داشت، بین اَنظارعمومی ظاهرشده و فرموده‏است: نهایتاً مناقِشۀ ایران و آمریکا به درگیری هسته‏ای می‏انجامد!

            اون اگر آدم بود، در زمان حکومتِ مُطلقِش بَرسَر مردم ازهمِه‏جا بی‏خبر کوبا، دستکم خرید و فروش و استفاده از کامپیوتر شخصی را آزادمی‏کرد. حالا بعد از چهارسال دوری از انظارعمومی بعلّت بیماری، تشریف آورده و حرف‏های رئیس‏جمهور روسیّه را تأییدمی‏کنه. خاک بَرسَر اون و همچنین بَرسَر افرادی که به این خائِنین اعتمادکردند.

            اون پاس‏می‏دِه، این‏یکی، آبشارمی‏زنِه. مردمِ دنیا هَم که غالباً جزءِ عوامّ هستند و.... توی کشورهم، تا می‏آیی حرف‏بزنی، هزارتا شایعه درست‏می‏شِه.

-          شایعات عجیب

            گفتم‏که: توی کشور تا میائی حرف‏بزنی، کلّی شایعه درست‏میشه. مثل جریان تعطیلی ناگهانی روزهای یکشنبه و دوشنبه توسّط هیئتِ‏دولت. اونها اِعلام‏کردند بعلّت گرمای زیاد، مصرف انرژی الکترکی به‏شکل ناگهانی افزایش‏یافته و لازم‏است اکثر مراکز دولتی جهت کاهش مصرف انرژی، تعطیل‏شوند. من که توی شرکت برق کارمی‏کنم، کاملاً به این موضوع واقف‏بودم و از قبلش می‏دونستم که خیلی سریع داره مصرف‏انرژی افزایش‏پیدامی‏کنِه تاجائیکه نیروگاه‏ها دیگه توان تأمین انرژی لازم را نخواهندداشت.

            درست درهنگام اعلام خاموشی‏ها، شایعات تولیدشد. از مواردی نظیر جلوگیری حکومت از شورش عمومی بخاطر سالگرد هیجده‏تیر و جریان کوی دانشگاه گرفته تا مسئلۀ اعتصاب گستردۀ برخی اصناف تهرانی در اعتراض به وضع مالیّات جدید. اگر خودم توانیری و وزارت‏نیروئی نبودم، حتماً باورم‏می‏شد که موضوع مربوط به اینجورمواردهست! آخِه‏می‏دونی؟ شایعاتِ بسیار قویی بودند که خیلی سریع و گسترده پخش‏شدند. مگه من با بقیّۀ مردم چه‏فرقی‏می‏کنم؟ مَنم یکی مثل اونها هستم. اگِه اونها فریب‏می‏خورن، منهم فریب‏می‏خورم. اگِه اونها.....

-          هزینه‏های اطّلاعاتی

            خیلی دِلم‏می‏سوزه. دَرسَرتاسَر دُنیا، سازمان‏های اطّلاعاتی‏واَمنیّتی، باهزینه‏های سَرسام‏آوَر دارَن بَرعَلیهِ یکدیگر فعّالیّت‏می‏کنند. ای‏کاش درقالب یک نظام‏جامع‏جهانی باهَم همکاری می‏کردند و مسائلی مثل قاچاق موادّ مخدّر، پولشوئی، قاچاق اَسلحِه و غیره را ازبین‏می‏بُردند.

            این بَدبخت‏ها فکرمی‏کنند دارَن به‏جامعۀ خودشون خدمت‏می‏کنند ولی درواقع منابع عظیمی را دارَن از ملّت و میهن خودشون ازدَست‏می‏دهند. اون هزینه‏هائی را که برای پاپوش‏دُرُست‏کردن در صحنِه‏های بین‏المللی، آدم‏رُبائی، دُزدی‏اطّلاعات و غیره صَرف‏می‏کنند، باید صَرفِ مبارزه با اِنحصارطلبی‏های داخل کشور خودشون می‏کردند. اونها باید در ساخت یک جامعۀ سالم و شفّاف از داخل کشور خودشان شروع‏می‏کردند و با دَست‏به‏دَست‏دادن به سایر سازمان‏های مشابه در سَرتاسَر دنیا، دنیائی در شأن و منزلتِ انسان‏ها می‏ساختند.

            همین فرانسه را نگاه‏کن. حالا گندِش‏دَرآمدِه که رئیس‏جمهور فعلیش یعنی جناب آقای «سارکوزی» در هنگام تبلیغاتِ‏اِنتخاباتیشان، از پول‏های غیرمشروع استفاده‏فرموده‏بودند. به‏راستی سازمان اِطّلاعات‏وامنیّت فرانسه اونموقع درحال چه‏کاری بوده‏است؟

            وقتی انحصارطلبی‏ها را می‏بینم، وقتی سوءِ استفادۀ مدیران از بیت‏المال را می‏بینم، وقتی گنجاندن مواردِ اِنحصاری در مدارک مناقصات را می‏بینم و نهایتاً هنگامیکه می‏بینم که عدّه‏ای با مُنحرف‏کردن جریان قانون در گام‏های مهمّ یک کشور مثل عملیّات سنگین خصوصی‏سازی، خسارت‏های جبران‏ناپذیری را واردمی‏کنند، از درون آتش‏می‏گیرم. آخِه اینجا، یک گوشه از اون دنیای بزرگ است که هزینه‏های هنگفتی را باید صَرفِ دِفاع از خودش بَرعَلیهِ همان سیستم‏های اطّلاعاتی بیگانه‏بکنِه. اونوقت‏هست که ازدرون دُچار غفلت‏می‏شیم و همۀ منابعمون را به دِفاع با دشمن بیرونی تخصیص‏می‏دیم. حالا ازدَرون ویران‏می‏شیم.

            جونِ‏من فقط به‏این موضوع فکرکن که همین موضوع «هدفمندکردن یارانه‏ها»، چندسال پیش باید مثل سایر کشورهای دنیا، به‏مرور و بدون‏اینکه به کسی آسیب جدّی واردبشِه، اَنجام‏می‏شد؟ امّا حالا، بعد از گذشتِ اینهمه‏سال، دیگر دولت مجبور به اِجرای سریع و البتّه پُراِلتهاب و تورّم‏زای آن است. هیچ گریزی هَم نداره. دیگِه کارد به استخوان‏رسیده!

            به اوضاع مالیّاتی کشور نگاه‏کن. می‏بینی کلّی از اَصناف دارن بصورتِ «علی‏الرأس» مالیّات می‏دن. یعنی هنوز هیچکس نمی‏تونِه باقاطعیّت بگِه که یک واحد صنفی چقدر در یک‏سال سود خالص داشتِه. اینها بخاطر چی هست؟ آیا متخصّص کم داشتیم؟ آیا «کدِ اِقتصادی» تعریف‏نشد؟ آیا قانون اصناف نداشتیم؟ نه عزیزم، همه‏اش را داشتیم؛ خیلی بیشتر از اینها را هم داشتیم ولی متأسّفانه، مدیران دُزد هَم داشتیم. افرادی که بنابه «مَصلحت‏اندیشی» قوانین اقتصاد را رُعایَت‏نکردند و سال‏های سال قوانین و مُصوّباتِ قانونی را بی‏اثرکردند. اونها اینک در سلسله‏مراتب اداری رُشدکرده و ارتقاءیافته‏اند و بیش‏ازپیش تیشِه‏به مصوّبات قانونی می‏زنند. اینها همان دشمنان واقعی و داخلیند که بنظرمن، دشمنان خارجی با اتّکاء بر عملکرد ایشان، موفّق‏شده و می‏شوند.

            این دولت که خوبه، ده‏تا دولتِ دیگه هَم که بَرروی‏کار بیاید و برَوَد، تازمانیکه این فاسِدان، در رَده‏های مدیریّت میانی و حتّی پائین هستند، نمی‏تواند کار بزرگی را باموفّقیّت انجام‏دهد. تا اونجائیکه می‏دانم، برخی دانِه‏دُرشت‏ها را به قوّۀ قضائیّه معرّفی‏کرده‏اند ولی مسئله بمراتب بَدتر از اینها است. آنچه که ما می‏بینیم، فسادی است که در دانه‏ریزها بصورت گسترده، در بُرهِه‏های زمانی پیشین گسترده‏شده و اینک نیز درهَرفرصتی، مقتدرتر و مُحکم‏ترمی‏شوند. تازمانیکه مردم نیاموزند که هرچیزی را باید به مراجع نظارتی اطّلاع‏دهند، و تازمانیکه مراجعِ قانونی و نظارتی نیاموزند که به‏هَر گزارشی باید به‏دیدۀ یک منبع‏اطّلاعاتی مهمّ و مؤثّر نگاه‏کنند، همین آش و همین کاسه خواهدبود.

 

يادگار 21/04/1389

-          قدر «آب»

            هنگامیکه در سختی‏ها قرارمی‏گیرم، هنگامیکه می‏بینم بین افراد جاهل محاصره‏شده‏ام، هنگامیکه شکنجۀ همنشینی با دورنگی‏ها و خرافه‏پرستان را  ‏تحمّل‏می‏کنم، به‏ناگاه به‏یاد «آب» می‏اُفتم. درهر خلوتی یاد و خاطرۀ «آب» وجودم را مَملو از عِشق و تأثّرمی‏کند. اَشک درچشمانم حَلقِه‏می‏زند. بیادمی‏آورم که «آب»، آن موجود پاک و ذلال، آن عزیز لطیف، باوجودخودش نوشته‏است: «فقط خدا» آری او نه به اسلام، نه به مسیحیّت و نه به هیچ دین و آئین دیگری اِشاره‏نکرده‏است بلکه سَرمنشأ همۀ آنها را در یک عبارت کوتاه با چهره‏ای خندان حکّاکی‏کرده‏است.

            در زیر آب، برروی آب، به‏یاد «آب» گریه‏می‏کنم ولی نمی‏گذارم کسی صدای هِق‏هِقم را بشنود. فقط «آب» و «خدای آب» می‏دانند که در سرزمین سَبز دِلم چه‏می‏گذرد؟ نمی‏دانم آیا اینک لیاقتِ وصال «آب» را کسب‏کرده‏ام یا نه. سختی‏ها و جدائی‏ها، ارزش او را صدچندان بیش‏از گذشته برایم نمایان‏کرده‏است. شاید این‏ها همان آموزش‏هائی است که در زمان‏های غیبتِ صُغری و کبری باید به‏نوعی انسان‏ها، تجربه‏می‏کردند تا شایستگی ظهور آخرین حجّت خدا را کسب‏نمایند. من نیز در غیبت صُغری و کبرای آن عزیز مانده‏ام که آیا قدر «آب» را دریافته‏ام و یا اینکه هنوز هم باید....

-          حرکت در زمان

            دستمایۀ بسیاری از فیلم‏های تخیّلی، زمان، ماشین زمان و حرکت در زمان است. ولی درپایان فیلم، هرچند ذهن بیننده تأثیراتی هرچند محدود پذیرفته‏است ولی تقریباً همه‏چیز را فراموش‏می‏کند و به نوعی حالت روزمَرگی بَرمی‏گردد.

            باخودم اندیشیدم که سفرکردن در زمان آنگونه که در فیلم‏ها به‏تصویرکشیده‏می‏شود، نیست ولی نه‏تنها مقولۀ تکرار در آن وجوددارد بلکه به‏اِقتضای ویژگی تِکرار، به‏نوعی، «سفر» نیز درآن می‏توان پرداخت. دَرکش به‏کمی دقّت نیازداره. باید اساس خلقت و خدائی که من و تو را آفریده درذهن مجسّم‏کنی. خدائی که در هیچ قالبی محدودنمی‏شود. خدائی که حتّی زمان هم برایش یک محدودیّت نیست و اگر مفهوم جداگانه و متنزعی را بعنوان «زمان» قائل‏باشیم، بازهم آفریدۀ همان خدا است. خدائی‏که هیچ‏چیز را عَبَث و بیهوده انجام‏نمی‏دهد و انسان، بهشت و جهنّم را هم به بطالَت نساخته‏است. چگونه می‏توان درذهن، بهشتی را متصوّرشد که شایستگان در آن به خور و خواب و شهوَت، تااَبَد مشغول‏باشند و هیچ هَدَفی جز آن را دنبال‏نکنند؟! ازسوی دیگر چگونه می‏توان وعدۀ خداوند نسبت به وجود بهشت و جهنّم را اِنکارکرد؟ درواقع بهشت وجوددارد ولی بطالت و بیهودگیی درکار نیست بلکه این تفسیر ما از زمان است که ما را به این اشتباه‏انداخته‏است.

            یک مثال ساده‏تر: هنگاميکه بَرسَر قبری حاضرمی‏شویم، می‏دانیم که دیگر او جسماً زنده‏‏نیست بلکه روحی است نامحدود که به زمان و مکان محدودنمی‏شود. او چندی پیش مثل من و تو در «زمان» محدود بود ولی حالا می‏دانیم که فارغ از این محدودیّت است. بااینحال با او از دل صحبت‏می‏کنیم و برایش دعامی‏کنیم. می‏دانیم که او ما را «در این زمان» می‏بیند امّا درعین‏حال او را فارغ از «محدودیّت زمان» می‏دانیم! به‏راستی که ما به‏چه‏راحتی از قلب خودمان دورافتاده‏ایم. حسّی را که قلب دارد، به ذهن واردنمی‏کنیم.

-          زمان در بَرزخ

            حالا فکرمی‏کنی توی عالمِ‏بَرزخ چه‏روی‏می‏دهد؟ تکرار. آره؛ تکرار. اونجا هرکار خوبی که انجام‏داده‏ایم، به‏شکل‏های متفاوت برایمان مجسّم‏می‏کنند. درواقع این خودمانیم که آن رویداد نیکو را مجدّداً و مجدّداً برای خود تکرارمی‏کنیم. البتّه نه درشکل اوّل آن، بلکه درقالب‏های دیگر، امّا با همان عُصاره. بَرعَکسَش هم درست و البتّه بسیار دردناک است. یعنی فرصت‏هائی را که ازدست‏داده‏ایم، و می‏توانستیم ازدست‏ندهیم، مکرّراً برایمان در شکل‏های مختلف امّا باهمان مضمون تکرارمی‏شوند. درست مثل یک خواب تکراری. بعضی‏ها این تجربه را داشته‏اند. مثل هنگامیکه باید کار مهمّی را با دقّت انجام‏دهیم که دشواری‏های اجتماعی خاصّی دارد و از نحوۀ انجام آن و مشکلات و تنش‏های اجتماعیی که درپیش است، هَراس داریم. شبِ‏قبل، اگر بتوانیم کمی بخوابیم، دائماً خواب‏های آشفته‏خواهیم‏دید. آن خواب‏های آشفته نیز نوعی تکرار بَرزخی هستند. پس می‏بینی که در این دنیا هم، بَرزخ را تجربه‏کرده‏ایم.

-          تکرار تاریخ

            امّا هیچ به‏این موضوع فکرکرده‏ای که تمام وقایع تکاندهندۀ تاریخ بشریّت، بارها تکرارشده‏است؟ همان واقعۀ کربلا یا آن جریان جانشینی سه‏خلیفۀ اوّل بعد از رسول‏اکرم(ص) و حتّی زمان به‏شهادت رسیدن امام‏علی(ع) که برخی، وقتی‏شنیدند که امیرمؤمنان در مِحرابِ نماز صبح ضربَت‏خوردند و با شمشیر فرقشان شکافت، باوقاحت پرسیدند: مگر علی نمازهم می‏خوانده؟!

            خوب به آن زمان، به طلحِه و زبیر، به مردمی که هرلحظه به‏سوئی می‏رفتند، نگاه‏کن. خودت را درمیان آنها خواهی‏یافت. برو کوفه. می‏شنوی که امام‏حسین(ع) در دشت کربلا زمین‏گیرشده‏است و سپاه سیصدهزارنفری نیز در راه کوفه است. لشکری غیرواقعی که فقط با بزرگنمائی و شایعه‏سازی حاکم کوفه، که اینک ازطرف امیرمؤمنان یا همان خلیفۀ وقت منصوب‏شده، ساخته‏شده‏است. حکم خلیفه برای جنگ با یک گروه اندک در یک دشت! کسیکه دشمن حکومتِ وقت تلقّی‏شده‏است. درآن هیاهو کدام‏راه را برمی‏گزینی؟ علیه او و یا مثل حُرّ به‏او می‏پیوندی؟ آن‏زمان چه‏شد که آنهمه جمعیّتِ تا بُنِ‏دندان مُسلّح به‏جنگِ فقط هفتاد و دو نفر رفتند و بعد از آنهم بازمانده‏هایشان را با ذلالت به اسارت‏کشیدند و جشن‏گرفتند؟ چرا امروز که تقریباً همه‏چیز روشن‏شده‏است، خیلی حقّ‏به‏جانب قیافه‏می‏گیری و می‏گوئی: اگر آن‏زمان، در آن‏مکان بودی حتماً به امام می‏پیوستی! نه عزیزم؛ اگر خوب نگاه‏کنی، خودت را درمیان سپاهیان یزید می‏بینی. درست همانگونه که قدرتِ حاکم، آنها را اِغفال‏کرد، تو نیز همانگونه فریب‏می‏خوردی و اگر هم بعداً دچار ندامت می‏شدی، چیزی جز آن‏کاری که نادمان انجام‏دادند، انجام‏نمی‏دهی.

            این موضوع بازهم تکرارشد. بارها و بارها. قیام جنگل با اون میرزاکوچکخان جنگلی. روس‏ها به سرزمین‏های شمالی تاخته‏بودند و فجایع وحشتناکی رُخ‏داده‏بود. دقیقاً تعویضِ‏نژاد درحال رُخ‏دادن بود! سپاهیان روس، به هرگونه تجاوزی دست‏زده‏بودند. مردم مظلومِ شمال نیز در گروه‏های کوچک روستائی و بصورت شکننده، ابداً یارای مقابله با آن شهوت‏پرستان کثیف را نداشتند باچشم‏های خودشان، شاهد نابودی هرآنچه‏داشتند بودند. آخر جریان چه‏شد؟ همه می‏گویند انگلیس و روسیّه تدبیرکردند و رضاخان قائِلِۀ جنگل را تمام‏کرد و میرزاکوچکخان را نیز شهیدکردند. ولی حقیقت این‏است که سپاه قزّاق ایران که عموماً ایرانی بودند، نهضتِ جنگل را پایان‏بخشیدند. حتّی سَر میرزا را یک ایرانی ازتن‏جداکرد!

            همانموقع مردم تهران درچه‏حالی بودند؟ حتّی روحانیون در اقصی‏نقاط همین ایران و بلاد اسلامی چه حکم و فتوائی صادرکردند؟ مگر خود میرزاکوچکخان یک روحانی نبود؟ می‏بینی؟! بازهم همان واقعه رُخ‏داد و خود مردم کوفه درلباس قزّاق‏های ایران، ظاهرشدند.

            جریان نهضت ملّی نیز همچنان است. دکترمصدّق و شیخ‏فضل‏الله‏نوری و سایر سَرداران همه یکسو، شعبان بی‏مُخ و کوفیان دیگر نیز ازسوی دیگر ولی نکتۀ مهمّ همان مردم است. آنها چه‏کردند؟

            درجنگ‏های صلیبی و قبل از آن یعنی زمان سیترۀ کلیسای ظالم برکلّ امور مردم چه؟ آن‏زمان کلیسا باچه وسیله و توسّط چه‏کسانی حکمرانی می‏کرد؟ توسّط همان مردم. اصلاً همان مردم می‏خواستند که اینگونه ذلّت‏بار زندگی‏کنند و جنگ‏های صلیبی باعث‏شد بیدارشوند و کاری بکنند.

            پس جریان کوفیان همیشه وجودداشته‏است. درهمین جنگ ایران و عراق، رزمنده‏هائی که در میادین جنگ به‏خاک و خون کشیده‏می‏شدند را به‏یادمی‏آوری؟ همان موقع نیز بخاطرداری که در آنسوی دنیا چه‏خبرها که نبود؟ درصِربستان چه‏می‏گذشت؟ آره، همون صِربستانی که بعدها آنگونه مورد تهاجم قرارگرفت و شاهد بدترین تجاوزات و نسل‏کشی‏ها بود.

            اینها همه شواهدی بر تکرار تاریخ یا همان تکرار زمان هستند. اینها در عالم بَرزخ رُخ‏نداده‏اند. در همین دنیا واقع‏شده‏اند. ولی ما نمی‏فهمیم! نمی‏فهمیم! نمی‏فهمیم! آره عزیزم؛ این دنیا هم نوعی بَرزخ است. دنیایی که بعد از به‏دنیاآمدنِ ما شروع‏شده‏است.

-          مفهوم عشق

            به‏نظرِمن عشق بزرگترین کارزار زندگی‏است. انسانیکه عاشق‏باشد، اینچنین دُچار خطانمی‏شود. عشق واقعی، با عشق آتشین فرق‏می‏کند. عشق واقعی، چشم‏ها را نمی‏بندد بلکه آنها را می‏گشاید. واقعیّت‏ها را آنگونه که هستند درپیش‏رویمان نشان‏می‏دهد. عاشقِ واقعی دُچار لرزش نمی‏شود. خرافِه‏زده‏نمی‏شود. آنگونه که در صَدراسلام، واقعۀ کربلا، نهضتِ جنگل، نهضتِ ملّی و غیره رُخ‏داد، منحرف‏نمی‏شود. عشق واقعی مثل یک نور است که راه را همواره روشن‏نگاه‏می‏دارد. آخرچگونه‏می‏توان قبول‏کرد که یک انسان عاشق، سَرببُرَد، آنهم سَر یک روحانی همچون میرزاکوچکخان! آخر چگونه می‏توان باورکرد که یک انسان عاشق بتواند نوۀ پیامبر، یعنی حجّتِ خدا برروی زمین را در صحرای کربلا سَرببُرّد؟ آخر چگونه می‏توان باورکرد که یک انسان عاشق، یک مبارز و یک شیخ را بَرسَرِ دار بَرَد؟ چگونه می‏توان تصوّرکرد که یک عاشق مُخلص که اَشرفِ مخلوقات است و همه را نیز اَشرَفِ مخلوقات می‏داند، در گوشهایش پنبه‏کند تا سخن حقّ‏نشنود؟ همانگونه که در صدر اسلام اینچنین می‏کردند تا کلام خدا را نشنوند. یک عاشق هرگز اجازۀ پایمال‏شدن حقّ مردم را نمی‏دهد و همواره و درهمه‏حال دستگیر زمین‏خوردگان است. آنانکه دست‏به سازماندهی مافیاهای موادّ مخدّر می‏زنند، آنانکه تِراست‏های بزرگ اقتصادی اِنحِصارطلب درست‏می‏کنند، آنها که درپَس کازینوها و قاچاق انسان، پولشوئی و معاملات بزرگ اسلحه راه‏می‏اندازند، عاشق نیستند و این چندصَباح زندگی که درواقع فقط یک تکرار کوتاه است را به ضرری ابدی و تکراری جاودانه فروخته‏اند.

            درشکل کوچکش هم، استفاده‏های غیرمجاز ازبیت‏المال، دستکاری‏کردن مناقصه‏ها و معاملات، ریاست‏طلبی‏ها و بسیاری از کارهای منافقانه و جانمازآب‏کشیدن‏ها نیز همینگونه‏است.

-          تجارت موادّ مخدّر

            درفیلم «تاراج» دیدیم که حکومتِ وقت چگونه بصورت ضربَتی «تریاک» را جمع‏آوری کرد ولی درپَس آن تجارت پُرسودتری یعنی «هروئین» را شروع‏کرد. امروز نیز باردیگر شاهد همانیم. اخبار تلویزیون می‏گوید: «تریاک» چندبرابر گران‏شده‏است ولی «شیشه» چندبرابر ارزان! آیا بازهم تکرار تاریخ نیست؟ اینبار چه‏می‏کنی؟

 

يادگار 20/04/1389

-          تقدیم‏به «آب»

            بحمدلله پایان‏نامۀ مفصّلی نوشتم. خیلی سنگین، کاربُردی و نسبتاً کامل هست. در بخش تقدیم‏نامه، اون را تقدیم‏کردم به «آب». آره، «آب»! همون عشق واقعی خودم؛ همونی که همواره و درخلوتم، باهاش حرف‏می‏زنم، براش گریه‏می‏کنم و در خاطره‏هاش.....

-          گفته‏بودم یازده سپتامبر مجدّد!

            یادِت‏می‏یاد کِی پیش‏بینی‏کردم که یک واقعۀ یازدهِ سپتامبر دیگه قرارهست رُخ‏بدِه؟ آره عزیزم؛ کاملاً مشخّص‏بود. جریان نشتِ گستردۀ نفت در خلیج مکزیک و آلودگی شدید در آب‏های آمریکا و کِش‏آمدنِ جریان، تا جائی‏که خسارت‏های شدید و وسیع مالی همه را تکان‏داده و کار را به اقتصاد انگلیس هَم کِشاند. بَه‏بَه، بِه این می‏گن یک تاکتیک فوق‏العادّه قوی، یک استراتژی هماهنگ. زیادی به خودِت فشارنیار؛ خودم جریانات وابسته را بِهِت می‏گم. ببین: ازیکطرف توازن بین اَرزهای بین‏المللی مثل دلار و پوند، ازسوی دیگِه رُشدِ سریع اقتصادی کشور خودفروشی مثل چین که یک خائن تمام‏عیار و بالقوّه هست و ازسوی دیگِه تحتِ‏فشارقرارگرفتن اسرائیل و ایران و بازیی که با اون‏ها در صحنه‏های بین‏المللی شروع‏کرده‏اند، همه و همه با هم مرتبط هستند. این‏ها معاملاتی خارج تصوّر هستند که از حساب‏های دودوتا-چهارتا شروع‏می‏شوند.

            چین کشوری است مَملو از جمعیّت و با سیاست کمونیستی از نوع مائوئیسم. وقتی‏که تمام کشورهای بلوک شرق مثل شوروی ازهم پاشید، چین معامِلِه‏کرد. درواقع بااستفاده از مواردی همچون تحریم‏های ایران، کوبا، کرۀ‏شمالی و غیره، تمام محصولات درجه سه و چهارمش را به‏خورد این ملّت‏های بدبخت‏داد. محصولاتی که ابداً دارای کیفیّت یکسانی نبودند و در روستاها و کارگاه‏های کوچک درست‏می‏شدند. باقیماندۀ پول ملّت‏های تحتِ‏فشار، صرف جمعیّتِ میلیاردی این کشور شد. ازطرف دیگه، این خائن، حدّ و حدود خودش را نِگه‏نداشت و پاشو از گِلیم خودش بیرون‏گذاشت. باید تعادلات ارزی خاصّی را ایجادمی‏کردند. جریاناتی همچون یازده‏سپتامبر، نه‏تنها باعث جابجائی وسیع سرمایه‏ها شد، بلکه توازن ارزهای بین‏المللی را هم کاملاً براساس اصول جدیدی سازماندهی‏کرد. درست کاری شبیه‏به تغییر واحدپول کشورها. آره، حذف صفرها از واحد پول کشورها، یکی از راه‏های جهش سریع اقتصادی است که علی‏رغم ضربه‏های شدیدی که به افرادِ با دَرآمد متوسّط وارد می‏کنِه، فوائد زیادی هم داره. در عرصۀ بین‏المللی، دیگه تغییر واحد پول معنی نداره ولی عملیّاتی همچون یازدهِ سپتامبر یا نشتِ نفت در خلیج مکزیک می‏تونه همون نقش را بازی‏کنه. خیلی سریع ارزش سرمایه‏های انباشته را عوض‏می‏کنِه. امّا همیشه یک چیز را فراموش‏می‏کنند: نقش اون خائِن، یعنی چین؛ نقش پول‏شوهای روسیّه با اونهمه کازینو و قمارخانه! برای داشتن شرایط مناسب جهت انجام اینگونه عملیّات، باید ذخائری از موارد بالقوّه داشته‏باشند. جریان انرژی هسته‏ای ایران نیز بموقع خودش قابل کاربَری‏خواهدبود و فعلاً باید شرایطش را برای یک بازخورد بین‏المللی فراهم‏کنند.

            دقّت‏کن: یک جریان یازده سپتامبر داشتیم. بعد یک اِعتِلافِ بین‏المللی برای حمله به عراق. حالا هم یک جریان خلیج مکزیک و بعد باید یک اعتلاف بین‏المللی برای یک کار گروهیِ دیگر! می‏تونه ایران باشه. دستمایه هم تا دِلت بخواهد، فراهم است. حزب‏الله لبنان از زاویّۀ دیگه بهترین موقعیّت را برای نکوهش ایران فراهم‏کرده. پیچیده نیست. خیلی ساده‏است. اوّلش برای حدود دوسال نوار غزّه در محاصرۀ کامل‏بود. جوریکه گزارشات رسیده ازداخل اون، حاکی از فاجعۀ انسانی بزرگی بود ولی اسرائیل دائم اعلام‏می‏کرد که حزب‏اللهِ لبنان و جمهوری اسلامی ایران درحال واردکردن مهمّات و موشک به نوار غزّه‏هستند. درواقع کاری‏کرد که مردم دنیا کمتر این موضوع را قبول‏کنند و بیشتر به فاجعۀ انسانی فکرکنند.

            دستِ‏آخر هم یک حملۀ تمام‏عیار کرد و به دنیا ثابت‏کرد که نوار غزّه پُراز موشک هست و همه‏اش را انداخت گردن حزب‏الله لبنان و پشتیبانش، یعنی جمهوری اسلامی ایران. بازهم برنامه‏ریزی را ادامه‏داد. یعنی اجازه‏داد که بحث سِپَر انسانی و سوءاستفادۀ اسرائیلی‏ها از مردم، بچّه‏ها و مدارس بعنوان سِپَر انسانی مطرح‏شود، بعد، در یک زمان کاملاً محاسبه‏شده، تصاویر دقیق هوائی و ماهواره‏ای را منتشرکرد که نشان‏می‏داد حزب‏الله، انبارهای مهمّات خود را درنزدیکی منابع جمعیّتی و حتّی مدارس مخفی‏کرده‏است!

            می‏بینی: اوّلش همه فکرکردند که کار اسرائیل تمام‏هست ولی بعدش ورق را برگرداند. اینکار کاملاً محاسبه‏شده‏بود و درنوع خودش یک تاکتیک فوق‏العادّه پیچیده محسوب‏می‏شود.

            از حدود ده‏سال پیش نیز سمینارهای بین‏المللی و تخصّصی ویژه‏ای بعنوان اسلام‏شناسی، شیعه‏شناسی و حتّی ایران شناسی در آمریکا و غرب برگزارشد. شاید کمترکسی متوجّه‏شد که تناقضات و تضادّهای داخل مراکز مذهبی ایران زیر ذرّه‏بین قرارگرفته‏بود. درست درزمانیکه حضرات نتوانستند درخصوص زمان رؤیت ماهِ‏مبارک رمضان و غیره به‏توافق‏برسند، آنان تمام موارد تفرقه‏آمیز داخلی و عقیدتی را زیرنظرداشتند. بی‏شکّ هرگونه عملیّات نظامی و درگیری مستقیم عقیدتی، روانی و یا حتّی‏نظامی اثرمنفی‏داشت ولی درگیری‏هائی که ازدرون خود نظام شروع‏می‏شد، یک گام بسیار بلند و قطعی برای اهدافشان بود. همان تضادّهائی که کم‏اهمیّت بنظرمی‏رسیدند، پس از چندسال به معضلات بزرگی تبدیل‏شدند. انتخابات دورۀ دَهم ریاستِ‏جمهوری، بهترین موقعیّت را فراهم‏کرد. فقط درجریان یک انتخابات معمولی و موارد تخلّفی که مثل همۀ انتخابات دنیا رُخ‏داد، تمام اون اختلافات عقیدتی، باکمی چاشنی رسانه‏ای و کمک‏های داخلی تبدیل به یک آشوب تمام‏عیار و پیروزی قطعی برای آنها شد. پیروزئی که ابعاد آن هنوز برای خیلی‏ها آشکار نیست.

            درواقع آنها نابودی جمهوری اسلامی را خواهان نیستند! ضمناً خواهان یک جمهوری اسلامی قوی هَم نیستند؛ بلکه نیازمند یک حکومت ملتهب و ضعیف هستند. سیستم افتصادی جدید، مبتنی بر مکانیزم‏های شوکّ و اِعتِلاف گروهی برای تنظیم و بازآرائی منابع اقتصادی است. بهترین گزینه برای اِعتِلاف بعدی درقالب یک برنامۀ درازمدّت، ایران به‏اضافۀ حزب‏اللهِ لبنان است. البتّه گزینۀ جانشین هم، کرۀ شمالی هست که براساس تحقیقات بین‏المللی، یک زیردریائی کرۀ جنوبی، یعنی یک قطب اقتصادی بزرگ دنیا را تعمّداً غرق‏کرده‏است. خودش که دائم اعلام‏می‏کند: من اینکار را نکرده‏ام ولی دنیا می‏گوید کرده‏ای!

            اگر سَرانش درگذشته، لافِ قدرتِ نظامی نمی‏زدند، امروز به‏این‏شکل مورد اتّهام‏قرارنمی‏گرفت. یعنی عدم توانائی در داشتن یک سیاست خارجی مبتنی بر اصول دیپلماتیک، اینگونه آنها را در معرض اتّهامِ‏قطعی قرارداد.

-          شیخ به‏دار آویختِه!!!

            اونطور که در تاریخ می‏خوانیم، دوران عجیبی وجودداشته که افرادی همچون مرحوم دکتر مصدّق و شیخ‏فضل‏اللهِ‏نوری و غیره کارهای بزرگی را انجام‏داده‏اند. امّا رویدادهائی‏که درمدّت‏زمان نه‏چندان طولانی رُخ‏داد بسیار متناقض، باورنکردنی و البتّه پَندآموز است. یک روز صبح مردم به خیابان می‏ریزند و شعارهائی علیه شاه می‏دهند و طرفدار مصدّق هستند ولی در عصر همان روز علیه مصدّق شعارمی‏دهند. دَستِ هرکس دَرکارباشد، فرقی‏نمی‏کند، مشکل اینجاست که همون مردم اینکار را کردند.

            درست همون مردمی که پشتیبان روحانیّت‏بودند، اجازه‏دادند تا شیخ‏فضل‏اللهِ‏نوری بَرسَرِدار برِه! وقتیکه میرزاکوچکخان شهیدشد..... چندصدسال قبلش هم همین اوضاع را داشتیم. هنوز جَسَدِ مطهّر پیامبراسلام، حضرت محمّدِمصطفی(ص) را بدرستی به‏خاک نسپرده‏بودند که خلیفه‏ای را بجای امام‏علی(ع) منصوب‏کردند. حتّی تا بیست‏وپنج‏سال یعنی مدّت خلافتِ سه‏خلیفۀ اوّل، ایشان توسّط همان مردم، به خلافت انتخاب‏نشدند.

            چیه؟ گیج‏شدی؟ من دارم از مردم و انتخاب مردم حرف‏می‏زنم. از همون توده‏های مردمی! همون مردمی که تا نخواهند، کسی نمی‏تواند و نباید برسَرشان حکمرانی‏کند ولی همون‏ها اینکار را کردند. بازم می‏خواهی؟ برو اَندُلِس را نگاه‏کن. همون اَسپانیای فعلی. مگِه اونجا تحتِ تصرّف مسلمانان درنیامد و به یک کشور اسلامی تبدیل‏نشد؟ مگر هنوز معماری اسلامی در بَناها و مساجدَش مشاهده‏نمی‏شود؟ حالا برو نگاه‏کن. یک کشور مسیحی‏نشین کاملاً پیشرفته‏است که ابداً به یک کشور مسلمان شباهتی‏ندارد. مردمش چنین‏خواستند.

-          ارکان شکست در داخل است، نظارت گُم‏شده‏است!

            اختلافات درونی و مصلحت‏اندیشی‏های کاذب باعث‏شده‏است تا سال‏های سال، جیب‏های خاصّی پُرپول‏شود. یادت هست درمورد تقلّب‏های گسترده در خصوصی‏سازی‏های سال‏های پیش برات نوشتم؟ یادت هست که چگونه توانستند با بازی‏های عجیبی، بیت‏المال را بانام خصوص‏سازی، بالابکشند که البتّه سال‏ها بعد تنها بعضی مواردش کشف‏شد؟ چه فایده؟! دیگه کارازکار گذشته‏بود و فقط سعی‏شد تا رَوَندِ خصوصی‏سازی را تاحدودی اصلاح‏کنند. ولی مشکل همون شرکت‏های خصوصی‏سازی‏شدۀ قبلی است که حالا تبدیل به یک مافیای اقتصادی شده‏اند.

            همین چندوقتِ پیش، باکلّی بدبختی سعی‏کردم مدارک مناقصه‏ای را دربخش فنّی بگونه‏ای طرّاحی‏کنم که جلو بسیاری از کثافتکاری‏ها و بالاکشیدن بیت‏المال گرفته‏شود. ولی درست سه‏روز قبل از فروش اسناد مناقصه، مدارک فنّیی که آماده‏شده‏بود، روی میز مدیرعامل یکی از همون شرکت‏های خصوصی‏سازی‏شدۀ کذائی، بصورت معجزه‏آسائی قرارگرفت. آره؛ قبل از فروش اسناد مناقصه، روی میز ایشان بود و حضرات و مدیران بسیار مؤمن اَمرفرمودند که درجلساتی باید خدمت همان مدیرعامل شرکت خصوصی‏سازی‏شده که قراراست تنها یکی از شرکت‏های داخل مناقصه‏باشد، شرفیاب‏شویم و شرایط انحصاری ایشان را در مدارک لحاظ نمائیم. داد و فریاد من بلندشد. حالم ازهمشون بهم‏خورد. اونوقت‏بود که با چشم خودم دیدم چه اَفرادی دارن به اقتصاد کشوری که همواره درجنگ است، ضربه‏می‏زنند. خودم با چشم‏های خودم دیدم که چگونه شرایط «ترکِ تشریفات» که در معاملات بزرگ ممنوع است را درقالب یک «مناقصۀ محدود» بافریبکاری و دورزدن قانون، قرارمی‏دهند. ظاهراً فقط یک‏نفر اَهل مبارزه‏بود؛ یعنی من! فساد تا کجا؟ به کی باید گفت؟ چیزی نزدیک به هفتصدمیلیون تومان در یک مناقصۀ سوری باید بادورزدن قانون، به‏قیمتِ زمین‏زدن اصل چهل و چهار و به‏گندکشیدن اقتصادِکشور باید به‏کام بعضی‏ها شیرین‏گردد.

            این‏گذشت؛ ولی وقتیکه دو-سه روز بعد داشتم مدارک استعلامِ دیگری را جهت امتیازفنّی بررسی‏می‏کردم، دیدم که رضایت‏نامه‏هائی را همون مدیران فاسد، برای همین شرکتِ زد و بَندی، فراهم‏نموده‏بودند! مدارکِ قصور جدّی اون شرکت دردست من است ولی رضایت‏نامۀ مدیران، پیشِ رویَم‏بود!

            می‏بینی؟ دولت علی‏رغم تلاش‏های شبانه‏روزی‏اش، باوجود چنین شرایطی، هرگز موفّق‏نخواهدشد. نیازی به دشمن خارجی وجودندارد. اساس تفرقه درداخل وجوددارد. ازیکسو داد و فریاد مردم بلند است و ازسوی دیگر دولتمردان خسته و داغون هستند. این وسط، همان افراد فاسد هستند که از کلّیّۀ فرصت‏ها استفاده‏می‏کنند. ایجاد انحصار در معاملات بزرگ، باعث عقیم‏شدن اقتصاد می‏شود. بیکاری می‏آفریند. هزینه‏ها را سَرسام‏آور بالامی‏بَرد و مردم را به‏خاک سیاه‏می‏نِشاند. آنگاه جامعه درست مثل یک بُشکِۀ باروت می‏شود. از مناظرات انتخاباتی گرفته تا تخلّفات معمولی در یک انتخابات کاملاً تکراری، همه‏وهمه باعث انفجار می‏شود. مردمی که سال‏ها زیر دَستِ این فاسدانِ سازمان‏یافته که بی‏شکّ باهماهنگی خاصّی اقدام‏می‏کنند، منتظر انتخاباتی همچون ریاست‏جمهوری و یا مجلس هستند، درجۀ تحریک‏پذیری آنها آنچنان بالارفته‏است که فقط بامشاهدۀ چندتا مشکل، انفجار رُخ‏می‏دهد. نهادهای نظارتی، درست کارنکرده‏اند. مگرنه، مردم فرق‏چندانی مثلاً بین کاندیداهای ریاست‏جمهوری نباید احساس‏می‏کردند. درواقع هرگروه از مردم، تمام امّید و آرزوهایش برای نجات‏یافتن از ظلم اینگونه خائنین و مافیاهای اقتصادی را در یکی از کاندیداها خلاصه‏کرده‏بودند و زمانیکه به نتیجۀ قلبی خود دست‏نیافتند، گوئی همۀ آمال و آرزوهای خود را بَربادرَفتِه‏پنداشتِه و بدنبال مُقصّرگشتند. هرگونه تخلّف کوچکی، پُررنگ‏شد و آشوب‏های اجتماعی دامَن‏زدِه‏شد. آشوب‏هائی که آتش‏های دامنه‏داری هستند و خاموش‏نخواهندشد مگرآنکه عوامل ایجاد آنها بَرچیده‏شوند. تنها راه، کارآمدکردن نهادهای نظارتی همچون بازرسی کلّ کشور و وزارت اطّلاعات است؛ مگرنه عوض‏شدن رئیس‏جمهور و نمایندۀ مجلس چه اثری خواهدگذاشت؟

            هنوز اون مناقِصِۀ زشت و ساختگی برگذارنشده‏است ولی واقعاً می‏خواهم‏ببینم آیا نهاد نظارتیی وجوددارد که متوجّۀ این فساد سازمانیافته‏شود؟ آیا اگر معجزه‏ای رُخ‏دهد و متوجّه‏شود، با مدیرانی که ظاهراً بسیار مؤمن هستند و درواقع دَرپَس قسم‏های دروغینشان، زَدوبَندهای کثیف وجوددارد، هرگز به‏سِزای اعمالشان خواهندرسید ویا اینکه بازهم با استفاده از همان امکاناتِ دولتی و خودروهای مدیران، بَرسَرِ کلاس‏های درس حاضرشده، بجای مرخّصی شخصی، مأموریّتِ اداری گرفته و بعد از مدّتی، مدرکِ بالاتر دانشگاهی اَخذکرده و نیرومندتر، به همین فساد نهادینه و سازمانیافته ادامه‏خواهندداد؟ واقعاً اینبار می‏خواهم ببینم نهادهای نظارتی کاری‏می‏کنند؟

 

يادگار 06/01/1389

-          تولّد آب

                  لحظه‏به‏لحظه به روز تولّد آب، یعنی سیزدهمین روز سال، همان روز طبیعت، نزدیک می‏شیم. نمی‏تونم برای تبریک به عشقم «آب»، صبرکنم. پس بهش می‏گم: آبِ عزیزم، تولّدت مبارک.

 

-          گذر زمان

            فکرمی‏کنی سُرعتِ گُذرِ زمان تغییرنمی‏کنه؟! چندوقتی هست که یکی از اون ساعت‏های دیواری گران‏قیمت که سَرِ هرساعتی(بجُز موقع خواب)، بعد از یک ملودی آرام و کوتاه، باچندتا دینگ‏دینگ ساعت را اعلام‏می‏کنِه را توی سالن اصلی خانه نصب‏کردیم. باورکن اززمانیکه این ساعت شروع‏بکارکرده، زمان تندتر می‏گذرد. هنوز هیچّی‏نشده، ساعت بعدی را اعلام‏می‏کنِه. یعنی زمان خیلی زود گذشت. البتّه خانۀ ما پُر از انواع و اقسام ساعت‏ها است. ساعت دیجیتالیی دارم که پیشرفته‏است و برای بیدارباش نماز صبح و آماده‏شدن برای رفتن به محلّ کارم تنظیم‏شده. گوشی تلفنم هَم به‏وقت اذان، آهنگ اذان سَرمی‏دَهد. خلاصه دائم توی گوشم نوای گُذر سَریع زمان را می‏شنوم.

            امّا زمان می‏تونه آرام هم بگذره؛ حتّی می‏تونه متوقّف‏بشِه! چیه؟ تعجّب‏کردی؟ برات توضیح‏می‏دَم. وقتی عجلِه‏داری و مجبوری خیلی زود نمازت را بجابیاری، اَرکان نماز که اِجباری هست را بجامی‏آوری و از اَجزاءِ مستحبّش چشم‏پوشی می‏کنی. مثلاً در رکعت‏های سوّم و چهارم، بجای سه‏تا ذکر تسبیحاتِ‏اَربَعِه، یکی را می‏گی. حقیقت اینجاست که با این‏کار فقط باعجلِه نمازت را بجاآوردی ولی صرفهِ‏جوئی در زمان نکرده‏ای. با معیارهای فیزیکِ زمان جوردَرنمیاد چون اساساً متافیزیکی هست. وقتی که هَرسِه ذِکر تسبیحاتِ‏اَربَعِه را بجامی‏آوری، به‏نوعی زمان کِش‏میاد. رازی در آن نهفته‏است و آن «آرام خیال» یا چیزی شبیه‏به‏آن است! آره عزیزم، اون چیزی که گذر زمان را آرام‏می‏کنِه، در درونِ خودمان هست و برای فهمیدنش باید به معرفت خاصّی برسیم که اولیاءالله و عُرفا به اون رسیده‏اند امّا برای ما هم نشانه‏هائی وجودداره؛ مثل همین موردی که بهت گفتم. اینها مُعجزاتی است که در نماز و برخی از مبانی تحریف‏نشده و اساسی اَدیان الهی وجودداره و ما مسلمانان بیش از سایر پیروان ادیان الهی دیگر از آنها بهره‏برده‏ایم ولی کمتر از بقیّه به آنها توجّه‏نموده‏ایم. آیا متوجّه‏شده‏ای که در ملاقات با بعضی افرادی که وجهِۀ عرفانی دارند، نوعی آرامش خاطر به تو دست‏می‏دهد؟ این همان مکانیزمی هست که در نماز بهش اشاره‏کردم.

            یک پیامک برام ازطرف فرد ناشناسی آمده‏بود که خیلی پُرمغز است. برات می‏نویسم:

«زندگی حکایتِ مَردِ یخ‏فروشی است که به او گفتند: فروختی؟ پاسخ‏داد: نخریدند، تمام‏شد!»

            حالا چه نتیجه‏ای بایدگرفت؟ آره؛ باید از اصل شروع‏کنیم. اصل، وجود مُکرّم انسان است که خداوند درهنگام خلقتش به خود، آفرین‏گفت. چرا تا این‏حدّ وجود والای خود را پَست و حقیرمی‏کنیم که در محدوده‏ای از زمان زندانی‏شده و دائم به دیواره‏های زبر و خشنِ آن برخوردمی‏کند؟ چرا آرامش را از درون خود گرفته و حتّی به دیگران هدیّه‏نمی‏کنیم؟

            باید اشتباهِ خودمان را دریابیم و متناسب با شرایط و درک و فهم خودمان، مسئله را حلّ‏کنیم. من خیلی سعی‏کردم و بازهم سعی‏می‏کنم!

 

-          برابَری

            شکّ‏نکن که خداوند کوچکترین تبعیضی بر مردمان و خلق خویش رَوانداشته‏است. همه‏چیز را به‏مُساوات به همه داده‏است. اگر ویژگی خاصّی در مخلوقی وجوددارد، یقیناً ویژگی ‏دیگری را در دیگری تعبیّه‏نموده‏است.

            اگِه توان خاصّ پیشگوئی براساس حسّ غریبی در تو است، اگِه رؤیاهای صادقِه می‏بینی، اگِه توانائی انکارناپذیر اِلقاءِ فکر به دیگران را داری، مطمئن‏باش که دیگران هم توانائی‏های شگفت‏آور دیگری دارند. مثلاً اون‏ها می‏توانند تینت و ذاتِ اِلقاءکنندۀ فکر را درک‏کنند. اون‏ها می‏توانند پیام دوستی را از توطئه تشخیص‏بدَن.

            این درسی بود که درجلسۀ خواب مصنوعی، توسّط یکی از شاگردان «فِروید» که درحال هیپنوتیزم یک راهبۀ پاک‏بود، به‏همگان داده‏شد. آره عزیزم؛ حتّی درهنگام خواب مصنوعی هم، اون ویژگی خدادادی شگفت‏انگیز خودش را نشان‏می‏دهد.

            حالا به من بگو چرا بعضی‏ها با مصرف مَشروبات الکلی و اِهتمام به سایر اَعمال نادرست و ناشایست، بادستِ خود سعی در نابودکردن این هدایا و عطیّه‏های الهی می‏کنند؟ اون‏ها حتّی چشم بَرزَخی خودشان را هم ازبین بُرده‏اند!!!

 

-          خرافِه

            همین چیزهای ساده‏ای که گفتم، می‏تونه درقالب خرافات و اَعمال شِبهه‏دینی نیز بیان بِشِه. متأسّفانه امروزه بیش از هَرزمان دیگری، کاسبان و دلّالان دین و مذهب با استفاده از این ویژگی‏های اصیل، سعی در شِکار مَردم ساده و ناآگاه می‏کنند. جامعۀ ما از ویژگی خاصّی رَنج‏می‏برد که باعث‏شده انبوه سالمندان کم‏سواد، ناآگاه ولی مُخلص گِرد روضِه‏خوان‏های قلّابی جَمع‏شوند. این موضوع در زنان بیش‏از مردان مشاهده‏می‏شود و متأسّفانه علی‏رَغم تلاش‏های گسترده‏ای که شده‏است، نه‏تنها این رویّۀ سنّتی متوقّف‏نشده بلکه بیش‏ازپیش نیز در اَشکال جدید بُروزکرده‏است. حقیقت دین بسیار ساده است و احکام آن ابداً دست و پاگیر نمی‏باشد ولی به‏لطف دین‏فروشان مُغرض و حِماقت عَوامّ، آنچه که اَمیال و اَهداف نامقدّس مُستکبران واقعی است، دَرپَس اَعمال و مُناسِبات ظاهراً دینی و دَرپوشِشی باوَرنکردنی از خُرافِه‏ها، جامِۀ عمل‏می‏پوشاند.

            زجری بَدتر از آن نمی‏یابی هنگامیکه بجای میلِه‏های سَرد زندان، میان جاهِلان زندانی شوی! تحصیلات علوم و پیشرفت در علوم روز می‏تواند باعث دوری از این خرافِه‏ها شود ولی آنهم به‏نوبۀ خود می‏تواند به گودال دیگری هدایت‏گردد. آری؛ درتقابل صریح با خرافِه و انحرافات دینی، بجای اِصلاح رویّه و بازگشت به دین ناب و پاک، دَر دامن بی‏دینی، سِکولاریزم و لائیک می‏افتند. به‏راستی مقصّر کیست؟

عزیزم؛ همان کسی که خرافِه‏فروشی را پیشۀ خودکرده‏است، برای این آخری نیز برنامه‏ها ریخته‏است. او از همان اوّل برنامه‏داشت تا با یک تیر، هَردو نِشان را بزنِه! یعنی حِماقتِ بیشتر عَوامّ و بی‏دینی نسل سَرخوردۀ جدید. حتّی فکر برخوردهای آگاهانه و روشنگرانه را هم کرده‏است. توسّل مُبالغه‏آمیز و مُتعصّبانِه به مقدّساتی همچون تاسوعا و عاشورا نیز می‏تواند باعث‏شود تا همان نسل جدید و روشنگر، قبل از فکرکردن به‏جان یکدیگر بی‏افتند. حال شاهد آن خواهی بود که بجای «کُرسی‏های آزاداندیشی» در دانشگاه‏ها، درگیری‏های خیابانی بوجودآید و بجای مناظرۀ سازنده، تهمت و خودسانسوری پدیدآید. یعنی چیزهائی که ابداً درکنترل هیچ حکومتی نیست و برنامه‏ریزی آن دور از چشم‏های بازرسان و حاکمان و حتّی درپوشش ساختارهای اجتماعی اصیل موجود انجام‏شده‏است. درچنین شرایطی جامعه، دوقطبی مَحض می‏شود. قطبی، معتقد به دیکتاتوری حاکم می‏شود و قطبی معتقد به انحراف کامل، مُعاندت و مُحاربه می‏شود. درواقع هردو قطب قربانیانی بیش نیستند و هوشیاران باید کلیدهای پیشرفت‏های اجتماعی، اقتصادی و علمی و نیز با توسعۀ کُرسی‏های آزاداندیشی را زده آنهم به‏نحو صحیح، بازار آن فرصت‏طلبان و دلّالان دین، شرف و درنهایت اقتصاد مردم بدبخت را تختِه‏کنند. ولی این مهمّ فقط در یک سیستم روشن، جامع و شفّاف میسّر است و کسانی می‏توانند داعیّۀ شفّافیّت را داشته‏باشند که به یک صُلح جهانی و عِدالتِ فراگیر بی‏اندیشند و فکر خود را در مَرزهای سیاسی یکی چند کشور محدودنکنند. برای کارهای بزرگ، مردمان بزرگ لازم‏است. پس هِمّتی دیگر و کاری بیشتر در آزاداندیشی و پیشرفت، آرزو است.

 

-          11سپتامبر دیگر

اینطور که بنظرمیاد، دیر یا زود باید یک جریان دیگری مثل 11سپتامبر رُخ‏بدهد! می‏دونی چرا؟ یک‏کم به دور و بَرت نگاه‏کن. عجب وضعی شده! درست درهنگام نِجات‏پیداکردن از رکود اقتصاد جهانی، بازم شرکاءِ عزیز، به‏جان هَم افتاده‏اند. همۀ برنامه‏هایشان بهم ریخته. آخِه نمی‏تونن جلو همدیگر را بگیرن. هرکدومشون دارن ساز خودشون را می‏زنن. برو توی افغانستان، برگرد به عراق، یک سَری بزن به فرانسه و حالا هم کرۀ‏شمالی. عجب نظم نوین جهانیی! آمریکا بافروش هواپیمای جنگی به تایوان یا همون چین تایپه، رفیق نامردش یعنی چین دودَره باز را اَدَب‏می‏کنه؛ جیغ چین درمیاد ولی آمریکا هنوز معتقدهست که دنیا از سیاست دودَره‏بازی چین در سال‏های گذشته بدجوری آسیب‏دیده و این‏دفعه ازطریق شیرکردن شرکت گوگِل برای افزایش ناگهانی آگاهی مردم چین علیه حکومتشان اقدام‏می‏کنه. ای‏بابا، مگه فراموش‏کردی؟ همین چندوقتِ پیش بود که خانم کلینتون درخصوص لزوم آزادی دسترسی مردم دنیا به اینترنت و اطّلاعات سخنرانی کردند و پوشش خبری بسیاروسیعی داده‏شد. بازم چین سَر تسلیم پائین نیاورد.

این تنبیهات حتّی اگر تأثیرگذارهم باشِه، کافی نیست. باید جوابگوی مطالبات مردم بود. حالا دیگه با به‏روی کارآمدن آقای «اوباما»، آنهم با آن همه شکوه و رأی بالا، دیگر توقّعات مردم بالارفته. باید بگونه‏ای جوابگوی آنها بود. باید دگرگونی قابل‏توجّهی دردنیا رُخ‏می‏داد که نداد. پوشش تبلیغاتی نمی‏تواند برای درازمدّت جوابگوباشد. نارضایتی‏ها در فرانسه پس از انتخابات کم‏رنگ استانی کاملاً مشهود است. نظرسنجی‏های رسمی در تمام سرزمین غرب و خصوصاً آمریکا نیز حاکی از نارضایتی عمومی است. اگر این‏یکی که کاملاً مردمی بوده‏است هَم نتواند کاری‏بکند، قطعاً نظام‏هائی ازهَم می‏پاشند. پروژه‏های بزرگی مثل اسرائیل-فلسطین و ایران هم که به فرجام نرسیده‏است. مشکل هَم بطور قطع ایران است که ظاهراً تابع سود و زیان تجاری نیست و از نظامی ایدئولوژیک در برخوردهای بین‏المللی‏اش استفاده‏می‏کند. پَس ساز ناساز همین ایران است که روزبه‏روز قوی‏تر می‏شود. چکاربایدکرد؟

می‏دونی، آتش‏نشان‏ها می‏توانند برای خاموش‏کردن برخی آتش‏ها از انفجار استفاده‏کنند؟ آره؛ با یک انفجار باروت تمام اکسیژنی که برای ادامۀ آتش‏سوزی لازم‏است را درشرایط بسیار ویژه‏ای نابودمی‏کنند. آنوقت دیگر مهارکردن آتش، راحت‏می‏شود. برای مَهارکردن این بهم‏ریختگی جهانی و جلوگیری از فروپاشی بسیاری از نظام‏ها تنها راه باقیمانده همان انفجار است. چیزی شبیه به 11سپتامبر یا یک دشمن فرضی قوی. ببین کی بیش‏از همه رُشدِ تسلیحات و توانائی‏های نظامی داشته‏است؟ ببین کدام جریان بیش‏از همه مخالف زندگی غربی‏است. چیزی مثل ایران، گروهی مثل القاعده و یا ماجرائی مثل لیبی و ونزوئلّا.

اگر صُلحی بین اسرائیل و فلسطین رُخ‏می‏داد؛ اگر نظام حکومتی ایران یا کرۀ شمالی ازهَم می‏پاشید و یا اینکه دوستیِ پایداری بین این کشورها با غرب پدیدارمی‏شد؛ اگر حکایت بِن‏لادن تمام‏می‏شد و اگر چیزهائی شبیه به این رُخ‏می‏داد، حالا دیگر نیازی به انفجار باروت نبود. می‏گن: سیاست پدر ندارد. واقعاً راست‏گفته‏اند.

امّا من می‏گم: راه درست این است که بدنبال یک راهِ‏حلّ اصولی و پایدار باشند. باید اجازه‏بدهند ایران و سایر کشورهای غیر عضو، در یک نظام شفّاف مثل سازمان تجارت جهانی قراربگیرند. باید تمام تحریم‏ها که خود عامل بی‏نظمی اقتصادی جهانی است و سوءِاستفاده‏کننده‏هائی همچون چین و روسیه را پدیدمی‏آورد، ازبین بُرد. باید اجازه‏داد تا تمام مردم دنیا آزادانه باهم ارتباط داشته‏باشند.

اگِه اینکار را انجام‏دهند، هرکسی که درراه شفّاف‏سازی مانعی بتراشد، بلادرنگ درمقابل مردمش قرارمی‏گیرد و نابودمی‏شود. معادلات بین‏المللی شفّاف باعث‏می‏شود تا محاصرۀ فلسطین خاتمه‏یابد؛ نفوذ طالبان به‏پایان رسد و....

اون‏چیزی که دنیا را به مقابله با دشمنان احتمالی واداشت، ترس از اِشاعِۀ ایدئولوژی‏هائی نظیر صدور انقلاب اسلامی به دنیا ویا فراگیرشدن کمونیست بود. امّا ازهمان اوّل محاسباتشان نادرست بود. کسی نمی‏تواند برای مردم تصمیم‏بگیرد. این مردم هستند که باید خودشان حکومت حاکم بر جامعه‏شان را انتخاب‏کنند؛ حتّی اگر یک حکومت غیراخلاقی باشد. جلوگیری از اِشاعۀ ایدنولوژی‏هائی نظیر انقلاب اسلامی ایران و یا نظام کمونیستی شرق، به‏خودیِ‏خود نوعی حرکت غیردموکراتیک بود که اینک به این بی‏نظمی جهانی منتهی‏شده‏است.

موضوع خیلی خیلی ساده‏بود. مردم دنیا خود باید تصمیم‏می‏گرفتند که کدام فرهنگ و ایدئولوژی را می‏خواهند. ممکن بود همان اوّل از کمونیست خوششان نیاید و ممکن بود قسمت‏هائی از فرهنگ اسلامی و ایدئولوژی انقلاب‏اسلامی ایران را درنظام اجتماعی خودشان مطالبه‏کنند. این حقّشان بود و اگرهم ایدئولوژی حاکم بر انقلاب ایران یارای بحث و مقابله با ایدئولوژی‏های دیگر را نمی‏داشت، نه تنها در نقاط مختلف دنیا بلکه حتّی در خود ایران نیز بی‏ارزش‏می‏شد. ولی ترس از یک دشمن فرضی کار را به اینجاکشاند. خوب نگاه‏کن. ایران ارتباطاتش را با دنیای متمدّن غرب محدودنکرد بلکه غرب ازترس برخوردهای پیش‏بینی نشدۀ نسل انقلابی ایران و تأثیرات فراگیر احتمالی آن برمَردُمَش، ایران را تحریم کرد. صدور ویزا برای ایرانیان عازم غرب و خصوصاً آمریکا آنهم بعد از 11سپتامبر بمراتب مشکل‏ترشد. دسترسی به انبوه سایت‏ها نیز محدود و محدودتر شد.

ظاهراً فشار شدیدی به مردم ایران واردشد ولی حقیقت این است که نظامِ آزادیِ حاکمِ برکلّ دنیا دُچار اختلال جدّی شد. دو دهِه بعد هَم رکود اقتصادی جهانی بخاطر «مار پلّه‏بازی‏های سیاسی» بهم‏ریخت.

«هَرکِه بَد کرد، به‏خود کرد.»

 

يادگار 29/12/1388

-          تولّد آب

            سال جدید در راه است و مثل همیشه، همه دارن سعی‏می‏کنن خودشون را برای عید آماده‏کنند. خوشحال هستند. امّا من به یک شکل دیکِه خوشحالم. من می‏دونم که سیزده‏بدَر جزء جدائی‏ناپذیر عید هست. سیزده‏بدَر، روز تولّد آبِ عزیز است. چیه؟ چرا توفکر فرورفتی؟ بابا، سیزده‏بدَر روزی هست که من بیش‏از همیشه به‏فکر آب هستم. آره، خودت می‏دونی؛ آب برای من مظهر عشق و پاکی است. یک عشق پاک و بی‏همتا. عشقی خدائی. عشق از خدائی که وعده‏داده.

            بهرحال باید به «آب» بگویم، عشق من، دوست من، عزیز من، مونِس شب‏های تاریک من؛ ایّامَت مبارک. برای رسیدن به بهشتت، ثانیّه‏شماری می‏کنم.

 

-          اطّلاعات و ضدّاطّلاعات

            سیستم‏های امنیّتی و اطّلاعاتی در کشورهای مختلف در چارچوب وزارتخانه و یا سازمان به وظایف خاصّ خودشان مشغول‏هستند. مثلاً در آمریکا درقالب سازمان و بانام «سیا» و در ایران قبل از انقلاب، بانام «ساواک» و در ایران بعد از انقلاب درقالب وزارتخانه درحال انجام‏وظیفه است. این سیستم‏های اطّلاعاتی و امنیّتی به‏شکل فوق‏العادّه ظریفی اقدام به جمع‏آوری، کلاسِه‏کردن و پردازش اطّلاعات مختلف می‏کنند. مهم‏ترین بخش هنگامی‏است که ارتباط اطّلاعات مختلف، پیرامون موضوعات ظاهراً بی‏ارتباط، مشخّص‏می‏شود. همانطور که در سِریال جالب «شِرلوک هُلمز» دیده‏می‏شود، افرادی همچون برادرِ شِرلوک که از هوش و ذکاوت استثنائیی برخوردارند، با بررسی اطّلاعات رسمی و غیررسمی مختلف و ظاهراً بی‏ارتباط، به‏شکل شگفت‏آوری به جمع‏بندی‏های عجیبی دست‏می‏یابند.

            حکومت هرکشوری برای اتّخاذ هرگونه تصمیمی، هرچقدر بیشتر، از این افراد بهره‏ببرد، موفّق‏تر و دورتر از خطا خواهدبود. این رویّه دَه‏ها سال است که در کشوری مثل انگلیس(بریتانیا) اجراء‏می‏شود.

            نکتۀ مهمّ دیگر این است که این سیستم‏های اطّلاعاتی، بمراتب بیش از آنچه که عوامّ تصوّرمی‏کنند، دستیابی به اطّلاعات داشته و همواره حَجم بسیاربسیار سنگینی از اطّلاعات را بصورت تقریباً طبقه‏بندی‏شده حفظ می‏کنند. بعنوان مثال هنگامیکه در همین عملیّات اخیر که به دستگیری برادران ریگی در ایران منجرشد، براساس برنامه‏هائی که در همین تلویزیون ایران به‏نمایش گذاشته‏شد، مصاحبه‏های افراد مختلف که حتّی در سطوح چندان بالای امنیّتی نیز نبوده‏اند، آنهم در میزگردهای بسیار معمولی تلویزیونی شبکه‏هائی همچون سی.اِن.اِن، در سال‏های پیش نگهداری‏شده‏بود تا سَرنخ‏های مختلف اطّلاعاتی برای بدست‏آوردن ارتباطات برادران ریگی و بررسی احتمال حضورشان در نقاط خاصّی از دنیا همواره به‏روزنگهداشته‏شده و به‏موقع مورد بهره‏برداری قرارگیرد.

            درحالت عادّی این‏قبیل اطّلاعات، محرمانه مانده و حتّی درصورتیکه در عملیّات خاصّی مورد استفاده‏قراربگیرند، بازهم از منابع اطّلاعاتی و نیز دست‏داشتن سیستم‏های اطّلاعاتی در کسب اَخبار و اطّلاعات، سخنی بمیان‏نمی‏آید. بعبارت دیگر، گاهاً سال‏های سال سپری‏شده و هرگز سخنی دراینخصوص گفته‏نمی‏شود.

            این موضوع یک اصل است و حتّی هنگام فروپاشی اتّحادجماهیرشوروی سابق، اطّلاعات طبقه‏بندی‏شدۀ سازمان مخوف و گستردۀ اطّلاعاتی آن یعنی «کا.گِ.بِ.» حفظ شد و انبوه عملیّات آن سازمان هرگز فاش‏نشد.

            فیلم‏هائی شبیه «جیمز باند» یا همان مأمور 007 نیز باتوجّه به پوشیده‏ماندن همیشگی عملیّات سازمان‏های اطّلاعاتی پیشرفته می‏تواند بصورت مبالغه‏آمیز، درقالب چند فیلم سینمائی مشتری‏پسند، علاوه برحفظ گیشه و درآمد فوق‏العادّه، توانائی سازمان‏های اطّلاعاتی را در اذهان عمومی بیش‏از حدّ واقعی جلوه‏دهد!

            هرچند که جریان دستگیری «برادران ریگی» نیز می‏بایست همچون هزاران مورد دیگر تا اَبَد مخفی می‏ماند امّا بنابه شرایط روز و اِلزامات زمانی و بهره‏هائی که اِفشاءِ این عملیّات بدنبال‏داشت موجب‏شد که با لَغو آن قانون اساسیِ سیستم‏های اطّلاعات و امنیّتی و سنّت‏شکنی غیرمنتظره، نظام سازمان‏های اطّلاعاتی به‏هم‏بریزد. درواقع هنگامیکه به‏اصطلاح بَرگ‏ها رو شد و یکطرفِ جریان، یعنی ایران، با دست‏های باز به ادامۀ بازی پرداخت، باعث‏شد که کلّیّۀ حریفان دُچار سَردرگمی عمیقی شده و اقدامات عجولانه‏ای را انجام‏دهند.

            درواقع آنها از ترس بیش‏از اندازه، مرتکب اشتباهات پیوسته و استراتژیک شدند. نیمه‏کاره رهاکردن یک عملیّات اطّلاعاتی می‏تواند خسارت جبران‏ناپذیری را به چنین سیستم‏های اطّلاعاتی و امنیّتی واردنماید و این درحالی‏بود که حریفان با دستپاچگی فراوان، در فاصلۀ زمانی بسیار بسیار کوتاهی مرتکب تعداد زیادی از این اشتباهات‏شدند. کافی‏است با دقّت بیشتری به جزئیّات اوّلین خبری که درمورد دستگیری «ریگی» اعلام‏شد توجّه‏کنی. در همان خبر اعلام‏شد که عکسی از حضور «ریگی» در پایگاه آمریکائیان در کشور افغانستان گرفته‏شده‏است. این یک خبر کاملاً رسمی بود و علی‏رغم اِنکار سازمان‏های اطّلاعاتی متّهم‏شده، دارای بار وحشتناک و ضربۀ کشنده‏ای بود که بصورت کاملاً عجولانه باعث‏شد همان سازمان‏های اطّلاعاتی، ازترس نادیده‏گرفته‏شدن مواردِ حفاظتی مشابه، به‏ناگهان تمام عملیّات خود را معلّق‏کنند. این یعنی یک عقب‏نشینی غیرقابل جبران. درواقع کارشناسان و افسران اطّلاعاتی آن سازمان و سازمان‏های مشابه همچون بازیکنان زمین فوتبال، با پای خودشان به خودشان گُل‏زدند.

            آنچه که در ذهن من بعنوان یک سؤال مبهم نقش‏بسته این است که: برادر «شِرلوک هُلمز» کجاست؟ باید یکی از این دو حالت را قبول‏کنیم: 1-اطّلاعات به‏موقع و کامل به او نرسیده‏است. 2-دیگری کسی مثل او در سازمان‏های آنها وجودندارد.

 

-          هر اطّلاعاتی خوب است.

            یکی از مواردی که سازمان‏های اطّلاعاتی و امنیّتی سعی در جمع‏آوری آن دارند، نام و مشخّصات نیروهای رُقبا و دشمنان خود است. مثل نام افسران و رَدِه‏های مختلف تشکیلاتی سازمان‏های اطّلاعاتی و امنیّتی متقابل. در برخی از کشورها، مسلّماً علاوه‏بر نام پرسنل سازمان‏ اطّلاعات و امنیّت، افراد دیگری همچون نیروهای کلیدی نظامی و شبهِ‏نظامی و اعتقادی نیز مَدّنظرمی‏باشد. درواقع براساس همین اطّلاعات می‏توانند حدس‏بزنند که یک منبع اطّلاعاتی، فرد مطمئنّی است و یا اینکه باتوجّه به وابستگی‏هایش، احتمالاً فردی نفوذی محسوب‏می‏شود. امّا اِشکال‏کار هنگامی بُروزمی‏کند که باتوجّه به‏اینکه وابستگی یک منبع اطّلاعاتی به سیستم‏های امنیّتی و عقیدتی حریف/رقیب کشف‏می‏شود، از همۀ اطّلاعات او چشم‏پوشی کرده و سریعاً خود را از او دورمی‏کنند. اینجا نیز یک اشتباه سنّتی رُخ‏داده‏است زیرا عملاً جهت حفظ امنیّت خود و مخفی‏ماندن نیروهای رابط اصلیشان، قسمت مهمّی از اطّلاعات را ازدست‏داده‏اند. بنظرمن یک سازمان قوی و مقتدر که ریگی به‏کفشش نیست، از این موضوع و احتمال استفادۀ سیاسی از آن هراسی به‏دِل راه‏نمی‏دهد و چنانچه بجای حفظ ارتباطات اصلی، قطع ارتباط و یا تعویض ارتباط ‏کند، علاوه براینکه نشانۀ ضعف آن سیستم اطّلاعاتی است بلکه نشانۀ احتمالی اَغراض شیطانی و نقشه‏های پلید و ضدّ انسانی آن سازمان می‏تواندباشد. درواقع اصول اوّلیّه را رعایت‏نکرده‏است. به بخش‏های بعدی دقّت‏کن تا بهتر متوجّۀ منظورم بشی.

 

-          سازمان دُوَل متّحد

            چیه؟ تعجّب‏کردی؟ عمداً ننوشتم «سازمان مِلل متّحد». آخِه اونجا که جای اتّحاد مِلّت‏ها نیست. اصلاً نمایندۀ مِلّت‏ها، الزاماً دولت‏هاشون نیستند. اونجا تعداد زیادی از نمایندۀ دولت‏های مختلف مردمی و غیرمردمی دنیا دور هم جمع‏می‏شوند و به‏قول خودشون یک کاری می‏کنند.

            بنظرمن اونها فقط دارن اَدا دَرمیارن. بزار برات توضیح‏بدم: تمام اون دولت‏هائی که اون حضرات نمایندِهِشان هستند، دارای سازمان‏های اطّلاعات و امنیّتی هستند. خداوکیلی آیا در اون «سازمان مِلل متّحد»، دستورالعملی برای یکسان‏کردن سازمان‏های اطّلاعاتی کشورها و ملل متّحد وجوددارد؟ آیا سعی در اجرای یک سیستم شفّاف بین‏المللی کرده‏اند؟ قوام شفّافیّتِ تصمیمات دولتی و بین‏المللی توسّط همین سازمان‏های اطّلاعاتی حفظ می‏شود ولی همین حضراتی که اِدّعای اتّحاد درقالب یک سازمان بین‏المللی متّحد ملّت‏ها را دارند، هرگز دراین راستا قدمی برنداشته‏اند. درواقع هرگز سعی‏نکرده‏اند جهت حفظ همان ملّت‏هائی که این سازمان داعیّۀ اتّحاد آنها را دارد، تمام تصمیمات دولت‏های حاکمه‏هِشان را شفّاف‏سازی نمایند و عملاً در آن سازمان، منافع دولت‏ها حفظ می‏شود و نه ملّت‏ها! یعنی سازمان‏های اطّلاعاتی درخدمت همان دولت‏های ظاهراً متّحد است و نه ملّت‏ها! برای اینکه موضوع کاملاً روشن شود به مُصوّبات زمین‏ماندۀ همین سازمان بین‏المللی درخصوص واگذاری بخش‏هائی از کشور هِند و نیز کشور چین به کشورهای دیگر و یا بصورت خودگردان اشاره‏می‏کنم که خواست مردم بومی آن مناطق می‏باشد ولی دولت‏های این دو کشور، نمایندگانی را به این سازمان بین‏المللی می‏فرستند که عملاً ازطریق یک سیستم اطّلاعاتی گسترده ‏پشتیبانی می‏شود. این موضوع درمورد شوروی سابق و کشورهای بلوک شرق کاملاً روشن بود و اینک نیز ادامه‏دارد.

 

 

-          اتّحاد سالم اطّلاعاتی

            اگر به‏راستی حکومت‏ها ادّعای مردمی‏بودن دارند، باید سازمان‏های اطّلاعاتی خود را بگونه‏ای سازماندهی‏کنند تا «نظام اطّلاع‏رسانی باز» تضمین‏شود. این نظام که اتّفاقاً در دستوری، چندماه پیش ازطریق رئیس‏جمهوری ایران نیز بصورتی خاصّ ابلاغ‏شد و در رسانه‏ها نیز اعلام‏شد، باعث بَرهَم‏خوردن رانت‏خواری‏ها و عدم‏ایجاد تِراست‏ها می‏شود. سازمان‏های اطّلاعاتی می‏توانند بهترین ضامنین چنین سیاست باز و مُدِرنی‏باشند. باتوجّه به‏اینکه همواره احتمال رفتار تحکّم‏آمیز و دیکتاتوری حکومتی که توسّط رانت‏خواران و مافیاهای سیاسی و اقتصادی تصرّف‏شده‏است، وجوددارد، بدون وابسته‏کردن سازمان‏های اطّلاعات و امنیّتی درچارچوب همان سازمان ملل متّحد، امکانپدیر نیست. ای‏کاش این سازمان‏ها و افسرانشان، اهمیّت نقش خودشان را زودتر می‏فهمیدند. روزی اینچنین خواهدشد ولی آن روز بسیار بسیار دور است؛ شاید بعد از جنگ جهانی سوّم!

 

-          مُزدِ ازما بهتران

            در انتهای هر ماه، نوار حقوقی(فیش حقوق) را به پرسنل می‏دهند تا بدانند عملکرد ماه پیششان چگونه بوده‏است و چقدر حقوق دریافت‏داشته‏اند. جالب اینجاست که غالباً یکنفر تمام نوارهای حقوقی را دردست دارد و یکی-یکی آنها را براساس نام به صاحبانشان می‏دهد. امّا نکتۀ جالب هنگامی‏است که نوار حقوقی مدیران جزء در یک پاکت جداگانه و سَربسته، بصورت کاملاً مُجزّا تقدیم حضورشان می‏شود. آره عزیزم، معمولاً همون مدیران با محبّتی که تمام کارهایشان را بردوش کارکنان بَدبخت گذاشته‏اند و به فعّالیّت‏های مهمّ شخصی خودشون پرداخته‏اند! بندگان خدا از صبح تا شب با خودرو و رانندۀ اداری به‏دنبال کارهای شخصی خودشان و فامیلشان هستند. درحالیکه کارکنان برای کارهای ضروریشان باید با بدبختی مرخّصی بگیرند، می‏بینی که برخی از این حضرات درپایان سال، کلّی مرخّصی طلبکارند و این نشان‏می‏دهد که مخلصانه و تمام‏وقت درخدمت مردم و میهنشان بوده‏اند، البتّه کلّی هم اضافه‏کاری داشته‏اند! اینجاست که جای همان سیستم‏های اطّلاعاتی و قوانین شفّاف‏سازی خالی‏است. مَگِه‏نه؟

 

-          سازمان اطّلاعاتی غیر حکومتی

            این‏که می‏گن سازمان اطّلاعاتی باید یک سیستم تشکّل‏یافتۀ حکومتی‏باشد، درست است ولی به‏این معنی نیست که همه، دستشان را روی دست بزارن و ببینند این سیستم معجزه‏می‏کند. درواقع تمام افراد یک جامعه موظّف‏هستند هرگونه اطّلاعاتی که منجر به اِحقاق حقّی می‏شود و یا اینکه باعث پیشرفت و آسایش دیگران می‏گردد را دراختیار همگان قراردهند. منظورم صرفاً گزارشات مردمی به نهادهای بازرسی و امنیّتی نیست بلکه رسانه‏ها و ارباب‏جَرائِد نیز به‏نوبۀ خود می‏توانند نقش مؤثّری دراین‏راستا داشته‏باشند. گزارشات مصوّر و مصاحبه‏های مستندِ این رسانه‏ها در سطوح پائین جامعه، می‏تواند بدور از ایجاد التهاب‏های سیاسی فراگیر اجتماعی که به درگیری‏های سنگین همچون وقایع بعد از انتخابات دَهُم ریاست‏جمهوری ایران انجامید، باعث کشف و رفع پیوستۀ ناهنجاری‏ها گردد. اینکار دیگر سیاه‏نمائی نیست بلکه نوعی رفتار عاقلانه، مدبّرانه و حق‏جویانه است که شایستۀ دریافت جایزه نیز می‏باشد. مسلّماً سازمان‏های اطّلاعاتی و امنیّتی نیز می‏توانند از چنین منابعی به‏خوبی بهره‏ببرند.

 

-          بهائیّت

            من توی بلاگ‏های قبلیم از بابیّت، بهائیّت، وهّابیّت و چند دین و فرقۀ دیگرنوشته‏بودم. درواقع براساس کتاب‏های تاریخ دبیرستانم فکرمی‏کردم بهائیّت همچون بابیّت یک فرقۀ جدید اسلامی‏است ولی درپاسخم نوشته‏اند که ابداً یک فرقه نیست، بلکه یک دین جدا است. دینی بعد از اسلام. حتّی نوشته‏اند که پیروان آن برای رسیدن به هدفشان فعّالند و برخلاف نظرمن که نوعی اِنفِعال و رُکود و به رَخوَت‏کشاندن در آنها وجوددارد، نوشته‏اند که بسیار فعّالند و ذکرکرده‏اند که از روش‏های مسالمت‏آمیز و غالباً سیاسی فعّالیّت‏می‏کنند.

            این موضوع باعث شده‏که متوجّه‏بشوم باید بیشتر درخصوص اینگونه آئین‏ها دقّت‏کنم و اطّلاعات بیشتری جمع‏آوری‏کنم. مشکلی که ذهن مرا به خودش بدجوری مشغول‏کرده این‏است که: اگر براساس پاسخ یکی از آنها، دیانت بهائی معتقد به نوعی وحدت تمام ادیان است که البتّه در اسلام نیز به آن اشاره‏شده‏است، چگونه ممکن است بهائیّت را با اسلام متحّد و دور از تضادّ فرض‏کرد درحالیکه براساس قرآن، حضرت محمّد(ص)، آخرین پیغمبر ازطرف خداوند هستند؟ این موضوع یعنی خاتمیّت پیغمبران درهیچ کتاب الهی دیگری ذکرنشده‏است و فقط در قرآن ذکرشده‏است. اگر بهائیّت را بپذیریم، باید این اعلامیّۀ قرآن را انکارکنیم که درواقع انکار و مبارزه با اسلام است؛ و اگر خاتمیّت پیامبر اسلام را براساس قرآن بپذیریم، درواقع بهائیّت را بعنوان یک دین بعد از اسلام، ردّکرده‏ایم. امّا اگر بهائیّت را بعنوان یک فرقۀ اسلامی فرض‏کنیم آنگاه بحث بگونۀ دیگری می‏شود. حال‏آنکه براساس جوابیّۀ دوتن از ایشان، بهائیّت یک دین جدا است و نه فرقه‏ای از فِرَقِ اسلامی. من‏که کاملاً گیج‏شده‏ام. یادم است که چندماه پیش بعد از نماز جماعتی که در یکی از مساجد مرکز شهر شرکت بود، از عالم پیش‏نماز سؤالی درخصوص بهائیّت پرسیدم؛ ایشان خیلی سریع فرمودند که باید از علماء دیگر بپرسم که مشخّصاً منظورشان دفاتر مراجع بود. شاید علّت چنین پاسخی، همین تضادّی است که اینک درذهن من شکل‏گرفته و او ازهمان اوّل می‏دانست که به این نتیجۀ مبهم خواهم‏رسید.

 

يادگار 09/12/1388

-          آب و سیاست

            می‏دونم آب اهل سیاست نیست و فقط به‏یک زندگی پاک و سالم می‏اندیشِه؛ ولی اینبار مجبورم براش از پُشتِ پَرده‏های سیاست بگم. سیاستی که اگِه درست اجراء‏بشِه، همه‏جا را به ذلالی آب می‏کنِه. آبِ عزیزم، قبول کن. می‏دونی که همیشه سعی‏می‏کنم همه‏چیز را اونطور که هست و نه اونطور که دلم‏می‏خواد، درک‏کنم. یعنی همونجوری که تو از من انتظارداری. مگه نمی‏خوای خودم‏باشم؟!

 

 

-          اقلّیّت در اقلّیّت

            یک کم بیشتر فکرکن؛ ببین عزیز من: توی دنیا مگِه چند درصد مسلمان وجودداره؟ کلّی‏ها پیرو ادیان و مذاهب الهی و غیر الهی هستند که فقط یک هفتم تا یک ششمشان مسلمان هستند. حالا کمی جلوتر برو. از این مسلمان‏ها، چقدرشون شیعه هستند؟ می بینی که درصد کمی هستند. چون اکثراً اهل تسنّن هستند که البتّه در داخل سنّی‏ها نیز فرقه‏های متعدّدی وجودداره و می‏شِه به شافعی‏ها و غیره و حتّی وهّابیون هم اشاره‏کرد. توجّهی هم به بابی‏ها و بهائی‏ها داشته‏باش که از دیدگاه دیگری برخوردارند و حتّی گاهاً می‏بینیم که بهائی‏ها خودشون را پیرو یک مذهب از اسلام نمی‏دانند بلکه بهائیّت را نوعی دیانت جدید می‏دانند که تفسیر خاصّ خودش را دارد.

            بگذریم؛ برگردیم سَر بحث اصلی: می‏بینی که شیعیان درصد بسیار کمی را تشکیل می‏دهند. خُب حالا توی همین شیعیان هم فرقه‏های مختلفی داریم. چند امامی‏ها مثل حوثی‏ها که ظاهراً چهارامامی هستند. شکل‏های مختلفی هم وجوددارن. امّا فقط یکی از این فرقه‏های شیعه، دوازده‏امامی هست! یعنی مذهب رسمی ایران.

            حالا به من بگو چه حالی داری؟ وقتی می‏بینی که اقلّیّتی در اقلّیّت‏ها هستی، چه احساسی داری؟ بازم حرف دارم:

 

-          دشمن

            خُب، دیدی که یک اقلّیّت در داخل اقلّیّت‏ها هستی. یعنی اقلّیّتِ شیعۀ دوازده‏امامی در اقلّیّتِ مسلمان درکلّ جهان. امّا موضوع به همینجا ختم‏نمی‏شِه. این اقلّیّتِ در اقلّیّت، در یک کشور استثنائی، اکثریّت است. یعنی در ایران، اکثریّت غالب هست. بنابراین برای خودش می‏تونِه ساز و کار خاصّی تدارک‏ببینِه. آخرین امام شیعیان دوازده امامی، امام مهدی(عج) هستند. همانی که درزمان غیبتِ صُغری، چهار نائب خاصّ داشت و در زمان غیبتِ کبری اشاره به نیابت عُلما کردند که به روایت امروزی‏ها و از دیدگاه مرجعیّت به شکل خاصّی به موضوع ولایت فقیه مطلقِه می‏رسیم. درمورد این آخری هم بحث زیادی وجودداره که مهمترینش، بحث حکومت مطلقِه و تمام‏عیار است که در بطن بحث، سخن از ولایتی جهانی است و ابداً به یک مرز جغرافیای سیاسی مثل ایران محدودنمی‏شود.

            چیه؟ به این‏یکی توجّه‏نکرده‏بودی؟ حالا کجاش را دیدی؟ اگِه یک کم بیشتر دقّت‏کنی، این بحث حکومت مطلقۀ جهانی همان بحثی است که ازهمان ابتدا، یعنی درست از صَدر اسلام، موضوع اصلی حکومت اسلامی را تشکیل‏می‏داد و درست بعد از وفات حضرت محمّد(ص) و عدم خلافت امام علی(ع) و آغاز خلافت سه خلیفۀ دیگر، باعث بوجوآمدن انشعابات دربین مسلمانان شد؛ اونهم درست درزمانیکه قدرت‏های بزرگ جهانی، بشدّت از پیشروی اسلام جلوگیری می‏کردند و جنگ‏های صلیبی فقط قسمت کوچکی از دشمنی‏های نهادینه بود. بَدنیست به اَندُلِس(اسپانیای فعلی) که مسلمان‏شده و بعداً از حکومت گستردۀ مسلمانان پَس‏گرفته‏شد نیز نگاه‏کنی.

            خُب، حالا به من بگو به چه نتیجه‏ای رسیدی؟ آره، درستِه: یک عالَم دُشمن!!! اکثریّت دشمنان و اقلّیّت مسلمانان. این مسئله در حکومت شیعۀ دوازده امامی که هرگز پانگِرفت و اینک درقالب نظام ولایتِ مطلقۀ فقیه، در یک گوشِۀ کوچک جهان پاگِرفتِه‏است، ابداً یک نظام سیاسی حاکم بر یک کشور نیست بلکه براساس اصول حاکم بر شریعت شیعۀ دوازده‏امامی، برمبنای یک حکومت مطلقۀ جهانی است و داعیّۀ آنرا دارد واِلّا قواعد تشکیل‏دهندۀ آن دُچار تزلزل می‏شود.

            یک نگاهی هم به قوانین انتهای حکومت بر غیرمسلمانان در سرزمین‏های اسلامی که صراحتاً در قرآن کریم آمده‏است، بی‏انداز. بحث خراج و مالیّات افزوده و موارد بسیار دلهره‏آور برای آنان وجوددارد.

            حالا خودت را جای آنها قراربده. چکارمی‏کنی؟ قطعاً تمام‏عیار وارد جنگ می‏شی. یعنی اون اقلّیّت مسلمان را هدف‏قرارمی‏دی. از گروه‏های تندروترشون هم شروع‏می‏کنی. مثل وهّابی‏های سنّی مذهب و یا دوازده‏امامی‏های شیعه مذهب. حتّی غیرمستقیم هم حمله‏خواهی کرد. مثل کمک به غیرتندروها، یعنی سنّی‏های دیگر و یا بهائی‏ها و غیره. روش‏های مستقیم هم وجودداره که از جنگ‏های تمام‏عیار گرفته تا جنگ‏های روانی و به‏اصطلاح نرم و غیره، طیف گسترده‏ای از دشمن‏ها را تکمیل‏می‏کند.

            می‏بینی؟ اون کلمات دُشمن-دُشمنی که مکرّراً در سخنرانی‏ها می‏شنوی، اصلاً مربوط به دشمنی‏های نظامی عصرجدید نیست بلکه گوینده، سخنران و یا مقالِه‏نویس، عمق جریان دشمنی هزار و چهارصدساله را دَرک‏کرده امّا مُخاطَبین غالباً فقط پیامی سطحی از آنرا درک‏می‏کنند. برای همین هم هست که برخی از شنیدن مداوم این کلمه، اِبراز ناخرسندی می‏کنند. حتّی بحثِ «توهُم توطئه» نیز مطرح‏می‏شود که البتّه هرچند بحث درست و ریشه‏داری است ولی جایگاه طرح آن اینجا نیست. تاریخ نشان‏داد که «توهّم توطئه» نیز باعث‏شد که جریانی مثل پُشت‏کردن اَهل کوفه به امام زمانشان رُخ‏دهد که بعدها هم به پشیمانی و ندامت مادام‏العمر انجامید. آره عزیزم، هر عبارت، جایگاه خاصّ خودش را دارد و استفادۀ نادرست از آن در جایگاهی نامناسب، باعث‏می‏شود تا از هدف بحث اصلی خارج‏شویم. درست مثل همین حکایت «دُشمن» که سخنران به دشمنی دیرینِه اشاره‏دارد امّا با بحثِ نابجای «توهُّم توطئه» به دشمن تخیّلی تبدیل‏می‏شود! بَدتر از اون باعث جبهه‏گیری گروه موافق وجود دشمنان شده و اصل بحث «توهّم توطئه» نیز درجایگاه خودش مطرح‏نمی‏شود و هزارتا خسارت دیگری نیز واردمی‏گردد.

 

-          اشکال کجاست؟

            یک کم به طیف گستردۀ مخالفین و موافقین در هردو گروه نگاه‏کن. چی‏می‏بینی؟ کلّی آدم دُرست و راست که غالباً خیرخواه و سالم هستند. اوّلش اختلاف سلیقه و بحث‏های مقدّماتی داشته‏اند ولی کم‏کم ازهَم بیشتر فاصله‏گرفته‏اند و کار به جاهای وحشتناک کشیده. در همین انتخابات دهمین دورۀ ریاست جمهوری ایران دیدی که چه اوضاعی بپاشد؟ دیدی چقدر همون آدم‏های مُعتقد، همدیگر را متّهم‏کردند؟ آخر داستان از همون اوّل معلوم بود. به چندتا توبه و بخشش ختم‏می‏شد و سعی در رفع ابهامات می‏کردند ولی چرا یکبار نمی‏نشینند و اصل مشکل را مطرح‏نمی‏کنند؟ اون آدم‏هائی که یک روز همواره و دائماً چشم تو چشم همدیگه، از صبح تا شب، با هم کارمی‏کردند و باهم سَر یک سُفره می‏نشستند و مسئولیّت‏های اصلی یک نظام حکومتی دُشوار را بعهده‏گرفته‏بودند، حالا تا اینحدّ ازهم فاصله‏گرفتند و حتّی به فحّاشی و کارهای دیگر پرداختند! اونهمه درگیری خیابانی و جار و جنجال بخاطر چی‏بود؟ آیا واقعاً مشکلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این آتش‏بازی را دامن‏زده‏بود یا اینکه غفلت از اصل موضوع، اینها را به‏جان یکدیگر انداخته‏بود؟

            چرا هیچکدومشان نفهمیدند که استراتژی همان دشمنی که به‏وجودش اعتقادداشتند، فقط به استفاده از عناصر کم‏تحرّک‏ترهمچون بیشتر فرقه‏های معتدل مذاهب اسلامی و حتّی فرقه‏های جدید همچون بهائی‏ها خلاصه‏نشده و اینک از تندروهای درون سیستم نیز به‏شیوۀ جدیدی استفاده‏می‏شود؟! برای به‏انحراف‏کشاندن یک حرکت اصیل، نمی‏توان مستقیماً با آن مقابله‏کرد بلکه دو شرط وجوددارد:

            اوّلاً از عناصر مُنفعِل برای ایجاد کُندی در حرکت و یا توقّف آن باید استفاده‏کرد که در اینجا می‏شود فِرقِه‏های کم‏تحرّک و جدید.

            ثانیّاً از عناصر تندرو و احساسی غیرمسلّط به اصول، جهت تخریب و فروپاشی اصل حرکت باید بهره‏جست.

            آنچیزی را که ازهمان ابتدا متوجّه‏شده‏بودند، مورد اوّل بود ولی به‏غلط. درواقع همه‏چیز را درهمان اوّلی خلاصه‏دیده‏بودند درحالیکه موضوع اوّل تنها وظیفۀ ایجاد کُندی و رَخوَت را بعهده‏داشت و ابداً درحدّی نبود که بحث فروپاشی را ایجادنماید. فاجعه آنجا بود که عناصر نوع دوّم، با برداشتِ نادرست از عناصر گروه اوّل و عدم شناخت کافی از اصل و تاریخچۀ موضوع، به‏شدّت تحریک‏شدند و سلسله رفتارهای خطرناک و مخرّب را شروع‏کردند. این رفتار به‏نوبۀ خود تشدید‏می‏شد. یعنی یک «بازخورد مثبت» و دامنۀ تحریکات اجتماعی را می‏افزود. درهردو جناح اصلی این اتّفاق مکرّراً رُخ‏می‏داد و هرلحظه بیشتر از قبل، کنترل را ازبین‏می‏بُرد. اگر به درگیری‏های خیابانی و وبلاگ‏نویسی‏ها و توهین‏های متقابل جناح‏ها و استفاده از تمام امکاناتشان در برخوردهای مستقیم و غیرمستقیم نگاه‏کنی، باتوجّه به مطالبِ بالا متوجّه‏می‏شوی توطئۀ اصلی تاچه‏حدّ سازمان‏یافته‏ و موفّق‏بوده‏است.

            جریان «نفوذی‏ها» نیز درهمین بُرهِه مطرح‏می‏شود که جایگاه بحث مبسوطی را می‏طلبد. بگذار بحث را جمع‏کنم:

            این نظام، فارغ از بحث درستی و مشروعیّت و ریشه‏اش، دُچار نوعی تلاطم خطرناک‏شد که ناشی از «غفلت» است. غفلتی که سَران اصلی آن، درسخنرانی‏ها، به‏صراحت به‏آن اشاره‏کردند و تذکّردادند. اشتباه است اگر فکرکنی که فقط ناشی‏بازیِ عوامل امنیّتی کار را به اینهمه خسارت کشانده‏باشد بلکه باتوجّه به «اصل دشمنی» و باتوجّه به تحلیل بالا متوجّه‏می‏شوی که «غفلت» باعث‏شد که استراتژی همان «دُشمن» را درک‏نکنند و در یک گودال فتنه بی‏افتند. فتنه‏ای که آسیب‏های فراوان آن حالاحالاها ادامه‏دارد و برای مَهارکردن آن، هوشمندی فوق‏العاده‏ای را می‏طلبد.

 

-          کی بهرۀ اصلی را بُرد؟

            پیروز واقعی این جریان، درخارج از برخوردها وجودداشت و دارد. حقیقت اینجاست که اصل نظام هیچ‏کشوری قرارنبود عوض‏شود بلکه بی‏ثباتی در آن هدف یک‏سلسله توافقات بین‏المللی بود. توافقات پُشتِ‏پَرده و دقیق. هیچکس در این دنیای پول‏پَرست دِلش برای دیگری نسوخته‏است. قسمتی از داستان پُشتِ‏پردِه که هنوز هم ادامه‏دارد ازاین‏قراراست:

            اقتصاد جهانی به‏شکل غیرقابل کنترلی برای چندسال پیاپی دُچار تزلزل شده‏بود و سهام‏داران اصلی، دائماً دُچار وقفه و رکود دامن‏گیر و فلج‏کنندۀ اقتصادی و بدنبال آن عواقب اجتماعی ویژه‏ای شده‏بودند. دراین‏بین کشورهای فرصت‏طلبی مثل چین و روسیّه نهایت بهره‏را بُردند. درست درزمانی که شرکای تجاری آنها در سازمان‏های تجارت بین‏المللی دُچار گرفتاری‏های فلج‏کنندۀ اقتصادی و اجتماعی بودند، با یک تقلّب برنامه‏ریزی شده، بارِخودشون را بسته‏بودند و به رُشدهای اقتصادی عجیبی دست‏یافته‏بودند.

            بزار روشن‏تر بهت بگم: چین، محصولات درجه یک و درجه سِه دارد. با محصولات درجه‏یک، در دنیا مطرح است و در بازارهای جهانی حتّی توانسته‏است نمایندگی تولیدات عمدۀ مارک‏ها و کمپانی‏های مطرح جهانی را بدست‏آورد. امّا جمعیّت میلیاردی آن که عمدتاً در روستاهای بازمانده از سیاست‏های کمونیستی و مائوئیسمی متمرکزهستند، نیاز به کار و درآمد دارند. صنایع دست سوّم، سَبُک و خانگی این روستاها، شهرهای کوچک و ضعیف می‏توانست نجات‏دهندۀ اقتصاد روبه‏زوال این‏کشور باشد. بانگاهی به محصولات درجه‏سوّم و نامرغوب چینی، از اسباب‏بازی‏ها گرفته تا بسیاری از کالاهای دیگر، خیلی سریع متوجّه‏می‏شوی که در کارگاه‏های کوچک ساخته‏شده‏اند. برای تولیداتِ این کارگاه‏های کوچک و افتضاح چینی باید بازار متناسبی فراهم‏می‏شد. چین با یک سیاست، سعی در عدم مخالفت نسبت به تحریم‏های بین‏المللیی که به کشورهائی نظیر ایران، لیبی، کوبا و غیره تحمیل‏می‏شد، می‏کرد و از سوی دیگر، بعنوان بهترین محلّ تدارکات اقلام مصرفی همین کشورهای تحریم‏شده، واردِعمل‏می‏شد. در این راستا همواره سعی‏کرد که ظاهرنمائی کافی برای انحراف ذهن شرکای تجاری‏اش ازخود بروزدهد. مثل زمین‏گذاشتن کار نیروگاه هسته‏ای بوشهر که سال‏ها پیش، از ادامۀ آن انصراف‏داد. درواقع از منابع این کشورهای درحال تحریم، کمال استفاده‏را کرد و روابط بسیار گسترده‏ای را تدارک‏دید. چین توانست اقتصادکشورش را درحالیکه شرکای بین‏المللی‏اش درحال نابودی‏بودند، نجات‏داده، رُشددَهَد و کم‏کم به یک رقیب غیرقابل رقابت تبدیل‏شود.

            بهمین‏دلیل بود که وزیر امورخارجۀ آمریکا از عبارتِ توهین‏آمیز «تحت فشارقراردادن» درقبال چین به‏راحتی استفاده‏کرد. درواقع آنها عملاً درحال یک‏نوع جنگ برسَر منابع کشورهای درحال توسِعِه، خصوصاً کشورهای تحریم‏شده‏هستند.

            چین سال‏هاست که درحال فروپاشی می‏باشد. درست اززمانی که کاسِه‏کوزۀ کمونیست بهم‏ریخت و شوروی سابق ازهم‏پاشید و تبدیل به دِل و جیگر زلیخاه شد، چین باایجاد یک سیستم منضبط بسته، اجازه‏نداد که جمعیّت میلیاردی‏اش نیز آنچنان دچار التهاب‏شوند و جلو سَربرآوردن رهبران ضدّ کمونیست را گرفت. مثل جریا میدان «تیان‏آن‏مِن» که در همین تلویزیون ایران هم درهمان سال‏ها نشان‏داده‏شد. آمریکا با جلوانداختن شرکت گوگل و بحث گستردۀ شکستن محدودیّت دسترسی کاربران به اینترنت، ظاهراً ایران ولی درواقع داشت چین را تهدیدمی‏کرد. درواقع چین موظّف‏است که بهای یکی چندسال تقلّب خودش در این سال‏های رکود اقتصادی را پرداخت‏کند. اگر مثل بچّۀ آدم اینکار را انجام‏داد، که هیچ؛ ولی اگر نکرد، با تهدید جدّی دستیابی آزادانۀ مردم ساده و البتّه زیادش به اطّلاعات دنیای آزاد، فریبنده و غیر سوسیالیستی جهان مواجه‏خواهدشد. جریان «ایغورهای مسلمانِ چین» هم یکی از همین فتنِه‏ها بود. روسیّه هم به‏همین شکل. اونهم بهای تقلّبش را باید بدهد. تاریخ ثابت‏کرده‏است که بَرسَر منابع کشورهای دیگر، سَر میز مذاکرات پَشتِ پَرده، براساس همان توافقات دیرینۀ بین‏المللی، توافق‏خواهندکرد. می‏گی‏نه، بُرو عهدنامه‏های ترکمانچای و گلستان را که اتّفاقاً یکی از آنها به‏خطّ زیبای مرحوم امیرکبیر نوشته‏شده‏است را بخوان!

            چیه؟ گیچ‏شدی؟ نه عزیزم؛ این گیجی نیست. تازه داری دنیای اطرافت را بهتر می‏بینی. مثل این است که یک بار سنگینی از روی ذهنت برداشته‏شده‏است. حالا کم‏کم داری می‏فهمی که سیاستمدارهای واقعی، در وزارت‏های امور خارجه و یا مجلس‏ها، با چه مشکلات پیچیده‏ای روبرو هستند. تو بحث تقلّب در انتخابات و یا احیاناً کلمۀ «دروغ» را می‏شنوی ولی اونها دارن اصل داستان را می‏بینند. وقتیکه تو سَرگرم بحث درمورد فلان مناظرۀ قبل از انتخابات هستی، اونها دارن به فرایندی که خیلی سریع داره به یک بحران اجتماعی گسترده تبدیل‏میشِه نگاه‏می‏کنند.

 

-          چراغ را روشن‏نکن!

            میگه: ای‏بابا، اینکه حقّ مسلّم من هست. هوا تاریک‏شده و باید چراغ را روشن‏کنم. ولی نمی‏زارن. اگِه روشن کنم، میان می‏زننم! یعنی چه؟!

            بازم که زود قضاوت کردی! درسته، این حقّ تو هست که چراغ را روشن‏کنی ولی درزمان حملۀ هوائی دشمن، فقط روشن‏شدن یک چراغ کوچک باعث‏میشه که هواپیمای بمب‏افکن دشن، متوجّۀ وجود خانه‏ها بشه و همان‏منطقه‏ای را که تو برای دیدن جلو پایت در شب و تاریک، روشن‏کرده‏ای را بمباران‏کنِه؟

            عزیز من، مشکلات و ناراحتی‏ها، دزدی‏ها و بسیاری از کارهای خلاف اجتمائی و حکومتی را باید افشاء‏کنی. باید به همه بگی، ولی چه‏وقت؟ وقتی که یک حکومت به‏شکل تمام‏عیاری درگیر بُحران اجتماعی و به‏اصطلاح خودشون، درگیر جنگِ‏نرم شده، گفتن تو درست مثل همون چراغی است که درهنگام حملۀ هوائی شب‏هنگام دشمن روشن‏کرده‏ای. تو باید قبل از این بُحران، اینکار را می‏کردی. اصلاً اگر به‏موقع کرده‏بودی، حالا اینهمه مشکل پیش‏نمی‏آمد. خیلی خب؛ اِشکالی نداره، می‏تونی و باید اینکارها را انجام‏بدی ولی بزار یک‏کمی از این شرایط بگذره.

            الآن چندماهی گذشته، دارن نقاط کور و حفره‏های خلاء قانونی و مُبهَم را ازبین‏می‏بَرن. تو هم برو توی گود. بسم‏الله بگو. نترس. حرفت را بزن. صادقانه بگو ولی مواظب‏باش. مبادا جریان چراغ و اون هواپیماها دوباره شروع‏بشِه‏ها!

            کارت را انجام‏بده. اصلاً بجای یک چراغ، صدتا چراغ را روشن‏کن. جلو پای تصمیم‏گیران، بازرسان و همۀ آدم‏های خوب را روشن‏کن. ولی اگه دیدی وضعیّت جنگی‏شد و هوا تاریک هست و حمله‏های هوائی شروع‏شد، چراغ‏ها را خاموش‏کن. ولی روشنگریت را هوشمندانه ادامه‏بده. یواش بُرو پیش مسئولان امر، توی گوششون حرفهات را بزن! آفرین.

 

يادگار 16/11/1388

-          آرامش در آب

            امشب رفته‏بودم استخر سرپوشیدۀ کوثر. تقریباً سَرِ کوچمون هست. پسر برادرم را هم همراهم برده‏بودم. وقتیکه روی آب درازمی‏کشم، و به موسیقیی که ازدرون آب پخش‏میشه گوش‏می‏کنم، یکجورائی آرامش‏پیدامی‏کنم. ولی امشب حالم خوب نبود. نزدیک به سه‏ریع ساعت، کمی حالت تهوّع داشتم. نوعی خستگی احساس می‏کردم. نمی‏دونم چرا ولی شاید بخاطر این بود که گرسنه بودم و چیزی نخورده‏بودم. درواقع سطح فرهنگی افرادی که به این مجموعه پامی‏زارن، غالباً بالا است و تقریباً احساس خوبی‏دارم ولی نمی‏دونم چرا امشب بهم خوش‏نگذشت؟ شاید علّتش این بود که اونجا شلوغ بود. ولی بهرحال آب آرامش‏بخش هست. مگه نه «آب» عزیزم؟

 

-          ولایت

            اونطور که شنیده‏ام، براساس روایات، امام زمان(عج) دو غیبت داشته‏اند. غیبت کوتاه و غیبت طولانی که هنوز ادامه‏دارد. درزمان غیبت کوتاهشون، چهارتا نائِب خاصّ داشته‏اند. هنگامیکه نائب چهارم متوجّه‏می‏شوند که بعد از ایشان نائب خاصّی نخواهدبود و غیبت کبری(طولانی) شروع‏خواهدشد، از ایشان می‏پرسند که دراین مدّت پیروان و شیعیانتان از چه کسی تبعیّت کنند؟ آنطور که شنیده‏ام ایشان نیز پاسخ‏می‏دهند که از علماء پیروی نمایند. نباید فراموش‏کرد که خلفای وقت و قبل از آن(امویّان و عبّاسیّان) مورد تأیید امامان نبوده‏اند. امروز که چهارده قرن از آن‏زمان می‏گذرد و مرزهای سیاسی، قلمروهای شناخته‏شدۀ بین‏المللی همچون کشورها را با نظام‏های سیاسی متفاوت از یکدیگر جدانموده‏است، مسلّماً با این کثرت جمعیّت و تنوّع سلائق و گرایش‏ها، انتخاب عالِم اَعلَم بگونه‏ای که همِگان قبولش‏داشته‏باشند به‏راحتی مُیسّرنیست. زیرا براساس رویِۀ شیعیان دوازده‏امامی، هرکسی به فراخور فهم، دانش و عقاید خود، مقلِّد مجتهدی که تشخیص‏داده‏است اَعلَم می‏باشد، شده‏است.

            هرچند می‏شود که عُلما و مجتهدین مختلفی بعنوان مَراجع‏تقلید در یک اقلیم فرض‏کرد ولی نمی‏توان بیش از یک حاکم را برای همان اقلیم درنظرگرفت. ازآنجا که برای یافتن همان یک عالِمی که مورد اشارۀ امام زمان(عج) بوده‏است، لازم‏است نوعی اِجماعِ‏عمومی برقرارگردد، در قانون اساسی موجود ایران پیشبینی شده‏است که به‏شیوۀ رأی‏گیری، مردم هرکس که تصوّرمی‏کنند شایستگی دارد را به مجلسی بنام «مجلس خبرگان‏رَهبری» می‏فرستند. سپس این افراد که از دانش فقهی درحدّ بالائی برخوردارند، صلاحیّت بحث و تبادل نظر جهت شناسائی همان عالِمِ‏اَرشد را خواهندداشت. به‏همین سادگی. من سعی‏کردم تمام این مراحل را از اوّل تا آخر مرورکنم. علّتش هم این بود که نمی‏خواستم تحت‏تأثیر جار و جنجال‏های رسانه‏ای و درگیری‏های زشتِ بعد از انتخاباتِ‏دَهُم قراربگیرم و راه درست را از نادرست، به‏طریقی صحیح برای خودم تشخیص‏دهم. از رفتار متعصِّبانه نیز جدّاً پرهیزکردم و به منابعی که می‏یافتم، نگاهی بنیادین می‏انداختم. سخنان تحریک‏آمیز از دو جناح را به ذهنم راه‏نمی‏دادم تا مبادا دُچار لغزش نگردم.

            جالب‏تر اینکه به «جمهوریّت» نیز نگاهی انداختم. اوّلین اِبهام این بود که درزمان امامان شیعه، اصلاً نظام جمهوری و بحث دِموکراسی وجودنداشته‏است؛ بنابراین شاید اشارۀ امام به این روش خاصّ، اینک که روش‏های انتخاباتی و دِمُوکراتیک پدیدآمده‏است، باید به‏شکل دیگری تغییریابد؟ ولی باکمی دقّت دریافتم که همواره دِمُوکراسی وجودداشته‏است و تنها نحوۀ گفتار و اَدای نام آن متفاوت بوده‏است. درهمان صَدر اسلام مثال‏های زیادی از شیوه‏های دِمُکراسی را می‏دتوان دید. بنابراین اشارۀ امام به این مورد نمی‏توانسته نقض اُصول دِمُکراسی باشد. دیدی؟ اینهم خیلی ساده بود. بدون نیاز به نقدهای مُزخرَف و طولانی رسانه‏های جنجا‏برانگیز و یا حتّی بسیار متعصّب.

 

-          اپوزاسیون!!!

            گفتم که از شنیدن واژۀ «حِزب سیاسی» خنده‏ام می‏گیرد. البتّه به آن احترام‏می‏گذارم ولی بهرحال تشکّل حزبی برایم در درازمدّت غیرقابل تصوّر است؛ دستِکم فعلاً اینجوری فکرمی‏کنم. امّا از آن خنده‏دارتر واژۀ «اُپوزاسیون» هست. مجموعۀ ناهنجار از گروه‏ها و احزاب مخالف نظام که اختلافات بسیار‏بسیار اساسی بایکدیگر دارند. حتّی وجود یکدیگر را نقض‏می‏کنند. عجیب‏تر اینجاست که اگر به مقصود خود نزدیک‏شوند، درست در آخرین مرحله، یقیناً به‏جان یکدیگر می‏افتند. از فحّاشی گرفته تا روکردن پَتۀ یکدیگر و تا جنگ مسلّحانه و انحصارطلبی و هزار اتّفاق دیگر. بعضیشون اساساً لائیک هستند درحالیکه برخی به اصل ولایت‏فقیه معتقدند. این وسط عدّه‏ای هم سکولار می‏اندیشند. می‏بینی؟ اصلاً این گروه‏ها نمی‏توانند باهَم توافق بنیادی و یا ظاهریِ درازمدّت داشته‏باشند. عجیب‏تر اینکه افرادیکه سعی در باور این اندیشه دارند که موجودیّت مستقل و قویی بنام «اپوزاسیون مخالف نظام» وجوددارد، آن دو کاندید معترض به نتایج انتخابات که البته هواداران بسیار زیادی نیز دارند را عضو همین اَپوزاسیون می‏دانند! این درحالی‏است که این افراد التزام کتبی به ولایت مطلقۀ فقیه داده‏اند و عملاً سال‏ها مبارزین خطّ مقدّم درمقابل گروه‏ها و دستجات متعدّد همان به‏اصطلاح اَپوزاسیون بوده‏اند! بنابراین بکارگیری واژۀ «اَپوزاسیون» برای من از بکارگیری واژۀ «حزب سیاسی» به‏مراتب خنده‏دارتر می‏باشد؛ امّا بهرحال بعنوان یک واژه از فرهنگ لغات علوم سیاسی آنرا می‏پذیرم. و اگر آنرا یک تشکّل سیاسی فرض‏کنم، آنرا سُست‏ترین نوع تشکّل بشری می‏دانم که برای مدّت کوتاهی می‏توان هویّت آنرا پذیرفت. فقط همین!

 

-          سیاست و دوست نادان

            به‏همان اندازه که از فعّالیّت‏های علمی، تحقیقاتی و عام‏المنفعه لَذّت‏می‏برم، حالَم از سیاست بهَم‏می‏خورد. توی همین جریانات اَخیر، چندماه پیش اعلام کردند فلانی در نقض اظهارات پیشین خود، قراراست در یک میزگرد درمقابل دوربین‏های تلویزیون صحبت‏کند. تصوّر این‏بود که جالب توجّه باشد و مخاطبین زیادی را جذب‏نماید. وقتیکه آن میزگرد تشکیل‏شد و آن بندۀ خدا که البتّه بسیار محترم است نیز باداشتن مشکلات گفتاری، لَب به سُخن گشود، متوجّه‏شدم که دَست‏اَندرکاران به‏این نکته توجّه‏نکرده‏بودند که اکثریّت مردم جامعه اصلاً ایشان را نمی‏شناسند. برای خود من هرگز شرایطی رُخ‏نداده‏بود که متوجّۀ ایشان گردم. موضوع خیلی ساده‏است: عضو شورای شهر تهران، بیشتر مورد توجّه یک تهرانی است و نه سایر شهرها. البتّه سوابق ایشان نیز مهمّ است ولی عملاً بگونه‏ای نبود که ایشان مورد توجّه عدّۀ بسیارزیادی بوده‏باشند. خصوصاً اینکه درهمان میزگرد، از کلمات، عبارات و جمله‏بندی‏های بسیار پیچیده و سختی استفاده‏شد که قطعاً نمی‏توانست مخاطب عامّ داشته‏باشد.

            بگذار به‏زبان ساده‏بگم: بَد دفاع کردن از یک چیز، بمراتب بدتر از دفاع‏نکردن از همان چیز است و بلکه بمراتب مؤثّرتر از حمله‏کردن به‏همان چیز.

            جمع‏بندی: دریک مبارزۀ سیاسی، حضور افراد ناشی، یعنی راه‏دادن «دوستان نادان» به مَعرکِه و پیچیده‏تر کردن موضوع است. آخِه سیاستمدار بی‏سلیقه، چه‏فایده‏ای جُز آزار خودی داره؟

 

-          اصل سیاست

            ای‏بابا، کجای کاری؟ اگِه می‏خواهی خدمتی بکنی، مستقیم بُرو سَر اَصلِ مَطلَب. ببین عزیز من، با حَلوا-حَلواکردن، دهان شیرین نمی‏شِه. کلّی مُفسِد اِقتصادی و مُدیریّتی وجود داره که دارن تیشه به ریشۀ همه‏چیز می‏زنن، بعد تو بجای اینکه با دَرس‏خوندنِت، فعّالیّت اجتماعی صحیحِت و یا کار اداری صادقانه‏ات به‏همراه شفّاف‏سازی هرچه بیشتر محیط و رساندن اطّلاعات به مردم و مسئولین باشی، شروع‏کردی به سَردادن شعارهای بی‏پایان سیاسی و برخوردهای متعصّبانه و زشت جناحی!

            بَرو ببین موقعیکه مردم به‏جان همدیگه افتاده‏اند این حضرات از آب گل‏آلود چه بهره‏هائی که نمی‏بَرن. از مأموریّت‏های بی‏دلیل جهت غصب حقّ‏مأموریّت از کیسۀ بیت‏المال تا سمینارهائی که بیشتر به «سِمی نهار» می‏مونِه و اَصل اَساسی بُخور-بُخور تمام‏عیار در آن رُعایت گشته‏است و تا هزارتا سوء استفادۀ قشنگ از حقّ مردم بیچاره. می‏بینی، ماشین اداری رفته توی ترافیک که برای منزل جناب رئیس، یک قالب پنیر معمولی بخره. البتّه هراز گاهی هم دوستان همسر آقای مدیر را ببره دانشگاهشون و خود همسر مکرّمه را ببره کلاس موسیقی. آه راستی، در وقت اداری، جناب مدیر بعنوان مأموریّت شهری، باید با یک رانندۀ محترم خدازدِه، بره تمام کارهای بانکی، شخصی و اداری خودش را پس از انجام کلّیّۀ معاملات شخصی و خرید و فروش باغ‏شهر انجام بده. بعدش هم فرزند گِرامی مدیر گرانقدر باید با همان خودرو اِداری از مهدکودک به طرف منزل بُردِه‏شود. نهار هم برای ایشان گرفته‏شده تا قدم‏رنجه فرمایند و بعد از تناول طعام اداری، در حدّ اضافه‏کاری، همان وظائف اداریی که قراربوده‏است صبح انجام‏دهند، بعد از آنکه قسمت اعظم را به دوش کارمندان شریف بدبخت انداخته‏اند، انجام‏دهند. البتّه چَت‏های طولانی‏مدّت از خطوط اینترنت اداری که از اَهَمِّ واجبات است و هرگز فراموش نمی‏شود.

            روزهای دیگر هم اگر کاری و معامله‏ای نباشد، همان ماشین اداری باید ایشان را به منزل ببَرد تا در وقت اداری، استراحت فرموده و دودی تازه‏نمایند. سپس برای امورات خطیر بعدازظهر در قالب یک اضافه‏کاری باحال، خدمتی صادِقانه انجام‏دهند و همۀ مدیران اَرشد سازمان، ایشان را بسیار فعالّ و خانوادۀ گرامیشان را بسیار باگذشت بپندارند! نه، ناراحت نشو، اون مدیران اَرشد هَم معمولاً قلّه‏های ترَقّی را همینگونه ولی باکمی تخفیف طیّ‏نموده‏اند. مواظب‏باش، اگه چیزی دیدی نری به رَدِه‏های بالاتر خبربدی‏ها! اون‏ها هم خودشون یکجورائی اَهلِش هستند مگرنه اینهمه شُترسَواری دُلّا-دُلّا نمی‏شد. اگر هم خیلی بهت داره فشارمیاد و باید خودت را خالی کنی، بیا توی همین وبلاگ‏ها بصورت داستان‏های باورنکردنی و یا جُک و لطیفه بنویس. مگرنه از نون‏خوردن می‏افتی و جلو زن و بچّه‏ات حسابی شرمنده‏می‏شی.

            می‏بینی، من توی همین خطّ‏های بالا چقدر خیال‏پردازی کردم! توهم درمورد مدیران بَد از همین خیال‏پردازی‏ها بکن. مَن و اَمثالِ مَن، می‏فهمیم. هَم‏دَردیم. به کسی هَم نمی‏گیم. اگه بگیم هَم فقط واسِۀ خندِه‏است. واقعیّتی که نداره! یادت باشه: مولای متّقیان، امام علی(ع)، سَر دَر چاه نالِه‏می‏کردَند. اگِّه مَن و تو چیزی را می‏بینیم، بمراتِب کمتر از امیرالمؤمنین است و بدان که در عَصر اِرتباطات، این وبلاگ‏ها همون چاه امام‏علی(ع) می‏باشند. بعد از چهارده قرن، صدای او از درون همان چاه به گوش ما می‏رَسد و روزی نیز صِدای ما از درون همین وبلاگ‏ها به گوش مسئولین صالح و سربازان واقعی امام‏زمان(عج) خواهدرسید.

            فقط باید هوشیارباشی. وقتی اینجوری بهِت فشارمیاد، به بیراهِه نرو. هو وَ جنجال‏های سیاسی و نیز حزب و حزب‏بازی و این داستان اُپوزاسیون، فقط یک اِنحِراف است. بجای اینکه توان خودت را صرف بحث‏های بی‏پایان سیاسی بکنی، سعی کن با فعّالیّت مؤثّرتر و کوشش صادقانه‏تر، جامعۀ اطرافت را باطراوت‏تر کنی و فرصت سوءِ استفاده‏ها را از رانت‏خواران و دُزدان بگیری. یقین‏داشته‏باش که با بازی‏های سیاسی نمی‏توان جلو هیچ‏نوع فسادی را گرفت:

گاو نَر می‏خواهد و مَردِ کُهن

 

يادگار 15/11/1388

-          بازم حرف دارم!

            چندماهی حسابی گرفتارشده‏بودم. اصلاً وقت نداشتم. خیلی دلم می‏خواست دوباره بنویسم ولی دَرس و مَشق از یکسو و از سوی دیگه، پروژه‏های بسیار بزرگ شبکه‏های کامپیوتری و تضمین امنیّت آنها اصلاً برام وقتی نگذاشته‏بود. هرچند بدجوری گرفتار دَرس‏هایم بودم ولی به‏لطفِ خدا تونستم طرح جدید و پیچیده‏ای را برروی شبکه‏های کامپیوتری بزرگ اجراء کنم. طرح ابتکاری ولی پیشرفته‏ای بود که حتّی در بدترین شرایط شبکه‏های محلّی را روی پانِگه‏می‏داره! خدائیش، خیلی روش وقت گذاشتم و چند ماه در بدترین شرایط، تحقیق‏کردم. چندین‏بار پیاده‏سازی کردم و دوباره ازنو شروع‏کردم. دستِ آخر، باتوکّل به خدا، آستین بالازدم و در چندمنطقۀ فوق‏العادّه حسّاس بصورت کاملاً عملیّاتی دَرِش آوردم. تقریباً تمام تعاریف شبکه‏ها را عوض‏کردم. تحت فشار روانی و کاری، اجراءِ چنین پروژه‏هائی خیلی جُرأت و تحمّل می‏خواد که خدا را شکر، من طاقتش را دارم. کاری را که بسیاری دیگه، حتّی در تصوّرشون نمی‏گنجاندن که بصورت عملیّاتی دربیاید را انجام‏دادم. حتّی برای نزدیک به دوساعت، تمام اتّفاقات‏های یک کلان‏شهر از کنترل خارج‏شد ولی بوسیلۀ سیستم‏های جبرانی و بی‏سیم، اونها را هدایت‏کردیم تا درنهایت، بحمدالله یک سیستم پایدار و سریع بعنوان بستر فراهم‏شد.

            واقعاً نمی‏دانم چجوری باید شکر خدا را بجابیارم؟ اگر او نمی‏خواست، اگر او حتّی برای لحظه‏ای کمکم‏نمی‏کرد، نه‏تنها هرگز موفّق‏به‏انجام اینکار نمی‏شدم، بلکه به تمام سیستم‏های عملیّاتی موجود خسارت غیرقابل جبرانی واردمی‏شد. البتّه حالا هم کارم را متوقّف‏نکرده‏ام بلکه فازهای بعدیش را دارم انجام‏می‏دَم. «آبِ عزیزم»، باورت نمیشه، درست زمانیکه باید امکانات و بیت‏المال درجهت ارائِۀ اینگونه خدمات به مردم و خلق خدا صَرف‏بشِه، زمانیکه توی اون شرایط حسّاس به تسهیلات ساده‏ای همچون خودروی اِداری نیاز ضروری داریم، متوجّه می‏شیم که خودروی اداری درحال انجام امورات و فرمایشاتِ غیراداری است. چی بگم؟ وقتی فکرش را می‏کنم، می‏بینم که هیچکاری نمیشه انجام‏داد. می‏دونی چرا؟ چون گاهی اوقات، اون آدم‏هایی که باید مواظب سوء استفاده از امکانات بیت‏المال باشن، خودشون هم همان کارهای نادرست را انجام‏می‏دهند! بنابراین اگر به اونها گزارش بدی، فقط خودت ضایع می‏شی. ولی قطعاً نباید ساکت‏ماند. وقتی اهداف مقدّسی مدِّنظرداشته‏باشی، هیچ چیزی نمی‏تونه تو را از حرکت متوقِّف‏کنه. باید به مردم خدمت‏کرد. باید هرجائی از دنیا که باشیم، بعنوان اَشرفِ مخلوقات، اثر نیکی از خودمون بجا بزاریم و مشکلی را از جلو پای مردم برداریم و کمک به ترقّی و کمال بشریّت نمائیم. بنابراین حتّی اگر بسیاری از مسئولین یک حوزه دچار لغزش و اِنحراف‏شده‏باشند، و حتّی اگه هیچ مرجع صالحی جهت بَرخورد با اونها پیدانکنیم، می‏تونیم با خدمت صادقانه در سایۀ توکّل به‏خدا، سیستم‏های مدیریّت را به‏سوی شفّافیّت و خدمت صریح و روشن سوق‏بدیم. باید قبل از اینکه از دیگران انتقادکنیم، منتقد خودمون باشیم و دستکم به خودمون و خدای خودمون ثابت کنیم که اوّلاً در راه درست قدم‏برمی‏داریم و ثانیّاً اگر روزی بجای همان مدیران فاسِد قراربگیریم، مرتکب اون کارهای زشت نخواهیم‏شد. اینجوری اَرکان نظارتی صالحه در هر حکومتی، بجای اینکه با مشکلات عدیدۀ دیگری روبرو بشِه، فرصت‏پیدامی‏کنه که همون مدیران سطح پائین فاسِد را به‏مرور زمان پیداکنه؛ امّا اگِه ما از روی عصبانیّت و یا به‏دلایل انتقام‏جوعی، به وظیفۀ خودمون عمل‏نکنیم، درواقع باایجاد شرایط دُشوارتر عملاً فرصت شفّاف‏سازی و بررسی عملکردهای نادرست و گاهاً ناشی از فساد مسئولان را به نهادهای نظارتی نخواهیم‏داد.

            یادت باشه: کاردرست کاری است که هم به‏النفسِه درست باشه و هم برای رضایت خدا باشه. پس جائی برای خودنمائی و غرور دَرش وجودنخواهدداشت و دَرها برروی شیطان بسته‏میشه. درچنین شرایطی، انواع و اقسام کمک‏های غیبی از دَر و دیوار می‏باره.

 

-          ولایت مطلقه

            اوضاع عجیبی بود. توی جریان انتخابات دهم ریاست جمهوری ایران، ناگهان همه چیز به‏هم ریخت. اوّلش شُبَهاتی مَطرح‏شد ولی با توسعۀ سریع واکنش‏های جناح‏های سیاسی و البتّه هوادارانشان، مسئله به جنگ‏نرم و زیر سؤال‏رفتن اصول و حتّی قانون اساسی کشید. من سعی کردم جدای از دسته‏بندی‏ها و نگاه‏های جناحی و نیز جدای از مسائل مربوط به انتخابات، یکبار دیگه همان مباحث اساسی را برای خودم دوباره تحلیل‏کنم. بنابراین بدون غرَض و مَرضی ‏اصل «ولایت مطلقه» را بررسی کردم. موضوع علی‏رغم تخصّصی بودن آن از دیدگاه‏های آکادمیک و حوزوی که البته به‏مراتب فراتر از توان درک و دانش محدود من و امثال من است، خیلی ساده و روشن بود. بسیاری از درگیری‏ها از سوء تفاهم برروی کلمۀ «مطلقه» شروع‏شده‏بود و البتّه ازهمان‏طریق هم به درگیری‏ها دامن‏زده‏شده‏بود.

            داستان از این قرار است که براساس اصل «تفکیک قوا» که بسیاری از کشورهای متمدّن امروزی برآن حکومتی را بناکرده‏اند، قوای مجریّه، مقنّنه و قضائیّه از هم جدامی‏شوند. دلایل قطعی و محکمی هم برای آن وجوددارد. ولی ازآنجا که کلّیّۀ قوانین بشری، ناقص است، درهر کشوری جهت جبران کاستی‏ها و انحرافات و حتّی درگیری این سه قوّه، تدبیری اندیشیده‏شده‏است. مثلاً در بعضی کشورها، مجالس متعدّد راه‏اندازی کرده‏اند. دربرخی دیگر، نوعی حکمیّت نسبی در قسمتی از آن سه قوّه قرارداده‏اند. در برخی دیگر، رؤسای یکی توسّط دیگری مشخّص‏می‏شود. دربرخی دیگر از کشورها هم عنصر «رَهبر» موظّف به ایجاد هماهنگی است. حال این رهبر، اگر یک مقام تشریفاتی صِرف‏باشد، عملاً هیچکاری نمی‏تواند انجام‏دهد و مشکلات ادامه‏می‏یابد. درست مثل «ولایت فقیه» که در ابتدا در قانون اساسی بود. خیلی زود این کاستی مشخّص شد و باتوجّه به شرایطی که در آن زمان رُخ‏داد، در اصلاحیّۀ قانون اساسی ایران کلمۀ «مطلقه» و بدنبال آن مسئولیّت مربوط به آن نیز به همان ولایت فقیه اضافه‏شد. این کلمۀ «مطلقه» یک کلمۀ الزام‏آور «حکومتی» برای تضمین ایفای نقش همان مکانیزم رهبری برای جبران خطاها و اشکالات سیستم حکومتی مشتمل بر سه قوّۀ متمایز است. به همین سادگی.

            حال آنکه عدّه‏ای باتفسیر نادرست از همین کلمه، ابهامی را ایجادکردند که «مطلق» فقط خدا است و این کلمۀ «مطلقه»، اِنکار مُطلقیّت خدا و از اینجور حرف‏ها می‏باشد. درگیری‏ها با توسعۀ این ابهام بیشتر و بیشتر شد زیرا برای پاسخ به همین جملات ابهام‏انگیز کوتاه، باید مراحل بَحث و اِستقراء و اثبات طیّ‏شود که البتّه بسیاری در مجالس عمومی و درمقابل عوام قابل طرح‏نیست و فرصت‏های تخصّصی و به‏اصطلاح آکادمیک و حوزوی را می‏طلبد. بنابراین درمقابل اونهمه جملات کوتاه و سؤالات ناقصِ ابهام‏بَراَنگیز، فرصت کافی برای روشن‏کردن این انتِساب وجودنداشت.

            من کاری به درست یا غلط بودن این قانون ندارم که البتّه اصلاً صلاحیّت بررسی‏اش را ندارم زیرا بحث فوق‏العادّه تخصّصیی است ولی خداوَکیلی بی‏انصافی است که فرصت پاسخ به طرَفِ مقابل دادِه‏نشِه. به‏همین دلیل خودم آستین بالازدم و کاری کردم. سعی کردم ازپشت کامپیوتر و وبلاگ بلند بشم و تحقیق‏کنم. وقتی‏به این نتیجه رسیدم، آرام‏شدم و تونستم ازمیان جنجال‏هائی که به‏پا شده‏بود، جریان‏های اصلی را تشخیص‏بدم.

            ببین، خیلی ساده‏است: برو کلمۀ «مطلقه» را از «ولایت فقیه» حذف کن، اونوقت خاصیّت حُکم حُکومَتی‏اش ازبین‏می‏رود و اون سه‏قوّه فاقد راهبرمی‏شن. بَعدش هم یک فروپاشی رُخ‏‏می‏دِه. یعنی یک نظام حکومتی، نابود میشِه که البتّه قبل از نابودی، یک کشور دُچار خسارات خارج از تصوّری میشِه. البته بحث دیکتاتوری هم بدنبال همان حذف کلمۀ «مطلقه» مطرح‏شد که بازهم در همان قانون اساسی، پیشبینی‏هائی برای جلوگیری از آن وجودداشت. جالب اینجاست که مکانیزم‏های متعدّدی برای حفظ صحّت آن پیشبینی‏شده مثل مجالس خبرگان رهبری و تشخیص مصلحت نظام ونیز شرایط فِقهی که حتّی اگر مکانیزم‏های قانونی دُچار اختلال بشِه، بازهم آن مکانیزم‏ها عمل‏می‏کنند. حالا خودمونیم، برای پاسخ به اونهمه پرسش‏های اِبهام‏اَنگیز که مثل مور و مَلخ از همه‏جا مانندِ اینترنت و سایر رسانه‏ها بَرسَر مردم ریخته‏می‏شد، چگونه فرصت می‏شد که پاسخ‏های تفصیلی به آن ابهامات داده‏شود؟

            من ابداً قصد دفاع کردن از این اصول قانون اساسی را ندارم ولی نامردی را هم قبول ندارم. مرد آن است که فرصت دفاع را هم به حریف خودش بدهد. یک مثال بَرات می‏زنم. حدود یکماه بعد از انتخابات، توی سایت‏های خبری که اتّفاقاً بصورت ای-میل هم مشترک می‏پذیرند، به‏شکل وسیعی از گران‏شدن گوشت تا حدّ کیلوئی شانزده‏هزارتومان خبرهائی می‏آمد. اتّفاقاً من برای سه‏روز پیاپی، برای خودم و برخی از اعضاء فامیلم مجبور به خرید گوشت شدم. در هر سه‏روز من گوشت را در آن تاریخ به مبلغ کیلوئی ده‏هزارتومان خریداری کردم و علی‏رغم آن شایعۀ خبری وسیع، ابداً قیمت عوض‏نشد و همکارانم هم همین را می‏گفتند. خُب، خودمانیم، این شد مبارزه؟ بحث متقابل و متقاعدکردن جناح مقابل و یا مردم، جای خود را به شایعه‏سازی و خبرپراکنی از یک ایستگاه خبرگزاری رسمی داده‏است! تمام ایستگاه‏های خبررسانی، اَعَم از اینترنتی، رادیوئی، تلویزیونی و ماهواره‏ای دارای سَمت و سو و جهت هستند. من به هیچکدامشان اعتمادندارم. خیلی ساده می‏تونی به این نتیجه برسی: در بخش خبری، ظاهری بی‏طرفانه دارند ولی نباید فریب‏بخوری چون دربخش تفسیر خبر و بخش‏های میزگرد، خیلی سریع متوجّۀ موضع‏گیری رسانه می‏شوی. پس سعی کن مثل من به منبع اطّلاعت اصلی دست‏پیداکنی. مثل همان بررسی اصالت و حوزۀ کلمۀ «مطلقه» که باید جدای از منابع تفسیر خبری رسانه‏ها، بدنبالش می‏گشتم.

 

-          حزب غیرممکن!

            همیشه برام این سؤال مطرح بود که «حزب سیاسی» یعنی چی؟ آخه مگه میشه یک عدّه دور هم جمع‏بشن و چیزی بنام حزب سیاسی رسمی اعلام کنند و درهمۀ موارد حکومتی، اقتصادی، سیاسی و توسعه‏های اجتماعی و غیره همواره یک نظر را داشته باشند؟! گیریم که یک حزب در انتخابات مجلس یا ریاست جمهوری پیروز مطلق بشه، آیا تضمینی وجودداره که تمام افراد حزب و اونهمه مردمی که به اون حزب رأی داده‏اند، تمام سیاست‏های اون حزب را همواره قبول داشته‏باشند؟ می‏دونم که اهل فنّ جواب‏های متقاعدکننده‏ای دارن ولی من نمی‏تونم جلو خنده‏ام را بگیرم. یکجوری هست. آخه هزارتا سؤال عجیب و غریب هم در ذهنم می‏گذره. مثلاً این تشکیلات حزبی، بدون هیچ چشم‏داشتی، چجوری منابع مالی‏اش را تأمین می‏کند؟ والاّ، اونهائی که کمک‏های مالی بدون چشم‏داشت برای سَرپانگه‏داشتن حزبی می‏کنند، خیلی لوطی هستند. ازنظر اقتصادی، توجیهی نمی‏بینم. اونهمه پول بی‏زبون را درمیارن و دودستی میدن به یک حزب که حتّی بعد از به قدرت رسیدن هم قرارنیست هیچگونه منابع مالی صرف‏شده توسّط حزب را جبران‏کند!!! بازم خنده‏ام گرفته.‏ من که اگر بخوام رأی بدم، به افراد مستقل رأی می‏دَم.

 

-          سیاست

            حالم از سیاست بهم‏می‏خوره. اصلاً ازش خوشم‏نمی‏یاد. اصلاً علاقه‏ای به اخبار سیاسی ندارم. برعکسش، خبرهای علمی و گاهی هم اقتصادری را دوست‏دارم. از اخبار ورزشی هم خوشم نمی‏یاد. به خبرهای اجتماعی هم گاهی ‏توجّه‏می‏کنم. می‏دونی چیه؟ آدمی مثل من که عاشق «آب» هست، فکر و ذهنش را به چیزی جز «آب» معطوف‏نمی‏کنه. سیاست یک زبان رسمی برای حفظ و اکتساب منابع و منافع اقتصادی است. یک نگاهی به سیستم حک.متی آمریکا بی‏انداز. می‏بینی که حتّی کارخانجات اسلحه‏سازی آن، مثل پاه‏های نفتش، خصوصی‏اند و اصلاً دولتی نیستند. ولی دولت آن، بااستفاده از ابزارهای سیاسی و نظامی، از همان منابع غیردولتی حفاظت‏می‏کنه و اونها را تأمین و تضمین می‏کنه. حتّی حکومت آن نوعی سکولار است که هیچ داعیّۀ یهودی‏گری، مسیحی‏گری، اسلام‏گرائی و هیچ‏نوع اعتقاد راسخ مذهبی ندارد. درواقع به‏روشنی از منافع و منابع همان بخش‏های خصوصی کشورش دفاع‏می‏کنه.

            خودمانیم‏ها، حالا میشه فهمید چرا منابع مالی احزاب آمریکا و سایر کشورهای مشابه، تأمین می‏شِه. مگِه نه؟

 

-          شفّاف‏سازی

            بجای سیاست و اینجور‏چیزها ترجیح‏می‏دَم دنبال شفّاف‏سازی باشم. بنظر من، اگر حکومتی آزادی اطّلاعات را تصویب کنه و اَزِش پُشتیبانی‏کنِه، مسائل پشتِ پرده‏ای وجودنخواهدداشت و فساد ریشه‏کن میشِه. باید درهمین راستا قدم‏برداشت. همۀ اطّلاعات عمومی باید دراختیار مردم‏باشد. مردم به‏خودی‏خود، بهترین ناظرین خواهندبود. باید جهانی شفّاف بوجودآورد. ولی این را هم گفته‏باشم‏ها: یک سِری اطّلاعات باید محرمانه بماند. مثل اطّلاعات مربوط به رقابت‏های تجاری-فنّی و تأمین اجتماعی افراد.

 

يادگار 16/4/1388

-          تداوم عشق

            هیچ‏می‏دونی که اگر کسی در عشق صادق باشِه، عشقش را در محیطی محدود و به فردی خاصّ خلاصه‏نمی‏کنِه. عاشق واقعی کسی است که باویژگی متمایز انسان نسبت به سایر مخلوقات، بعنوان اشرف مخلوقات، با بهره‏گیری از عاطِفِه، عقل و احساس فوق‏العادّه، به عالمی عشق‏بوَرزد. این فرد، عاشق واقعی است و درهنگام ابراز عشق، صادق است. او عاشق آتشین چند مورد ساده و گذرا همچون چهره‏ و صورت و سایر موارد سطحی نیست بلکه به دِل نِگریستِه و سیرَت را دَرک‏کرده؛ حقیقتِ روح را دریافته و در راه عشق پایدار است و از جان خواهدگذشت. چنین کسی در چَم‏وخَم روزگار ازحرکت متوقّف‏نمانده و کارزار زندگی را تاپای جان ترک‏نخواهدکرد و مَعشوقِ خود را هرگز تنها نخواهدگذاشت. پس عاشق واقعیِ آب، عاشق همۀ انسان‏ها و آزاده است و آزادگی را برای همۀ آحادِ بَشر می‏پَسندَد. آب هم همین را می‏داند و فقط دل به چنین‏کسی می‏دهد.

            بزار یک مثال خیلی خیلی ساده بزنم: یکی اِبراز عشق به دیگری می‏کنِه و در دوران آشنائی‏اش، همه لطف و مهربانیی از او بُروزمی‏کنه. آنچنان‏که معشوق باخود می‏اندیشد که «چقدر او انسان مهربان و خوبی است؟!». امّا حقیقت درونش وقتی آشکارمی‏شود که معشوق مطمئن‏شود که آن مدّعای عشق همواره و درهمه‏حال، با همه مهربان است و برای مقطع زمانی خاصّی و با هدف شکار کسی دست به این تظاهر و تغییر رویّه نزده‏است. یعنی عاشق واقعی، درهمه‏چیز صادق است. یادت باشه: همه، آخرالاَمر به ذات خودشان برخواهندگشت و این یک معنی بیشتر نداره: این تظاهرات عاشقانه روزی پایان‏خواهدیافت و حقیقت واقعی و زشت آن ظاهرنما روزی برای همیشه عُریان نمایان خواهدشد؛ چه‏بَسا که علی‏رغم ظاهری مهربانانه‏اش، نوعی خُلق و خوی تسلّط جویانه و به‏قول امروزی‏ها، دیکتاتورمَعابانه در پَس ظاهری زیبا، مخفی‏نگاه‏داشته‏باشد!

 

-          انتخابات

            اون روز جمعه، برای دهمین ریاست جمهوری نظام جمهوری اسلامی ایران، انتخابات انجام‏شد. خِیل عظیمی پای صندوق‏های رأی رفتند و تمام دنیا را شِگِفت‏زده‏کردند. ولی درهنگام اعلام نتایج، اتّفاقات پیچیده‏ای رُخ‏داد. نتایج بگونه‏ای شد که اختلاف فوق‏العادّه زیادی بین آراءِ کسب‏شده جهت رئیس‏جمهور فعلی یعنی آقای محمودِ اَحمدی‏نژاد و سِه نامزد دیگر اعلام‏شد.

            اعتراضات گسترده‏ای بُروزکرده و پاسخ‏های ناقص و کوتاهی داده‏می‏شد. اون سِه کاندیدای دیگه به رهبری و مراجع قُم شکایت‏بُرده‏اند. اوضاع عجیبی شده. رَهبری هم روز شنبۀ بعد از انتخابات را روز صبر و آرامش اعلام‏کرد. بااینحال عدّه‏ای در خیابان‏ها درحال بوق‏زدن و شادمانی بودند که تحریکات مخرّب وحشتناکی را به‏دنبال داشت. اون سه نامزد دیگه، طرفدارانشان را به خودداری و سکوت تشویق‏کردند تا دوباره درگیری نشِه. آخِه چندروز پیش درگیری‏های شدیدی رُخ‏داد و تذکّراتی در تلویزیون دادند ولی کار از کار گذشت و فجایع باورنکردنیی رُخ‏داد.

            توی خانواده‏ها هم مشکلات ادامِه‏داره. صَحنِۀ بحث و جدل در آنجا هم هست. ولی بدتراز همه، چشم‏هایی خارج از کشور است. خیلی ساده است: سرمایه‏گذاران خارجی بدنبال ثبات هستند. اونها در این روزها چی فکرمی‏کنند؟ آیا بحث تقلّب گسترده در انتخابات رَدّ میشه و یا تأییدمیشِه؟ اونها خیلی دقیق به‏این موضوع نگاه می‏کنند. براشون واقعاً مهمّ نیست که کی رئیس‏جمهور ایران میشِه بلکه نتیجۀ برخورد حکومت را می‏خواهند بدانند. قدرت‏های دیگِه هم منتظرَن ببینن که آیا حکومت مرکزی ایران قادر به حفظ وحدتِ عمومی هست یا نه؟ اونوقت جهت همکاری و یا تجاوز به این کشور بُحران‏زده تصمیم‏گیری می‏کنند.

            ببین: از دوحال خارج نیست. یا اساساً تعداد هواداران آن سه نامزد دیگِه واقعاً براساس آمار ارائِه‏شده، کم است و یا اینکه خطای وحشتناکی رُخ‏داده و هواداران آن سه نامزد بسیار بسیار بیشتر بوده و انتخابات دُچار مشکل‏شده‏است.

            درصورت اوّل عدم اعتناء به ایشان حتّی درصورت پیش‏گرفتن نافرمانی مدنی سازمان‏یافته و غیرممکن ازجانب هواداران، خسارت چندانی به حکومت مرکزی واردنخواهدکرد. امّا درصورتیکه واقعاً تعداد آنان بیش از هواداران نامزد پیروز بوده‏باشد و واقعاً خطایی رُخ‏داده‏باشد، آسیب دامنِه‏دار و جدّی به حکومت مرکزی و اصل نظام و بحثِ ولایتِ فقیه واردخواهدشد.

            آنچه که با ابزارهای حکومتی درخفا قابل پیگیری است، امکاناتی جهت تشخیص صحیح موارد بالا را دراختیارشان قرارخواهدداد. مسلّماً اگر اعلام‏شود که تقلّبی صورت‏نپذیرفته، معنی آن این خواهدبود که: اصولاً خطایی رُخ‏نداده و یا اینکه اساساً تعدا د آن هواداران کم‏است.

            حساب دو دوتا، چهارتا است. اگِه حکومت مرکزی متوجِّه بشِه که تقلّب گسترده آنچنان بوده که خیل عظیمی را خلع‏یَد کرده، بااعلام صحّتِ انتخابات یک خودکشی قطعی‏کرده است.

            حالت استثنائی هم وجوددارد؛ آنهم زمانی رُخ‏می‏دهد که مثل بَرخی از کشورها، چیزی شبیه به کودتای نه‏چندان آشکار رُخ‏داده‏باشد که باتوجّه به ساختار نظامی ایران که متشکّل از ارتش و سپاه پاسداران می‏باشد(یعنی دو سیستم نظامی نسبتاً مستقل)، تصوّر آن سخت‏ است.

            پس نتیجه چی‏میشِه؟ خیلی سَخت شد. اوّلش با حساب منطق و ریاضی میشِه راحت نتیجه‏گیری‏کرد ولی وقتی خودم را می‏زارم جای مسئولین نظام، می‏بینم پارامترهای بسیار مهمّ دیگری هم وجودداره. اتّهامات سنگینی که رئیس‏جمهور وقت در تبلیغات انتخاباتی‏اش به افراد بسیار پُرنفوذ و پایۀ نظام واردکرد و عکس‏العمل مراجع حوزۀ علمیّه که بسیاری از آنها تشکیل‏دهندۀ مجلس خبرگان رهبری نیز هستند هم به‏نوعی موضوع را بیش‏از پیش پیچیده‏می‏کنِه. تأیید انتخابات به‏معنی تأیید مردمی ادّعاهای رئیس‏جمهور برای برخورد با آن متّهمان است. اتّهاماتی که قوّۀ قضائیّه تأییدنکرده. حالا چی‏می‏گی؟ شاید آب سکوتش را بشکنِه و یک گوشۀ چشمی به‏من نشون بدِه. اون ارزیابی‏های خوبی داشتِه و داره. اینجا دیگه بحثِ گامبالینی‏ها و دست‏اندازها را به‏نحو دیگه‏ای باید توی گوش من نجواکنِه. شاید اینبار هم چیزی یادبگیرم.

 

-          امتحان

            درست درمیانۀ امتحانات بسیار سختِ دانشگاه بودم که این اتّفاقات رُخ‏داد. باخودم گفتم که امتحان واقعی، حضور درجلسۀ امتحان دانشگاه نیست بلکه کمک به حقّ است. من باید روی پای خودم می‏ایستادم و درست تشخیص‏می‏دادم. باید طرف حقّ را می‏شناختم و به به او کمک‏می‏کردم. امتحان من این بود. قبلاً هم در شرایطی شبیه به این حالت قرارگرفته‏بودم ولی اینبار فرق‏می‏کرد. من خوب فکرکردم. شواهد و دلایل زیادی را جمع‏آوری کردم. از تخصّص و مهارتم در کامپیوتر، شبکه‏های کامپیوتری و اینترنت بهره‏بردم و همه‏چیز را دراون روزها بارها و بارها و بنحو گسترده‏ای بررسی‏کردم. هیچ مانع رَسمی و غیررسمیی نمی‏توانست جلو دستیابی من به اطّلاعات مختلف داخل و خارج کشور را بگیره. وقتیکه یقین‏پیداکردم که حقیقت چیست، به قرآن متوسّل‏شدم. آخه می‏خواستم دراین فضای غبارآلود تصمیم‏گیری کنم. اینهم مثل جبهه‏رفتن بود. اینبارهم آیاتی آمد که هرگونه شکّ و شبهه را دردلم ازبین‏بُرد. دستام را گذاشتم روی زانوهایم و راست‏قامت ایستادم و از حقّ دفاع‏کردم. دیگه توی این ایّام وبلاگ ننوشتم ولی همه‏جا بودم. نفهمیدم چی خوندم و چگونه امتحان دادم ولی این را فهمیدم که خیلی سریع، به‏لطف خدا درهای خاصّی به‏رویم بازمی‏شد. دَری پُشتِ دَر دیگر. دنیای جدیدی که از ابهامات چندین سال گذشته، به‏سرعت مرا بیرون می‏آورد. به دیدگاه وسیعی درمورد انسان‏ها و تعریف آزادی آنها دست‏یافتم. موضوع ولایت امر مسلمین و ولایت فقیه قانون اساسی ایران و تعاریف مطلقیّت و الزامات آنها را به‏عینه دریافتم. چیزهایی که در مباحثی تئوری و آکادمیک و مقالات عمومی در تمام این سال‏های پس از انقلاب اسلامی عرضه‏شده‏بود را عمیقاً درک‏کردم و منشأ نظریّات و هدف نهایی و نیّت طرفداران و علّت مخالفتِ منتقدان آنها را دریافتم. درست مثل انفجار نور در فضای ذهنم بود که زوایای مخفی و تاریک زیادی را به‏ناگاه روشن‏کرد. اینها همه معجزۀ اِراده درپرتو توسّل به کلام خدا برای گام‏برداشتن در راه حقّ بود که نصیب من‏شد. من دراین‏قسمت از امتحاناتم، موفّق‏شدم. آری؛ قبول‏شدم.

 

-          حرکت

            رَدّ آبِ عزیز را داشتم. این ویژگی ذاتی من است. رنگ سبز و سیاه و دیگر رنگ‏ها را به‏شکل مفهومی دنبال‏می‏کردم و خطوط فکری شاخص را بعنوان راهنما برای جلوگیری از انحراف احتمالی ذهنی‏ام مَدّنظرداشتم. درجاهایی بودم که آب بود ولی نمی‏دانست که من هم حضوردارم. آن‏چیزی که روشنایی هدفم را برایم به‏ارمغان آورده‏بود، همان دیدگاه انبیاء الهی از اوّلینشان تا آخرین یعنی حضرت محمّد مصطفی(ص) بود. تساوی انسان‏های آزاد و هدایت بدون اجبار به‏سوی حقّ ازطریق اخلاق پسندیده و رفتاری نیکو و محبّتی ازسَر عشق به همۀ مخلوقات خدای عاشق. این همان چیزی بود که آب می‏خواست و من نیز به آن معتقد هستم. اینبار بیش‏ازپیش فهمیدم که برای درک کلمات حقّ نباید به ظاهر گوینده توجّه‏کرد. رنگ پوست و نحوۀ پوشیدن لباس و اعتقادات شخصی مذهبی نمی‏تواند باعث‏شود که حرف حقّ را ازکسی نپذیریم و یا حتّی اصلاً به کلامش توجّه ننمائیم. پس باتمام مهارت‏هایی که در این سال‏ها در سیستم‏های مختلف کسب‏کرده‏بودم؛ آستین بالا زدم و دقیقاً همان راه آب را ادامه‏دادم. من، عرصۀ فعّالیّتم را در حوزۀ فرهنگی، به‏مراتب از وبلاگ‏نویسی گسترده‏ترنمودم و پا جای پای معلّمین گذاشتم. درشرایطی که کسی حاضر به برداشتن قدمی نبود و کلام‏ها را درگلو خاموش نگاه‏می‏داشت، بامهربانی و صبوری سخن‏گفتم و حرف‏های دل و منطق استوار را بامحبّت برزبان جاری‏ساختم. پیش چشم متحیّران حرف‏های دل، لاجرَم بردل می‏نشست و یخ‏ها ذوب‏می‏شد! این معجزۀ عشق است؛ نیست؟ آستین بالازدم و گام‏های بزرگتری برداشتم. گام‏هایی که باورش در ذهن حتّی آب هم نمی‏گنجید ولی آرزوی قلبی‏اش این بود. شاید روزی بفهمد که خون من چگونه در رگ‏های مردم آزادۀ جهان، جریان‏یافت. این هدیّۀ ناچیزی بود که باتمام وجود به آب تقدیم‏کردم.

 

يادگار 14/3/1388

-          باران و قرص ماه

            دِلتنگِ آبَم. دائِم درفکرش هستم. اون قرص نیمۀ ماه من را به قرص کامل راهنمائی می‏کنِه و قرص‏کامل من را به باران و آب. اینجا تناقضی وجودنداره! چرا فکرمی‏کنی اگِه قرص ماه کامل باشِه، نمی‏تونِه بارون بیاد؟ چرا فکرمی‏کنی ابری که باعثِ بارون می‏شِه، قرص ماه را می‏پوشانِه و دیگه دیده‏نمی‏شِه؟ نه عزیزم؛ اونی که ماه را می‏بینِه و ارتباطش را با آب می‏دونِه، زیر بارونی که از اون ابر می‏باره، قدَم‏می‏زنِه و به قرص زیبای ماه نگاه‏می‏کنِه. اون با چَشم عِشق می‏تونِه همه‏چیز را ببینِه چون:

پَرده بالارفت و دیدَم هَست و نیست    //   راستی آن نادیدنی‏ها دیدنی‏است

خودت خوب می‏دونی که این بیت شعر را فقط عاشق‏ها می‏فهمند و اونی که این شعر را سُرودِه، سَرآمد عُشّاق بوده.

 

-          ایران در دام دوستان!

            این را می‏نویسم تا سال‏ها بعد بیادبیارم که چه‏چیز باعث ضربه‏خوردن به ایران شد!

            دیشب ساعت 22:30 مناظره بین دوتا کاندید ریاست‏جمهوری برای دولت دَهُم از شبکۀ سوّم تلویزیون ایران پخش‏شد. توی این دوره، رقابت اصلی بین آقایان احمدی‏نژاد، میرحسین موسوی، کرّوبی و رضائی هست. مناظرۀ دیشب بین آقایان میرحُسین موسوی و احمدی‏نژاد بود. آخه آقای احمدی‏نژاد هنوز رئیس‏جمهور است. چه اتّفاقی افتاد؟ توی این مبارزۀ رودَرروی انتخاباتی که به‏شکل مناظره انجام‏شد، کلّی حَرف‏ها به‏زبان آوَرده‏شد که دیگه ثباتِ ایران را کاملاً بهَم‏ریخت! آقای احمدی‏نژاد برای دفاع از عملکرد خودش اشارۀ صریح به ترفند فاصله‏اندازی بین ملّت و دولت انگلیس کرد و بعدِش هم اسامی افراد بسیار پُرنفوذی را بعنوان کسانی که با منابع مالی دولت و بیت‏المال کارهای غیرمشروع کرده‏اند و اتّهامات سنگینی دارند، به‏زبان آورد. همه این مناظره را که بین دو رقیب اصلی برقراربود، مشاهده‏کردند. خدا می‏داند چندصد میلیون ایرانی علاوه بر گوش‏ها و چشم‏های خارجی‏ها شاهد این بحث‏ها بودند.

            خودمونیم؛ حالا فکرمی‏کنی اگِه مجدّداً آقای احمدی‏نژاد که به‏نوعی پایگاه مردمی در میان بسیاری از اقشار ملّت دارند، رأی‏بیارند و ریاست‏جمهوریشون چهارسال دیگِه ادامه‏پیداکنِه، با اون اتّهاماتی که به افراد حقیقی و حتّی دولت‏های پیشین، خارج از عُرف قضائی کشور بصورت اشاره و افشاءگری اعلام‏کرد، چه‏جوری می‏تونِه بدون درگیری با مسائل شدید حِزبی و تنِش‏های خطرناک اجتماعی و پی‏آمدهای حقوقی داخلی و بین‏المللی کارکنِه؟ بدتراز اون، اشاراتِ صریح آقای میرحسین موسوی به قانون‏گریزی دولت ایشان بود که دردسرهای زیادی را برای هردولتی که برروی کارخواهدآمد، ایجادمی‏کنِه. آره؛ حالا دیگه بحثِ حسابرسی دوران جدّی می‏شِه ولی درقالب برخوردهای بسیار روشن و مُصیبَت‏وار با دولت‏های پیشین!

            اگِه دولت دَهُم بازهم با آقای احمدی‏نژاد باشه، دیپلمات‏ها و سَرانِ کشورهای دیگر خصوصاً عربستان سعودی و انگلیس و سایرین دیگه برای حَنای ایران رنگی قائل‏نخواهندبود و اگر کس دیگری برروی کاربیاید، انتظارات اون کشورها و حتّی کشورهایی نظیر لبنان، سوریّه و فلسطین از ایران بگونه‏ای مشکل‏ساز، تمام معادلات خارجی ایران را دستخوش بُحران طولانی و بی‏ثباتی وحشتناکی خواهدکرد.

            ازهمون اوّل می‏دونستم که رقابت این چهارنفر خارج از حالت عادّی انجام‏خواهدشد. دلیلش هم خیلی خیلی ساده و روشن بود. یک نشانۀ واضح داشت. اونهای که با ادبیّات فارسی و عربی کارکرده‏اند بحث‏های «صرف و نحو» و «تجزیّه و ترکیب» را شنیده‏اند. یک لطیفه را هم می‏دانند. می‏گن یک روز استادی به شاگردش گفت: «تجزیّه‏ات خوب است ولی مُردِه‏شور ترکیبَت راببَرم!» این همون نشانه بود. آمارهای تفصیلیی که این دولت از عملکرد خودش بصورت رسمی و قابل استِناد ارائِه‏می‏کند، همگی عالی و بی‏رقابت هستند و نشاندهندۀ کار و فعّالیّت زیاد ایشان است. ولی رُقبا با اشاره به بَرآیند کلّی عملکرد این دولت و مشکلات فراگیر و لاینحلّ رُشدِ توّرم، توقّف و ورشکستگی کارخانجات و شرکت‏ها و فشارهای اقتصادی طاقت‏فرسا به مردم و نیز هَتکِ‏حُرمَتِ مُکرّر و مستمرّ ایرانی‏ها در کشورهای خارجی بعنوان نقاط ضعف و انکارناپذیر مدیریّت دولت نهُم، باعث‏شدند که عملاً این دولت به چالشی اساسی کشیده‏شود. آقای احمدی‏نژاد برای دفاع از خود و دولتش چیزهایی را که درپَس پردِه‏ها، برای سال‏ها به فراموشی رفته‏بود را خیلی روشن بیان‏کرد. مثل جریان تحَصُّن مجلسیان و انقلاب مَخمَلی، مسائل درگیری کوی دانشگاه و چیزهای دیگِه که... خدای من، حتّی بخاطرآوردن اون جملاتی که دیشب پای تلویزیون شنیدم لرزه به اندامم می‏اندازد. رفتاری که ازهرگونه تدبیر کشور بزرگ و درگیر بُحرانی مثل ایران را به مخاطرۀ جدّی انداخت. بی‏ثباتی عجیبی را برای این کشتی بُحران‏زده به‏اَرمغان خواهد‏آورد.

            چرا حَضرات گذاشتند کار به‏‏اینجا بکِشد؟ آیا همین ایراداتی که به این دولت وارد است را نمی‏توانستند درطول همین چهارسال ازطُرُقِ قانونی و بازرسی‏ها حلّ‏کنند؟ حذف شوراها توسّط دولت و متعاقب آن خروج از آئین‏نامه‏های معاملات و ترک تشریفات مربوطه توسّط زیرمجموعه‏های دولت و خصوصاً شرکت‏های دولتی را می‏تونستند در وقتِ خودش حلّ‏کنند ولی حالا همگی تبدیل‏شد به موارد قابل پیگیری و نمونه‏های اعلام جُرم دولتی که وجودداشته و یا شاید ادامِه‏پیداکند. حالا دیگه هرموضوع کوچک و بزرگی مثل یک بُمب آسیب به پیکرۀ دولت بعدی واردخواهدآورد.

            بحث از کرباسچی‏ها و فرزندان آقای هاشمی کردند و اسم‏های دیگری را به‏زبان آوردند که حتّی اگر پیگیری حقوقیی درکارنباشد(که حتماً خواهدبود)، مسائل و درگیری‏های رودرروی جدّی و طولانی و متأسّفانه دوره‏ای، جان هَردولتی را خواهدگرفت و فشار طاقت‏فرسائی را بَرملّت واردخواهدساخت.

            یک شاهد مُحکم براین مُدّعا دارم: هنگامی‏که رهبر انقلاب اسلامی دارِفانی را وِداع‏گفت، ظرف مدّت چندساعت توپخانۀ عراق به‏سوی ایران نشانه‏رفت و شلّیک‏کرد. تاآنجائی‏که بخاطردارم، ظرف مدّت بیست ساعت رهبری جدید انتخاب‏شد ولی درهمین بیست‏ساعت فشارهای امنیّتی جدّیی به ایران واردشد. دشمنان فقط حَدس به عَدم ثباتِ یک کشور زدند و بلادرَنگ دندان تیزکردند. حالا به‏من بگو که آیا با این چیزهایی که در مناظرۀ دیشب درحضور میلیون‏ها ایرانی به‏زبان آورده‏شد، کشور از همان دیشب وارد بُحران نشده‏است؟

 

 

يادگار 7/3/1388

-          آب می‏دونه

            می‏رَم قبرستان و پیش ابراهیم‏خان و خانم‏بزرگ. از آب می‏پُرسَم. بهشون می‏گم:...... آخه فقط آب هست که باتمام ذلالی و اخلاصِش می‏تونه دَرد دِل من را بفهمه. اونها هم می‏دونن. همیشه هنگام رفتن، بَدرَقِه‏ام می‏کنند. اونها داستان..... را می‏دانند.

            آب نمی‏خواد رئیس‏جمهور بشِه. نمی‏خواد نمایندۀ مجلس بشِه. اون همیشه و با تمام وجودش، خالصانه خدمت‏کرد ولی هیچوقت هیچ‏چیز نخواست. حکایتِ ماهی هست و آب. ماهی درون آب هست و قدرش را نمی‏دونه. همینکه از آب بیرون بی‏اُفتِه، تازه می‏فهمِه که چه‏نعمتی را ازدَست‏دادِه. تمام تلاشش را می‏کنه تا به آب بَرگرده.

            اگه زنده هستم و کار فرهنگی می‏کنم، بخاطر آب است. اگه ظلم‏ستیزی می‏کنم، بخاطر آب است. اون، من را به درون خودش بُرد. به محرمانه‏ترین خلوتِ وجودش دَعوت‏کرد. من را مَحرَم اَصرارَش قرارداد. من با خانواده‏اش یعنی اَبر، باد، جویبار و قاصدک آشناشدم. در جمع صمیمی‏شان شب را به صبح رساندم. زندگی صادقانه‏ای را ازنزدیک دیدم و حسّ‏کردم. من، عشق را بیادآوردم. تک‏تکِ اَجزاءِ وجودَم را با او غُسل‏دادم. و از خدای عزیز جز وصالش را طَلب نکرده و نمی‏کنم. خدایا، آبرو و عزّت مؤمن دستِ توست. وَعدِه‏هایَت نیز همیشه انجام‏شده‏است. هرچه بخواهی و اِرادِه‏کنی، حَقّ است. عِشق و آب نیز پاکترین‏هایی است که در وجودم به‏وَدیعِه قراردادی. امانتدار خوبی نبودم ولی به گوشۀ چشمی، فرصَتِ جُبران‏دِه مگرنه چگونه در آن دنیا، میان آنهمه بیننده و شنونده، سَربَرآرَم؟ من را پیش آب سَرافکندِه و شرمَندِه باقی‏نگذار. سَبَدِ عِشقم را به گل‏ها و غنچه‏های همیشه باطراوت و شاداب قدسی‏اَت بیآرای تا هدیۀ پیوستۀ من به آب باشد.

 

-          بلقِیس

            توی قرآن، دو داستان عجیب بَرروی مَن اَثرگذاشت: یکیش حکایت حضرت یوسف(ع) و زلیخاه بود که خیلی قشنگ در سریالی که جناب آقای سَلحشور ساختند برروی پردۀ نمایش رفت؛ دیگری هم حکایت حضرت سلیمان(ع) و ملکۀ سَبا یعنی بلقِیس هست که ساختن فیلم یا سریالی دراین‏خصوص بَرازندِۀ همان آقای سلحشور است.

            این دو زن، از ویژگی‏های اِستثنائیی در دوران خودشان بَرخورداربوده‏اند که ورودشان به عَرصۀ آن حکایات باعث‏می‏شود هر صاحب عقل و دِرایَتی به نکات پیچیده‏ای از اَبعاد وجودی انسان پی‏ببَرد و تقریباً در هربار مُرور آن حکایات، موضوع جدیدی را کشف‏کند. آیا این چیزی نیست که در همۀ آیات قرآن به‏حِکمت، تدبیرشده‏است؟

            نکتۀ ظریف اینکه همین خانم بلقِیس بعُنوان یک مَلکِۀ مُقتدر و صاحب کشور و لشکر، مورد توجّه پرنده‏ای از لشکر حضرت سلیمان‏نبی(ع) قرارمی‏گیرد که راز این توجّه و نوع آن پرنده و نسبت این دو موضوع باهم نیز به‏خودیِ‏خود پرده از اَسرار دیگری برمی‏دارد.

            ازنظر من، هستۀ اصلی داستان همان بلقِیس است و ذکر اُبُهّتِ حضرت سلیمان(ع) جهت آشکارکردن عمق مفاهیم درونی شخصیّت آن زن بوده است و پیام‏های بی‏شماری را در درون خود، قرن‏هاست که حمل‏می‏کند.

 

-          روح زن و مرد

            چندی پیش در همین مقاله‏های اینترنتی خوندم که روح ذاتاً نه زن هست و نه مرد و محدودیّت‏های جسمی مربوط به جنس زن بعد از پوشانده‏شدن جسم به روح رُخ‏می‏دهد. این مقاله جهت بررسی لزوم حفظ حجاب و اینجور موارد بود. وقت زیادی برای مطالعۀ آن نداشتم ولی این جملات جَلب توجّهم‏کرد. تا یکی دو روز فکرم مشغول‏بود و بعد سؤالی در ذهنم نقش بَست: اگر روح فاقد جنسیّت است، پس در بیان شرایط بهشت در قرآن، چرا اسم از حوریان و غِلمان بُرده‏شده‏است؟

            این روزها درگیر امتحانات هستم. اگر وقت داشتم شاید روی این موضوع تحقیق‏می‏کردم.

 

-          انتخاب

            یکی گفت چیزهای عجیبی می‏بیند. در سازمانی کارمی‏کند که علی‏رغم شعارهایی که درتمام طول نظام جدید داده‏شده‏است، همواره شاهد مسائل زشت بوده‏است. استفادۀ شخصی از منابع سازمانی همچون خودروها آنهم در وقت اداری به‏شکل فزاینده‏ای نهادینه‏شده‏است. افرادی که به‏اصطلاح مدیر نام گرفته‏اند گاهاً خودرو و راننده‏ای به‏صورت استیجاری دراختیاردارند و این رانندۀ بدبخت فقط برای اینکه در همان واحد سازمانی بماند و بیکارنشود، تن به هر ذلّتی می‏دهد. از حمل و نقل فرزندان همان مدیر متعهّد به مهدکودک و مدرسه تا جابجائی همسر باوفای همان مدیر مسلمان به مراکز تحصیلی و آموزشگاهی گرفته تا امورات کاملاً شخصی و قانونی همان مدیر صالح جهت تفکیک اسناد زمین‏هایی که درهمان اوقات اداری و با همان خودروهای استیجاری اداری معامله‏نموده‏است! البتّه اینها که چیزی نیست. اینگونه مدیران به‏سرعت آمار و بیلان بلندبالایی از کار خودشان را ارائه‏می‏دهند. آخه می‏دونید: اونها استاد تقسیم کار در حوزۀ مسئولیّت خودشون هستند. خیلی دقیق و در کمال مسئولیّت، تمام امورات محوّله به واحد سازمانی خودشان را لیست کرده و موارد جدید و مهمّ دیگری نیز با ابتکار شخصی خود به آن می‏افزایند؛ سپس آن وظایف را به اندک پرسنل تحت پوشش خود تقسیم‏می‏کنند! اینگونه فرصت‏می‏یابند تا پس از تعیین تکلیف پرسنل خدمتگذار، به امورات مُهِمِّۀ خود در اوقات اداری و با استفاده از منابع سازمانی بپردازند.

            راستی او می‏گفت: منابع سازمانی را دیگه نباید بیت‏المال درنظرگرفت چون در یک شرکت خصوصی که از بودجۀ دولتی استفاده می‏کنه، هرچند بودجه، بودجۀ دولتی و بیت‏المال است ولی بهرحال آن شرکت، یک شرکت خصوصی است و هرتصمیمی می‏تواند بگیرد مثل انتخاب پیمانکار و فروشنده با «ترک تشریفات آئین‏نامۀ معاملات» و غیره. یعنی هرجور که دِلش خواست می‏تونه هزینه‏کنِه. گفتم مگه‏میشه؟ آخه اون بودجه از بیت‏المال هست و اون خدمات نیز انحصاری است. مگه یادت رفته جریان دادگاه‏های آقای کرباسچی بعنوان شهردار تهران و زندانی شدن ایشان و برخی از مدیرانشان؟ پاسخ‏داد: نه، یادم نرفته ولی این تو هستی که فراموش کردی که اون موضوع برای همون موقع و با ابهامات قانونی همان زمان بود و حالا براساس اصول مدیریّت و خصوصی سازی ناقص و با استناد به قوانین بخش‏های خصوصی الزاماً باید اینگونه عمل‏کرد چون شرکتی که ماهیّتاً خصوصی است امّا سهامی عامّ نیست و مجمع‏عمومی آن نیز مردم نیستند، بعلّت آنکه خدمات انحصاری دولتی را بعهده‏دارد، دچار چنین مشکلاتی می‏شود. نمونۀ اینجور شرکت‏ها همین شرکت‏های اقماری وزارتخانه‏ها هستند. یک شرکت برق باید برق را به خانۀ مردم برسونه و سیم‏کشی و کابل‏کشی و روشنائی معابر انجام‏بده، یعنی کارهای عمرانی دولتی ولی ماهیّتاً خصوصی هست. شرکت‏های مشابه دیگری هم هستند.

            همچین بفهمی نفهمی موضوع را گرفتم. یعنی فهمیدم که عملاً حالتی رُخ داده بانام دزدی با چراغ:

چو دزدی با چراغ آید، گزیده‏تر بَرَد کالا

            اَزش پُرسیدم: خُب فکرمی‏کنی باانتخاب رئیس‏جمهور جدید مسئله حلّ میشِه؟ درجواب دو سؤال مطرح‏کرد. پرسید: اوّلاً مگر همۀ دولت‏های قبلی ادعاهای مبنی بر رفع اینگونه دست‏درازی‏ها به بیت‏المال نکردند؟ ثانیاً مگر قوانین با آمدن مسئول اجرائی جدید حکومت عوض‏می‏شود؟ گفتم: قانونگذاری در مجلس انجام‏می‏شود و نمایندگان مجلس‏های گذشته هم پس از قانونگذاری رفته‏اند؛ از یکسو اجراء را به‏عهدۀ قوّۀ مجریّه گذاشته‏اند و از سوی دیگر نظارت را به‏عهدۀ مجلس و مجالس بعد. گفت: آفرین، بنابراین بعد از قانونگذاری رفته‏اند. آنهائی هم که می‏آیند، براساس شعارها و اهداف ممتاز جدید می‏آیند ولی نه‏تنها با مسائل جدید و وضع قوانین جدید روبرو می‏شوند بلکه با انبوهی از نتایج نادرست و غلط ناشی از قوانین گذشته برخوردمی‏کنند که نیاز به بررسی و قانونگذاری و تبصره‏نویسی مجدّد داره! حالا دوباره دولت عوض میشه و بعدش هم دوباره مجلس تغییرمی‏کنه. نتیجه همین هست که می‏بینی. اینجا یک خلاء طولانی ایجادمی‏شِه که سوء استفاده از بیت‏المال به‏راحتی نهادینه می‏شِه.

 

-          استخدام

            گفت یک مثال باحال دیگه هم دارم. هر سازمانی برای اینکه به بهترین نیروها دست پیدا بکنه و حقّ کسی را هم ازبین نبره، جهت جلوگیری از پارتی‏بازی اقدام به برگذاری آزمون استخدامی و مراحل گزینش می‏کنه. حالا ببین در جریان خصوصی‏سازی و برون‏سپاری وظائف، بسیاری از کارها به شرکت‏های خدماتی واگذارشده‏است. گفتم: آره؛ تقریباً همه‏جا اینطوری هست. شرکت‏های خدماتی، پرسنل مورد نیاز ازقبیل تایپیست، کارمندان پشت میز نشین تا کارگران و سایر خدمات را ارائِه‏می‏کنند و در مناقصۀ سال بعد(البتّه اگر پشت پرده کلکی درکار نباشد،) شرکت بعدی که برنده‏می‏شود، متعهّدمی‏گردد تا از همان نیروها که با محیط کار وفق پیداکرده‏اند و اساساً همان سازمان معرّفیشان کرده‏است، استفاده‏کند.

            گفت: آفرین؛ حالا به من بگو که آیا برای ورود اون پرسنل از شیوه‏های گزینش مرکزی و آزمون استخدامی استفاده‏شده‏است؟

            جواب‏دادم: غالباً نه؛ اونها عموماً از آشنایان هستند که پس از شروع به‏کار، در لیست پرداخت حقوق اون شرکت‏ها قرارمی‏گیرند و عموماً انتخاب بهینه‏نیستند.

            گفت حالا ببین: پس از گذشت سالیان، این افراد حقّ آب و گِل به‏هَم می‏زنند. یعنی به همه‏جا شکایت‏می‏کنند که پس از گذشت اینهمه سال که برای این سازمان‏ها و شرکت‏های دولتی و غیردولتی کارکرده‏ایم، هنوز استخدام‏نشده‏ایم. راست هم می‏گویند ولی غالباً همگی براساس آشنایی وارد سیستم شده‏اند. حالا رئیس جمهور جدید و نمایندۀ جدید با یک مشکل حادّ اجتماعی آشکار روبروشده‏اند. به‏ناچار دستوراتی مبنی بر جذب این افراد بدون آزمون ورودی صادرمیشه. یعنی بهرحال افرادی از اجتماع باقی می‏مانند که علی‏رغم لیاقت و توانائی بیشتر، همچنان بیکارمانده‏اند و اساساً آزمون ورودیی برای شرکت ایشان و نشان‏دادن توانائی‏ها و قابلیّت‏هایشان برگذارنشده‏است لیکن افرادی که سال‏ها پیش غالباً با پارتی و آشنا و... وارد سیستم‏شده‏اند، حالا به‏راحتی برای همیشه جای آنان را می‏گیرند! این یعنی «وعدۀ انتخاباتی».

            یادم آمد به حکایت آن معصوم(ع): دید کسی دو اَنار دزدید، تعقیبش کرد. دید به نیازمندی رسید و آن دو انار را به او هدیّه‏کرد. به او گفت: این چه‏کاری است که می‏کنی؟ تو اَنار دزدیدی. جواب داد: من ضرر نکردم بلکه سود بُردَم. خداوند گفته که در مقابل کارهای خوبتان، دَه‏برابر پاداش می‏دهم. من دو اَنار دزدیدم، پس می شود دو مورد کار بَد. بعد آن دو را به نیازمندی بخشیدم؛ پس می‏شود بیست مورد کار خوب. بیست منهای دو می شود هیجده. پس من هیجده حَسَنِه در پروندۀ اَعمالم دارم. معصوم(ع) فرمود: تو از اساس کارَت نادرست بوده‏است. اگر آنچه را که مال خودت باشد و ببخشی، پاداش می‏گیری ولی اینک تو مال دیگری را بخشیده‏ای.

            آیا آن معصوم(ع) نمی‏دانست روزی اینگونه پای سفره‏های تبلیغاتی، آن اَنارها را تقسیم‏خواهندکرد. اگر امروز زنده‏بود، چه می‏گفت و چه می‏شنید؟ آنهمه فرصت شغلی مهمتر هستند یا آن چند اَنار؟

مال که از کیسۀ مِهمان بُوَد، حاتم طائی شدن آسان بُوَد.

 

-          مکّه

            او دستور داد که به مکّه ببَرمش. من؟! خدایا؛ چه‏کنم؟ من روی رَفتن به خانۀ خدا را ندارم. حال باید دیگری را هم ببَرم. چگونه؟ با که بگویم؟ از که مَدَد بطلبم؟ آنجا جای من نیست. من با اینهمه گناه و آلودگی چگونه بروم؟ آنهم بدون آب! بدون آب چگونه قدَم از قدَم بردارم؟ آنجا که رسیدم، به خدا چه بگویم؟ وقتی از من بپرسد که: آب را چه‏کردی؟ چه جواب بدهم؟ خدایا، خودت یاریم برسان....

 

يادگار 8/12/1387

-          کِلیسا

            چندروز پیش هم یک مأموریّت اِجباری به تهران داشتم. بازهم یک بعدازظهر رفتم همون کلیسا. اجازه گرفتم و واردشدم. برروی نیم‏کتی نشستم. توی عالم خودم در آن مکان مقدّس بودم. توی دِلم با عیسی‏مسیح(ع) رازدل می‏کردم. اون یک پیامبر اولی‏العظم زنده‏هست. به‏یاد حضرت مریم(علیهاسلام) بودم و با نبیّ‏اکرم(ص) سَروسِرّی داشتم. قبل از من چندنفری هم اونجابودند. یکنفر که ظاهراً از مسئولان آنجابود، خیلی آرام به آنها نزدیک می‏شد و از ایشان می‏خواست که بیرون بروند. خیلی عجیب بود؛ نمی‏دانم چه چیزی در گوششان می‏گفت که آنها باکمی ناراحتی ولی به‏آرامی خارج‏می‏شدند! امّا هرگز سُراغ من نیامد. حتّی افرادی که بعد از منهم آمده‏بودند نیز اجازه‏نیافتند آنجا بمانند ولی کاری بکار من نداشتند. علّتش را اصلاً نفهمیدم. اونجا به خیلی چیزها فکرکردم. به «آب» فکرکردم. به مرحومه «خانم بزرگ» و شوهر مرحومشون «ابراهیم‏خان» هم فکرمی‏کردم. آخه اونها از آب جدانیستند. به «سیّدجمال‏الدین اسدآبادی» هم فکر می‏کردم. فردی که در اتّحاد انسان‏ها برای دست‏یابی به آزادی و مقابله با ظلم کوشید. اطّلاعات کمی از او دارم. ولی اونجا، جایی که مسیحیّان به عبادت می‏پردازند، بعنوان یک مسلمان حاضربودم. بدون هیچ تنِشی. من عملاً در راه نوعی اتّحاد قدم‏برداشته‏بودم. این از لطف آب بود. می‏دونم روح مادر بزرگ، هَوام را خیلی داره. حتّی بازهم رفتم و موقوفۀ مرحوم مقیمیان را نگاه‏کردم و بازهم دعا کردم. نکات ریزی که کسی متوجّۀ آن نبود. چمن‏های آنسوی چهارراه جایی بود که در آن دنیا برای من شهادت خواهندداد. شهادت به نمازی که سال‏ها پیش باراهنمایی کسی که هرگز نشناختمش در آن مکان به‏جای آوردم. آب عزیز، می‏بینی؟

 

-          چه اتّحادی؟!

            توی جریان حَملِۀ صهیونیست‏ها به نوارغزّه و اون فاجعۀ انسانی و جنایات جنگی گسترده، مستمر و وسیع، یک عدّه‏ای دَم از اتّحاد مسلمانان می‏زدند. ادّعایی که اساساً پوشالی است و محقّق نشده‏است. ادّعایی که فقط یک شعار است و حتّی در یک کشور شیعه مثل ایران باتمام تقیّدات و حوزه‏های علمیّه‏اش در هاله‏ای از اِبهام و شعار باقیمانده. دَرکَش خیلی ساده است؛ حتّی از داستان جداشدن شیعه و سنّی در صَدر اسلام و بعد از وفات رسول اکرم(ص)، روشن‏تر است. توی این کشور شیعۀ دوازده امامی، نه‏تنها برای رؤیتِ ماه مبارک رمضان که از اهمیّت بالایی برخوردار است بلکه برای بسیاری از احکام ریز در رساله‏های عَمَلی، فتواهای متفاوت وجودداره. یعنی قبل از اینکه بخواهد در دارالتقریب‏های بین‏المذاهب، مغایرت‏های عقیدتی بین مذاهب اسلامی را حلّ‏کنند، هنوز نتوانسته‏اند دور هم جمع‏شوند و درستی و نادرستی منابع استخراج احکامشان را در همان حوزه‏های علمیّه تأیید و ردّ کنند. توی قرن بیست و یکم هنوز این دین فوق‏العادّه و قابل انطباق با هر زمان و مکانی، در پرتو مرجعیّت شیعه نتوانسته‏است به اتّحاد برسد و مبانی علمی روز در آن بدرستی مندرج‏نگردیده! می‏گی نه؟ برو مقیاس اندازه‏گیری آب کُر یا مسافتی که بموجب آن باید نماز را شکسته‏خواند، را در رسالات عملیّه و فتواهای مراجع نگاه‏کن. حرف از وَجَب و عَدم رُؤیَتِ دیوارهای شهر و دیار است. مقیاس‏های اندازه‏گیری اِس.آی مَطرح نیست. بنابراین حرف از درجات رسد قطعی ماه در فلان موقعیّت زمین ابداً جایگاهی نخواهدداشت و رؤیتِ ماه تنها راه تشخیص‏می‏ماند.

            اینجوری تعمّداً اسلام را منطبق با علوم روز و جوابگوی مسائل روز مطرح‏نکرده‏ایم و امانتی که آنهمه پیامبر در طیّ اعصار و قرون بدست ما سپرده‏اند را اینگونه بی‏اهمیّت و عقب‏مانده نگاه‏داشته‏ایم. آیینی که حضرت محمّد(ص) تبلیغ‏کردند، هرگز در پرده‏های غبارگرفته باقی‏نمی‏ماند و تنها این ما هستیم که سَرمان را همچون کبک زیر بَرف نگاه‏داشته‏ایم. دانشمندان بسیاری در سَرتاسَر جهان کم‏کم پی به اِعجاز کلام و آیین الهی می‏برند و از مبانی آن برای درک صحیح‏تر و عمیق‏تر علوم روز و نزدیکی بیشتر به ذاتِ مقدّسش بَهره‏ها خواهندبُرد و این‏میان تنها ما هستیم که ضَرَر می‏کنیم.

            این آب، جاری‏است. جلو چشممان است امّا این ما هستیم که بجای نوشیدن از آن، به آب گندیده‏ای که در مَشک پُشتِ‏سَرمان داریم، اِکتِفا نموده‏ایم. می‏گی نه؟ برو غزّه را ببین. برو دستِ گُلِ خودمان را در تخریب مبانی اتّحاد مسلمانان در جای‏جای صحنۀ گیتی تماشا‏کن! همین دو-سه روز پیش، وَهابی‏ها و تندروهای عربستان بجان شیعیان مدینه افتاند و یک امام جماعت را با سه ضربه چاقو مجروح‏کردند. ناآرامی‏ها به امیر مدینه رسید و با وَعدِه و وَعید ایشان، همچون هزار و چهارصدسال گذشته، موقّتاً مسائل پایان یافت.

            اگه شکّ‏داری، برو جریان بهائیّت و بابیّت و وهابیّت و اَمثال اینها را نگاه‏کن. دستکم دوتا از آنها در همین کشور اصلی شیعۀ جهان ساخته‏شد. درست جایی که باید الگوی اتّحادباشد!

            چیه؟ بازم تردید داری؟ پس برو درمورد این آقایی که چندی‏است ادّعاکرده امام‏زمان است، تحقیق‏کن. از قلب سرزمین شیعه بلندشده و رفته درجایی و گفته من امام زمانم. تازه شنیدم شهریورماه قراربود به ایران بیاید و راهپیمائی بزرگی راه‏بیاندازد! سَبکِ خاصّی هم در ورزش‏های رَزمی دارد و خلاصه صاحب سَبک است.

            به‏راستی اگه کارِمون دُرُست‏بود، چطورممکن بود اینجور انحرافات بزرگ، دُرست در مرکز جهان شیعه رُخ‏دهد؟ آری، اساس و امکانات اصلی نِفاق دردرون جامعۀ ما نهفته‏است و باید اعتراف‏کنیم خیلی ساده و به‏بهانه‏هایی همچون جزئی‏بودن اختلاف‏ها و تفاوت‏های کوچک سلیقه‏ای، صدها سال است که اجازه‏داده‏ایم تا یکی از موتورهای اصلی نفاق جهان اسلام در بین خودمان وجودداشته‏باشد. جای بسی شرمندگی‏است. شرمندگی بخاطراینکه از بزرگانمان نخواسته‏ایم؛ بخاطر اینکه اجازه‏داده‏ایم دنیایی منحرف‏شود و سپس خودمان بصورت حقّ‏به‏جانب ایستاده‏ایم، قیافه‏گرفته‏ایم و پس از چند آخ و وای‏گفتن، همه‏چیز را انداخته‏ایم گردن این و آن. یکجا اسم استعمار بزرگ انگلیس را آورده‏ایم و جای‏دیگر، دَم از دشمن بزرگی مثل صهیونیسم زده‏ایم. امّا هرگز به این مهمّ اعتراف‏نکرده‏ایم که ابزار تمام آن انحرافات را خودمان دردست آنان قرارداده‏ایم. دودستی چاقو را تقدیم دشمن کرده‏ایم. می‏گی نه، بهت نشون‏می‏دم:

            چرا درهنگام حملۀ مجدّد صهیونیست‏ها به نواز غزّه، باید ناآرامی‏های عربستان شروع‏شود؟ اصلاً چه‏فرصتی بهتر از این. حالا که قراراست کلّی زائر ایرانی برای حجّ عمره به آنجا برود، باید یکجوری مشغول‏شوند. ای‏بابا، عراق هم جای بدی نیست. کلّی هم زائر اونجا داریم. دو-سه‏تا بُمب هم بندازن اونجا تا ما را سرگرم‏کنند. بقیّه‏اش هم خودمون کارشون را راحت‏می‏کنیم. کلّی مشغولیّت توی همین ایران وجودداره. آنقدر آب هست که به آسیاب دشمنان عزیزتر از جان و مال و دینمان برزیم که حالا حالاها تمام‏نمی‏شود. می‏خوای بدونی؟ پس به قسمت بعدی نگاه‏کن.

 

-          فرهنگ عمومی

            توی خیابان چی می‏بینی؟ کلّی ماشین؛ ترافیک و کلّی آدم. عجب ترافیکی! ای‏بابا؛ این آقا چرا اینجوری می‏کنه؟ چرا دَرخِلافِ‏جهت داره حرکت‏می‏کنه؟! آهان؛ داشت سِبقت غیرمُجاز می‏گرفت! آخه طرفِ خودِش، ماشین‏ها پُشت‏به‏پُشتِ هم ایستاده‏اند و ذرّه‏ای جای تکانخوردن نیست. این بندۀ خدا باید از مسیر مخالف که خلوَت‏تر هست برای سبقت گرفتن و جلوافتادن از اینهمه ماشین استفاده‏کنه. نگران‏نباش، چندمتر قبل از تقاطع، به‏زورهم که شده ماشین را وارد صفّ می‏کنه و مهمّ نیست نوبت چندنفر را رعایت‏نکرده. می‏بینی چندتا آدم باهوش داریم؟ بقیّه هم دارن همین‏کار را انجام‏می‏دَن. از اونا باهوش‏تر هم داریم. این موتورسوارها.... بَه‏بَه. چقدر جَسور هَستن؟ توی چراغ قرمز، اونم دَرجَهتِ مُخالف دارن از لابلای ماشین‏ها می‏گذرن. بابا دَمِت‏گرم. این مَملِکت قَدرتون را نمی‏دونه مَگرنه قیمت موتورسیکلت‏های نمایشی را اَرزان‏می‏کرد تا شماها بتونید درست وَسَط همین ترافیک، یکی چندتا شیرین‏کاری هم نشون مردم‏بدین. آخه ما خسته‏شدیم ازبَس این سریال‏های طولانی دَرِپیتی تلویزین را نگاه‏کردیم. هفته‏ای یک‏قِسمت! وای، ذِهن و روحمون تا هفتۀ دیگه داغون هست. باید با چنین دلخوشی‏هایی خودمون را مشغول‏کنیم دیگه....

            چه‏خبره؟ این آقا چرا اینقدر بوق‏می‏زنه؟ هنوز چراغ قرمزه! می‏گه بُرو. کُجا برَم؟ اَه، داره چراغ‏های نور بالاش را روشن و خاموش می‏کنه. چشمام داغون‏شد. برای هرکاری بوق‏می‏زنه. خِجالت‏نمی‏کشِه. تربیّت خانوادگی ما اجازه نمی‏دِه باصدای بلند حرف‏بزنیم ولی اینها از صدای بلند گذشته، دارن بوق‏می‏زنن....

            اون آقای پلیس چکارمی‏کنه؟ اون سرباز که داره درکمال خستگی، یکجوری ماشین‏ها را هدایت‏می‏کنه تا از تقاطع رَدّ بشن. بهِش بااِشاره، یکی از اون موتورسوارها را نشون‏می‏دَم. سَر اَفسوس تکان‏می‏دِه ولی کاری نمی‏تونه‏بکنه! اون‏هم ماشین گشتی پلیس، سَبزرنگ هست، آبی نیست. کاری‏به‏کار راهنمایی و رانندگی نداره. توی ترافیک مونده. اونم داره نگاه‏می‏کنه. اسم این چهارراه، «چهارراه ریشمک هست». گردش به چپ ممنوع‏هست. ولی جلو همین ماشین پلیس، دارند علاوه بر عبور از چراغ قرمز، گردش به چپ هم می‏کنند. نگاه‏کن: رانندۀ ماشین پلیس داره می‏خنده. شاید از ناراحتی هست. آخه من بهش اِشاره‏کردم. با زَبانِ اِشاره بهشون این متخلّفین محترم را نشون‏دادم. بابا دَمِش‏گرم. اعصاب خودش را خوردنکرد. بایک خنده کار را تموم‏کرد.

            به‏این می‏گن فرهنگ! یعنی بزن و بُرو. مهمّ اینه که کار خودت انجام‏بشه، کاری به بقیّه نداشته‏باش. آره؛ درسته. این دَرسی بود که از یکی از مدیران متعهّد و البتّه جوان اداره یادگرفتم. خدا اَجرش‏بدِه. اوّلش خیلی عصبانی‏شدم ولی حالا می‏بینم که ازنظر این اجتماع، کار اون درست هست.

            همین دیروز بود، بهش می‏گفتم، چرا اینجوری کردید؟ این قرارداد باید کامل باشه. نکات پشتیبانی نرم‏افزار را درنظرنگرفته‏اید. در فلان شهر، یک‏هفته کار مردم متوقّف مونده‏بود بخاطر اینکه پیمانکار تعهّدی دراین زمینه نداشت. دَه‏ها مرتبه در سال گذشته، سیستم‏های پاسخگوی مردم بخاطر همین نکته متوقّف موند و اینهمه کار این بدبخت‏ها، با اونهمه زمانی که از زندگیشون زده‏بودند، متوقّف مونده‏بود. می‏دونی این آقای متعهّد به من چی‏گفت؟ گفت من قسمت خودم را در پیش‏نویس‏قرارداد نوشتم، البتّه نوشتم که بهتر است از شما هم نظرخواهی‏شود، مهمّ این است که توپ توی زمین ما نباشد. شما هم یک نامه‏بنویسید تا توپ در زمین شما نباشد! داشتم دیوانه‏می‏شدم، همین چنددقیقه پیش بود که داشت جلو یکی دیگه، دَم از خدمت به‏مردم می‏زد و می‏گفت به‏این‏دلیل این پُست را قبول‏کرده‏است که خدمتی به مردم بکند! وای، خدای من؛ اصلاً این‏کار و مشکلاتش را درست عین سال‏های پیش انجام‏دادند. حتّی یک مورد جریمه در تمام این سالها برای پیمانکاری که اینجوری مردم را اذیّت‏کرده‏بود، درنظر نگرفته‏بودند. حالا هم حتّی به خودشون زحمت نداده‏بودند در شورای مدیران، معاونان و غیره این بحث را مطرح‏کنند ولی نکات بسیار بسیار مهمّ‏تری را بررسی نموده‏بودند؛ مثل: خرید کامپیوترهای لب‏تابی که سیم‏کارت موبایل بخورد و البتّه سبک‏تر باشد. کلّی هم نرم‏افزارهای متفرّقه برروی کامپیوترهاشون نصب‏کرده‏بودند و تاریخ سینما و موسیقی را برروی کامپیوترهاشون می‏تونی ببینی. کارهای بزرگی‏است. حتّی یک دقیقه نباید اینترنت کامپیوترشون قطع‏شود. دانلودهای بسیار بسیار مهمّی دارن. کلاس‏های آموزش ضمن‏خدمت نیز از اهمّ واجبات است. چون این رویّۀ پاسخگویی مناسب به مردم را تضمین‏می‏کند. برای کوچکترین نامه‏نگاری و آمارسازی هم باید اُپراتور کامپیوترداشته‏باشن تا زودتر توپ را از زمینِشون بیندازن توی زمین یکنفر دیگه. ولی همواره باید مواظب‏باشن که توپ توی زمین اونها نمونه. به‏این می‏گن خدمت به خلق. خیلی مهمّ هست!

            من اونجا ناراحت‏شدم ولی حالا می‏بینم که فرهنگ ترافیکی ما هم همینطوری هست. اصلاً من اشتباه‏کردم. آخه من ازقدیم می‏دونستم که خوردن عَرَق و مشروبات اَلکلی، حَیا را ازبین‏می‏برد. دیده‏بودم که عرق‏خورها، شرم و حَیا ندارن. توی رانندگیشون هم حُرمَت‏نِگه‏نمی‏دارن! بهترین نشونه‏اش بوق‏زدن‏های پُشتِ‏سَر‏هَم بود. ولی حالا دیگه به یک فرهنگ عمومی تبدیل‏شده. ادارات که اینجوری کار مردم را می‏لنگانند، فرهنگ عمومی هم که اینجوری‏شده! خب دیگه؛ تکلیف روشن هست. ماهم یکی از افراد همین جامعه هستیم. هَرازگاهی هم طرح امنیّت جامعه و مُبارزه با بَدحِجابی مطرح می‏شود و در یک بُرهۀ زمانی کوتاه خیلی از این نواقص کاهش‏می‏یابد ولی بَعدِش وضعیّت یک‏کمی بدتر از قبل می‏شود و آسیب‏شناسان اجتماعی مجدّداً سخنرانی می‏کنند و مقاله می‏نویسند. یادم هست بعد از کنترل وسیعی که از بوتیک‏ها و مراکز فروش لباس بعمل آمد و چندتاشون را بستند، این مُدِ جدید چکمه‏ها و پوتین‏ها و شلوارهای تنگ ارائه‏شد. مُدهای جالبی هستند. فکرکنم اگر اونوقت ارائه‏شده‏بودند، شاید توی اون طرح بامشکلاتی روبرو می‏شدند ولی بهترین موقع را برای تعویض مُد انتخاب‏کردند. زمانیکه سایر مُدها یک‏شبه جمع‏شدند، وقت ارائِۀ اینها بود!

           

-          چه‏کنیم؟

            ببین؛ حساب دودوتا، چهارتا است. اون حضراتی که روی جهالت ملّت‏ها سرمایه‏گذاری‏کرده‏اند و صدها سال است که از نقاط ضعف فرهنگی ما نهایت استفاده را بُرده‏اند، به‏شِدّت مُشتاق‏هستند که ما درگیر همین مسائل باشیم. می‏خوان همواره مَغز را رَهاکنیم و پوست را بچَسبیم. من زیر بار نمی‏رَم. زندگی خودم را برمبنای خرافات و جَهالت و توپ‏توی زمین این و اون انداختن، بَنانمی‏کنم. همونطور که به دانشمندان اِعتقاددارم، قدر عُلما و مُجتهدین را هم می‏دانم. اینکه یک گوشه‏ای بشینیم و نهایتاً برای یک نماز جماعتِ باحال پُشت سَر این عالِم و اون مُجتهد بایستیم، کمترین کاری‏است که انجام‏داده‏ایم و درواقع هیچ قدر و مَنزلتی برای او قائل نبوده‏ایم. درواقع اگر جاهل‏نباشیم، یک خائن چاپلوس بیش نیستیم. اونها عِلمی دارند که تا نخواهیم، نمی‏توانیم به دریای بی‏کرانش دست‏یابیم. امروز مشکل ما مسائلی است که اجازه‏می‏دهد تا تفرقه بین مسلمانان به‏راحتی ایجادگردد. ما باید از این بزرگوارها بخواهیم. باید مطالبه‏کنیم. این وظیفۀ اجتماعی، انسانی و شرعی ما است که بخواهیم. این همون اَمر به معروف است. کی‏گفته که ما نباید بزرگان را به معروف اَمر کنیم و از منکر نهی‏کنیم؟ بَرعَکس؛ بسیاری از موارد است که برای افراد معمولی همچون من، مکروه یا مستحب محسوب‏می‏شود ولی برای اینان و پیشوایان حکومتی جامعه، حرام و یا واجب است. پس امر به معروف برای آنان بمراتب مهم‏تر است. اگر وضع جوامع اسلامی تا این‏حدّ فلاکت‏بار شده، درست بهمین خاطر است که افرادی متوجّۀ انحراف‏شده‏اند لیکن گوشزد نکرده‏اند؛ حرف نزده‏اند؛ دوستی خاله‏خِرسِه کرده‏اند. یا به‏خیال خودشون حُرمت‏نگه‏داشته‏اند و یا اینکه تعمّداً اجازه‏داده‏اند تا مبانی تفرقه گسترش‏یافته و تعمیق‏گردد. اگر امروز وقایع فجیعی همچون درگیری‏های مذهبی عراق و عربستان و پاکستان، نسل‏کشی در بُوسنی‏هِرزگوین، بمباران نوار غزّه و هزاران مورد دیگر رُخ‏می‏دهد، کاملاً سازمان‏یافته و ازپیش‏تعیین‏شده‏است. سیستم فراماسونری را قرن‏ها پیش به‏دقّت سازماندهی‏کردند، مرکز بهائیّت به‏دقّت در اسرائیل تعریف‏شد و مورد حِمایت‏قرارگرفت تا کتاب «منتخبشان» درهمۀ شرایط چاپ‏شود و جانشین تمام رساله‏های عَملیّۀ موجود و آینده‏گردد. این کتاب بگونه‏ای طرّاحی‏شد تا برخلاف رسالات عَمَلیّه و فتواهای غیر متّحد مراجع عالی‏قدر، شیوه‏ای ثابت و متّحد را ایجادنماید و پیروان این آیین بدعَتی را باسرعتی شگفت‏انگیز از پیکرۀ اصلی جهان ناب اسلامی دورسازد.

            امروز این مطالب را نوشتم تا درآینده یک مرجع و یادآوری خاصّ‏باشد. آینده از دوحال خارج نیست. حالت اوّل این است که شرایط بسی دشوارترشده و صیلی محکمتری به جهان اسلام واردمی‏گردد که درآنصورت این نوشته‏ها یادآور ریشه‏های وقوع این فاجعۀ جبران‏ناپذیر خواهدبود. حالت دوّم این است که عدّه‏ای چشمشان را بازمی‏کنند و اساس تفرقه را برخواهندچید و ابهامات مذاهب را ازبین برده و قوّۀ مقتدر اسلامی را تشکیل داده و مسلمانان جهان را به زندگیی شیرین و عالمی آزاد راهبری خواهندکرد که درآنصورت خوشحال خواهم‏بود که توانسته‏ام قدمی ناچیز در این‏راستا بردارم.(انشاءالله)

 

-          دانشگاه

            چقدرسخته! من عاشق بسیاری از این مطالب علمی هستم ولی نمی‏دانم چرا سیستم‏های دانشگاهی اینقدر داغون و نادرست هستند. قوانین دَست‏‏وپاگیری درست‏کرده‏اند که جُز آزار و اذیّت و عقب‏ماندگی حاصلی ندارد. اساس بر فهم مطالب و تولید علم بنانهاده‏نشده‏است. رعایت پیش‏نیازها و هم‏نیازها آنچنان سخت‏گیرانه شده‏است که گویی برای به‏رُخ‏کشیدن اصل هدف است ولی قربانی واقعی، همان هدف طرّاحی آنان است. دَردِسَرهایی که مُکرّراً برای دانشجویان ایجادمی‏کنند، درواقع آموزشی غیرمستقیم برای مدیران آیندۀ همین مملکت است تا آنان نیز به‏نوبۀ خود به ارزش توپ‏بازی و توپ به زمین این و آن انداختن واقف‏گردند.

            ریاست جمهوری فعلی ایران دستور به غنای محتوای دروس، غیرحضوری کردن آن و پرهیز از اشتباه در پیام‏نور می‏دهند ولی حاصل مشکلی بیشتر از مشکلات قبل است. درس‏ها سنگین‏ترشده و از هدف رشته خارج می‏گردد. مثل بخشهای سخت‏افزاری که در درس «مهندسی اینترنت» وجوددارد و فصلهای نهایی مرتبط با نرم‏افزار در لیست دروس دانشجویان «نرم‏افزار» قرارنمی‏گیرد. نمرات با عوض‏شدن کلید سؤالات عوض‏می‏شوند! هنوز نمرات ترم قبل مشخّص نشده که انتخاب واحد ترم جدید برمبنای دوترم قبل شروع می‏شود! نتایج معادل‏سازی‏ها وارد کامپیوتر نشده و هیچ‏کس نمی‏تواند جواب درستی بدهد، همه می‏گویند به فلانی گفته‏ایم، فلانی هم می‏گوید به بهمانی گفته‏ام. خلاصه فوق‏العادّه است. یک سیستم مدیرسازی پیشرفته. عملاً شیوه‏ای از اِعمال محدودیّت‏ها ارائه‏می‏شود. شنیدم برای کارورزی و پروژه نیز محدودیّت داریم. امّا ازحقّ نمی‏شه گذشت. محیط فوق‏العادّه پاکی است. من توی دانشگاه‏های دیگه هم بوده‏ام. اینجا واقعاً از انحرافات خیلی دور است. مواردی همچون تخلّفات مالی و رشوه‏گیری و یا روابط نادرست اجتماعی بسیار بسیار کم و شاید اصلاً وجودنداشته‏باشد. دانشجوها با اینکه اجباری به حضور در کلاس ندارند، با اشتیاق حاضرمی‏شوند. بسیاری از کلاس‏ها شلوغ هستند و اگر دیربرسیم، جایی برای نشستن نخواهیم داشت. استاد هم از اینهمه طالب علم لذّت می‏برد. جایگاه خوبی است و ریاست جمهوری جای خوبی را برای سرمایّه‏گذاری یافته‏اند ولی چه‏کنیم که همواره رویّه‏ها بگونه‏ای هستند که خلاف انتظارات ما انجام‏می‏شوند. در این مشکلات سیستمی، حتّی این محیط پاک هم دچار سیاست توپ‏بازی شده‏است. با گذشت سالیان، کم‏کم متوجّۀ تغییر رفتار برخی از پرسنل شده‏ایم. رفتار صمیمانۀ سال هشتاد و پنج، درحال ازبین‏رفتن است. خستگی در چهرۀ ایشان دیده‏می‏شود و توپ‏هایی در دستشان می‏بینم که آرزوی پرتاب به‏سوی دیگری را دارند. اینبار علاوه بر همکارانشان، هزاران دانشجو نیز وجوددارند که هرکدام مجبورند توپ‏هایی که به بهانه‏های نقص‏سیستمی، آیین‏نامه‏های قدیمی، غلط بودن کلیدها، دستوراتِ این و آن، در آسمان آیندهشان وجوددارد را بگیرند و دست‏به‏دست بگردانند و آخرالامر نیز باخستگی فراوان و با طول دوران تحصیل طولانی‏تری نسبت به دیگردانشگاه‏ها، شاید فارغ‏التحصیل‏شوند و به جمع مدیران توپ‏باز جامعه اضافه‏گردند. راستی چرا اینگونه؟ مگر اینان فرزندان آنها نیستند؟ پس چرا کلاس‏های بعد از ظهر کم‏است، گروه‏های ارائه‏شده کم‏است، چراغ‏های کلاس‏ها درست نیستند و دائم حتّی درزمان تشکیل کلاس، خاموش و روشن می‏شوند و همه را روانی می‏کنند؟ دروس ارائه‏شده در محیط هایی مثل پاورپوینت کم است، استفاده از محیط دانشگاه مجازی برای همۀ دانشجویان پیام‏نور ممکن نیست؟ توپ‏بازی با فرزندانشان تا این‏حدّ؟!

 

-          تولّد

            داریم کم‏کم به سیزدهم فروردین‏ماه نزدیک می‏شیم. روز تولّد آب. روز حیات. روز زندگی. روز عشق. روزی که خیلی دوستش دارم. دلم می‏خواهد قبل از همه به «آب» تبریک بگویم. پس همین‏الآن می‏گویم: آب عزیز، تولّدت مبارک.

 

يادگار 24/10/1387

-          روح مهربون

            یادته توی ساعدنامه چی نوشته‏بودم؟ یادگار 8/7/1387 را میگم. توی تهرون یک نیرو من را این‏طرف و اون‏طرف بُرد. من را به جاهای عجیبی می‏کِشاند که آرزویش را در دل نگاه‏داشته‏بودم و موقعیّت‏ها را بَرایَم جورمی‏کرد.

            راستش را بخواهی من اونوقت نمی‏دونست که چندی پیش چه اتّفاقی افتاده. آه؛ مادربزرگ رفته‏بود. من هَروقت که می‏تونستم می‏رفتم سَر خاکِ اِبراهیم‏خان ولی مدّتی نتونسته‏بودم برَم اونجا و حسّابی باهاش دَردِدِل کنم. مدّتی بعد از اون مأموریّتِ تهران، رفتم اونجا. وقتی رسیدم، متوجّه شدم که همسر مهربونش هم رفته‏پیشش. اون معمّا حلّ‏شد. روح مهربون مادربزرگ چه‏کارها که نکرده‏بود. خلاصه نشستم و با هردوتاشون حرف‏زدم. همونجا بود که احساس‏کردم مادربزرگ و پدربزرگ بهتر از قبل حرف‏هام را می‏شنوند. اشک‏هایَم جاری‏بود و وقتی که داشتم خداحافظی می‏کردم و می‏رفتم ناگهان احساس‏کردم مادربزرگ در دو-سه قدمی پشتِ سَرم و سمتِ راست داره مرا همراهی می‏کنه. بی‏اختیار برگشتم و اونجا را نگاه‏کردم. باچشم چیزی دیده‏نمی‏شد ولی حالتِ خاصّی داشتم... اینجوری آب معنی پیدامی‏کنه.... آه؛ آبِ عزیزم، مادربزرگِ مهربون....

-          تولّد

            امروز، روز تولّدِ من هَست. من روز دوشنبه، ساعت 10 صبح 24/10/1348 در بیمارستان دکتر امامی شیراز متولّدشدم. یادمِه که در این سال‏ها بارها برایم جشن تولّد گرفتند و هدایایی به‏من دادند ولی هیچکدومش مثل اون اشعار مولانا در دیوان شمس نبود. اون کتاب معجزه‏ای است که فقط محبوبترین‏ها بعنوان هدیّه به‏آن نگاه‏می‏کنند. از سِرشتِ پاکی نشأت‏گرفته که فقط پاک‏سیرَتان طراوتش را درک‏می‏کنند. بخاطر این هدیّۀ فوق‏العادّه همیشه سپاسگذارم و هر روزتولّدی را فقط با اون هدیّه مبارک‏می‏بینم.

يادگار 23/10/1387

-          کار حرفه‏ای

            من یک برنامه‏نویس حرفه‏ای بودم و توی دنیای کامپیوتر با اِتّکاء به خودم و براساس مطالعاتِ شخصی‏ام، شیوه‏هایی را به‏اجراء می‏گذاشتم که منحصربفردبود. به این راحتی‏ها حاضرنبودم که به تحصیل در رشتۀ کامپیوتر فکرکنم و تصوّرمی‏کردم که یک مهندس کامپیوتر قاعدتاً کارهایی شبیه به من انجام‏می‏دهد؛ ولی یکروز، عزیزی که به من خیلی نزدیک بود، به‏شکل خاصّی مَرا درگیر دانشگاه کرد. آره، من که سال‏های پیش برای چندمین‏بار درس و دانشگاه را رَهاکرده‏بودم و فقط به مُطالِعات غیرآکادمیک علاقۀ وافِرداشتم، دوباره دَر دام دانشگاه و تحصیل افتادم. وقتی که به این موضوع خوب فکرمی‏کنم، اون زمان تنها راه برای اینکه من از لاکِ خودم بیرون بیایم و جهان واقعی‏تری را بپذیرم، اِصرار همون مهربان بود و مطمئناً فقط او می‏تونست من را به اینکار وادارکنِه. تنها کسی که نمی‏تونستم بهِش نه بگم.

            حالا بعد از گذشت این سال‏ها، با دنیایی آشناشدم که فکرش هم درذهنم نمی‏پروراندم. این درست است که فردی با مَشغلِۀ من، طبیعتاً نمی‏تواند بصورت مُستمِرّ و منظّم اقدام به تحصیل آکادمیک کند امّا باتمام سختی‏هایی که حتّی تصوّرش را هم در ذهن نمی‏توان پروراند ادامۀ تحصیل دادم و این فقط بخاطر قولی که از من گرفته‏شده‏بود! چیزی حدود دو سال و نیم علاوه بر مشغله‏هایی که داشتم باید کارهای مربوط به ساختمان‏سازی و اجاره و نقلِ‏مکان‏های مُکرّر دو خانواده را هم سامان می‏دادم که عملاً باعث‏شد تا نزدیک به یکسال و نیم تحصیلم عقب‏بی‏افتد ولی ابداً دست از تحصیل نکشیدم و بحمدالله تونستم به دانشگاه برتری هم قدم بگذارم.

            قراربود کاردانی بگیرم امّا دانشجوی کارشناسی شدم. این روزها باید بنابه دلایلی مجدداً به برنامه‏نویسی حرفه‏ای روی‏بیاوَرَم. پروژۀ فوق‏العادّه بزرگی را باید برای جایی جدای از محلّ کار فعلیّم انجام‏دهم. کار پیچیده و جدّیی است و مقدّمات کار آماده‏شده‏است. بنابراین مجبورم که درکنار شغل عادّیم یعنی کار در شرکت برق و نیز تحصیل در دانشگاه، این پروژۀ گسترده را شروع‏کنم. امتحاناتم که تمام‏شد باید دستبکار بشم ولی دائماً زمانی را که از کار حرفه‏ای دست‏کشیدم و وارد عالم تحصیلات دانشگاهی شدم را بیادمی‏آورم؛ قولی را که داده‏ام بیادمی‏آورم؛ تلاش‏های بی‏وقفۀ اون فداکار عزیز که با دست‏های پاکش، مدارک ثبت‏نام کنکور مرا پرکرد و مرا درمقابل کار انجام‏شده‏قرارداد، کتاب‏ها و جزواتی را که برایم فراهم‏نمود تا برای کنکور آماده‏شوم و یارای هرنوع مخالفتی را با جانفشانی‏های مخلصانۀ خودش از من گرفت!

            امّیدوارم اینکار را درپناه ایزد منّان به‏درستی و دقّت به‏پایان ببَرَم و در این راستا آنگونه که در این سال‏ها برروی من سرمایه‏گذاری شده‏است، منطبق بر اصول آکادمیک و علمی، شیوه‏ای حرفه‏ای را باکمک دوستم اجراء کنم. شاید این کمترین چیزی بود که آن روزها آن عزیزترین درنظرداشت.

 

يادگار 8/7/1387

-          ساعدنامه!

            اوه! کلّی وقت بود که نتونستم بنویسم. خیلی سَرَم شلوغ بود. تازه، مسافرتم رفتم. البتّه تفریحی نبود ولی خیلی عجیب بود. به خونۀ خودمون هم برگشتم. خونه‏ای که دوسال طول کشید تا دوباره ساخته‏بشه. پس حالا تا کمی وقت دارم می‏خوام درمورد اون سفر عجیب بگم و بعدشم شاید درمورد خونه...

-          تهران و آب

            باید می‏رفتم تهران. دیگه باید می‏رفتم. درسته که ظاهراً کار اداری داشتم و درمورد دوتا کارخانه باید تصمیم‏گیری می‏کردم و از سوی دیگه باید می‏رفتم وزارت علوم و سازمان‏مرکزی دانشگاه پیام نور تا تأییدیّۀ مدارکم را بگیرم ولی حقیقتش چیزی دروجودم بود که بعد از سه‏سال من را به اونجا می‏کشاند. بزار بگم:

            باید مأموریّتم را سریع انجام‏می‏دادم چون ماه مبارک رمضان نزدیک بود و نمی‏خواستم حتّی برای یک روز هم که شده امکان روزه را ازدست بدم. محلّ استقرارم هم میدان گلها بود. آره، اونجا یکجور مرکزیّت خاصّ داشت! چیه؟ چرا تعجّب کردی؟ آخه نزدیکی‏اش به چهارراه فاطمی و میدان جهاد، وزارت کشور، مرکز آمار ایران و عبّاس‏آباد و غیره برای من اهمیّت‏داشت. همه‏چیز به‏شکل عجیبی پیش‏رفت. هنوزهم بُهت‏زدِه هستم. ازیکسو تمام مأموریّت اداری و همچنین امورات شخصی‏ام باموفّقیّت کامل و به‏سرعت انجام‏شد و ازسوی دیگر به جاهای عجیبی کشانده‏شدم.

-          آب اونجا بود!

            قدرتی من را به جاهایی می‏کشاند که هرچند به‏شدّت دلم می‏خواست به آن مکان‏ها بروم، ولی حافظه‏ام مسیرها را به‏درستی بیادنمی‏آورد. بنابراین ازهمان ساعات اوّلیّۀ ورودم به محلّ اقامت(و نه درزمان ورود به تهران و یا در خود فرودگاه)، اوّلین حادثه شروع‏شد: خرابی دستۀ کیفی که قاعدتاً نمی‏بایست به‏این‏راحتیها خراب‏شود. پس باید سریعاً خودم را در بعداز ظهر روز جمعه به محلّی برای یافتن دسته‏ای شبیه‏به‏آن می‏رساندم. خیابانها را که طیّ کردم، متوجّه‏شدم که این یک بهانه‏بود و قراراست به جاهایی کشانیده‏شوم. اون نبش خیابان، اون اسباب‏بازی فروشی و.... آره این یک دست‏گرمی بود. حالی به‏من دست‏داد که نگو و نپرس. با یک ابتکار، یکجور دستۀ نسبتاً مناسب از نوعی کمربند، بدون داشتن و یا قرض‏گرفتن ابزار از کسی ساختم. توی تنهاییم، باخودم قرارگذاشتم تا به‏کسی نگم که توی تهران هستم و قرارهست تا هشت روز اینجا بمانم؛ بنابراین اینجا غریب می‏ماندم و کسی سُراغم‏نمی‏آمد.

            خلاصه روزهای بعد به جاهای دیگه کشانیده‏شدم. همۀ مسیرها را پیاده طیّ می‏کردم. از چهاراه عبّاس‏آباد گرفته تا انتشاراتی‏های اطراف میدان انقلاب. خیابان‏های منشعبۀ میرداماد و وای خدای من... درست در مقابل موقوفۀ مرحوم مقیمیان قرارداشتم. با یک تابلوی جدید. همه‏چیز سرجایش بود ولی عالم عجیبی داشتم. لحظه‏ای از فکر و ذکر «آب» خارج‏نمی‏شدم. تابلوی این موقوفه عوض‏شده‏بود و سینما و مرکز تجاریی درنزدیکی‏اش مورد بهره‏برداری قرارگرفته‏بود. رفتم و از یکی از کسبۀ محلّ جویای احوالات خانوادۀ محترم اون مرحوم شدم. وقتی فهمیدم همانجا هستند، کمی آرام‏گرفتم. دیگه تقریباً هر روز می‏رفتم اونجا. گاهی هم می‏رفتم به یکی از مراکز فروش کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که در چندقدمی همون موقوفه بود. دوبار هم رفتم به کلیسا. کلیسایی معروف(که اونوقتها رفته‏بودم) را دوباره پیداکردم و دو روزپیاپی به اونجا رفتم. یک روز هم بعد از اقامۀ نماز ظهر و عصر در یک مسجد به کلیسا رفتم. محیط عجیبی بود و وقتیکه روی نیمکت داخل کلیسا نشسته‏بودم، با خدای خودم درمورد آب راز و نیازکردم. ولی واقعاً تنها من نبودم که به‏پای خودم داشتم به این مکانها می‏رفتم. نیرویی من را به اونجاها می‏کشوند. احساس می‏کردم «آب» داره اینکار را می‏کنه. دلیلش را چندخطّ اونطرفت‏تر بهت می‏گم. یکبارهم بعد از پارک ساعی، رسیدم به رستوران فوق‏العادّۀ «نایب». رستوران جالبی هست. آهسته رفتم اونطرف خیابان و نظری به داخلش و حتّی طبقۀ دوّمش انداختم. به‏جایی که برای ایّام ماه مبارک رمضان، بهترین افطاریها را تدارک‏می‏بینه. به اون میز و صندلی نگاه‏کردم. همه‏چیز سر جای اوّلشون بود. دیگه چی بگم... هرلحظه، دنیایی بود و چیزهایی جلو چشمهایم می‏گذشت که فقط «آب» می‏تونه بفهمتشون.

-          ارادۀ آب

            توی اون چندروز، هرجایی که به‏خیال خودم باید می‏رفتم، رفته‏بودم. موزۀ فرش و موزۀ هنرهای معاصر و حتّی نمازخانۀ آن را هم دیدم. شگفت‏انگیز اینجابود که بُغض گلویم را فشارمی‏داد ولی از اون روح و شادابی و حیاتی که اونوقتها با تمام وجود در این موزه‏ها احساس‏می‏کردم، خبری نبود امّا ادامه‏می‏دادم. فقط به مراکز بسنده‏نکرده‏بودم بلکه مسیرهایی را عیناً برمی‏گزیدم که ریشه در «آب» داشت. آره، آب عزیزم. دو روز زودتر همۀ کارهایم را انجام‏داده‏بودم و می‏خواستم به شیراز برگردم. می‏خواستم از همون ترفندهای همیشگی استفاده‏کنم و با اوّلین پرواز برگردم ولی نشد. دیگه برام مثل روز روشن بود که همون قدرت مَرموز من را می‏خواهد اونجا نگه‏دارد. وقتی با تاکسی-سرویس داشتم از فرودگاه برمی‏گشتم، فقط به این سؤال فکرمی‏کردم که دیگه چه‏چیزی را قراراست ببینم؟ من نسبت به حضور در حوزۀ هتل لاله کوتاهی‏کرده‏بودم. شب شده بود. فوق‏العادّه گرسنه بودم. از اون افرادی هستم که درمقابل گرسنگی توان تحمّل زیادی دارند ولی اینبار نمی‏تونستم خودم را کنترل‏کنم. بعد از یک حمّام ساده عزم یک پیتزافروشیی را کردم که همیشه بازبود. وقتی اونجا رفتم، بسته‏بود! آره، بسته‏بود! همونجایی که همیشه بازبود حالا بسته بود! ناگزیر مسیرم را به سمت خیابان فاطمی و وزارت کشور ادامه‏دادم. کاملاً برام روشن بود که اون نیرو داره من را به جای دیگری می‏کشونه. به‏شکل مُعجزه‏آسایی در طول این مسیر شلوغ، دسترسی به مرکز فروش غذای سریع ازبین‏رفته‏بود و یا اینکه دستکم درنظرم‏نمی‏آمد. وقتیکه به حوالی مرکز آمار رسیدم، حکایت هتل لاله، یعنی جایی که از دیدنش طفره رفته‏بودم و حتّی می‏خواستم بدون دیدنش به شیراز برگردم، جلو چشمم قرارگرفته‏بود. دیگه اشک توی چشمهام جمع‏شده‏بود ولی باخدای خودم نجوامی‏کردم: این اِرادۀ «آب» هست که من را اینگونه به اینجا می‏کشونه. این عشق هست. عشق پاک که برابر با آب پاک هست. به ذلالی آب قسم که چنین است و جز خود آب هیچکس آنچه را در اندیشه و دل من می‏گذرد، درک‏نمی‏کند.

-          جسم برزخی

            مسیرهای زیادی را توی اون گرما و هوای آلودۀ تهران، راهپیمایی کردم. بعضی وقتها بنظرم آمد که همزمان در دوتا محیط جداگانه هستم! می‏تونستم بهش فکرکنم و ببینمش. هردو را بصورت همزمان. عجیب اینجا بود که توأماً ولی جدای از هَم! توضیحش سخت هست. نمی‏شه درست شرح‏داد ولی این حالت اینبار برخلاف گذشته کاملاً آشکاربود. من داشتم توی گرما قدم‏های سریع برمی‏داشتم امّا دردنیای دیگر توی سرزمینی شبیه به یک باغ بودم که تفاوتهای مُبهَمی با باغهای سرسبز معمول داشت. توی اون لحظه برام چندان عجیب نبود و هردو را باهم می دیدم. حتّی تفاوتش و نور محیطی متفاوت این دو محیط برایم جالب و شیرین بنظرمی‏رسید. خدای من؛ این روح آدمی از چه امکانات و توانائیهایی برخوردار است؟ من فقط به گوشه‏ای از آن توانائیها آشناشدم. نمی‏دونم خیالپردازی بود و یا چیزدیگه مثل اوهام ناشی از خستگی شدید امّا این را می‏دانم که بزرگوارهایی همچون بَرخی عُرَفا و فلاسفه به چیزی بنام جسم بَرزخی که همزمان و جدای از این جسم دنیوی است اشارات و بحثهایی داشته‏اند که از حدّ درک و فهم من خارج‏است. فقط این را می‏دانم که با اونهمه راهپیمایی که فقط به‏عشق آب داشتم، پاهایم داغون‏شدن و شبها از درد به خودم می‏پیچیدم.

-          خانه

            دوسال اجاره‏نشینی پدَرَم را دَرآوَرد. ساختمان را دادیم زدَن زمین و به‏جاش یک آپارتمان خوب ساختن. دوتا واحدش را دادم اجاره و دوتای دیگرش را مورد استفاده و سکونت خودمون قراردادیم. تا اونجا که تونستم در ساخت و تجهیزشون از تجهیزات روز دنیا استفاده‏کردم. نه‏اینکه اِسراف کرده باشم و یا مُدزدِه شده باشم بلکه ازنظر کیفیّت و کاردهی تقریباً بهترین‏ها را انتخاب‏کردم و بخاطر همین هم هزینۀ زیادی صرف‏شد که از حدّ پیشبینی‏ام هم زیادتر بود. خدا را شکر. خیلی خوب درآمده. این سه‏خوابه اونقدر بزرگ هست که هرچی می‏خرم و می‏ریزم توش، انگار نه‏انگار. خدا از دل من خبرداره. به‏خدا همیشه و در همۀ لحظات فقط دِلم پیش آب بود و تنها بخاطر اون اینهمه تلاش‏کردم. ای آب، از دل سلامت می‏کنم؛ ای عشق من....

 

يادگار 27/4/1387

-          خیلی سخت بود!

            بله؛ دقیقاً چهارماه نتونستم چیزی بنویسم. خیلی فشار را تحمّل کردم. درس و دانشگاهم خیلی دُشواربود خصوصاً اینکه این تِرم ما را ازطرف دانشگاهمون فرستاده‏بودند به دانشگاه شهید باهنر. مسیربندی و حضور در محیط کار، متناسب با درس و خانه‏سازی، شرایط فوق‏العادّه دشواری را برایم ایجادکرده‏بود بنحویکه نمی‏تونستم و وقت‏نداشتم تا کمی هم دردِدلَم را توی این نوشته‏ها خالی‏کنم.

-          کِیف داشت...

            بعضی سختیها علی‏رغم ظاهرشون، خیلی‏هَم شیرین هستند. مهمّ این‏است که آدم خودش را بتونه برای استفاده از هرنوع شرایطی آماده‏کنِه و خدا این توانائی را به من عنایت‏کرده که شکرَش بسیاربسیار مشکل‏است. مَنم باتمام سختیهایی که پیش‏رویَم بود، بحمدِالله تونستم کلّی بهره‏ببَرَم. ببین: دانشگاه موقّت من برای این تِرم، روبروی قبرستان اصلی شیراز بود، بنابراین علی‏رغم فشردگی و طولانی بودن کلاسها، طوری برنامه‏ریزی می‏کردم تا بتونم خودم را به اهل قبور برسونم و زیارتی‏کنم و دستِ‏آخر برَم سُراغ «ابراهیم‏خانِ‏عزیزم». آره؛ می‏رفتم پیشِشون و حرفهای‏دِلم را براشون می‏زدم. چیزهایی ازشون می‏پرسیدم و مطمئنّم که ایشان هم به‏زبان خودِشون، پاسخم را می‏دادند. درمورد «آب» مدّتها حرف‏می‏زدم. گریه می‏کردم و دستِ‏آخر هَم ازش رَهنمون و کمک‏می‏خواستم. می‏بینی؟ اینطوری از فرصت‏ها استفاده‏کردم. شاید هم ایشون من را قابل دونسته‏بودند و به‏اصطلاح مَنو طلبیده‏بودند. آخه بعضی‏وقتها و شایدهَم همیشه، احساس می‏کردم که به‏پیشوازم می‏آید و درنهایت، بَدرَقِه‏ام می‏کند.

-          افسردگی اِرادی

            آخه مَگِه میشِه اَفسردگی اِرادی باشه؟ شاید باید یکجور دیگه اسم‏گذاری‏اش می‏کردم. منظورم این بود که من قبول‏دارم که دُچار افسردگی هستم ولی معتقدم که این موضوع را می‏دانم و باهاش کنارمی‏آیم و یا اینکه خودم درمانش را باید بصورت ارادی انجام‏بدم! یکی از اساتید روانشناسی دانشگاه با من صحبت‏کرد ولی اون یقین داشت که من دُچار هیچ‏نوع عارضۀ روانی نیستم. روز اوّل حرفش را قبول کردم؛ بهتربگم: نتونستم دلیل منطقی بَر رَدِّ نظر اون اِرائِه‏بدَم ولی روز بعد در تنهایی خودم بازهم به‏این نتیجه رسیدم که نظر خودم درست است. آخه یک شواهدی هم دارم. مثلاً: من توی اداره مأمورشدم که با نرم‏افزار پاورپوینت، اسلایدهایی را خیلی سریع برای بازرسان اصلی درقالب یک کارگروه آماده‏کنم. منهم با سرعت و دقّت اینکار را انجام‏دادم. معمولاً درشرایط عجیب‏و‏غریب از تکنیکهای خاصّی استفاده‏می‏کنم که نمی‏دونم چجوری و توی اون شرایط اضطراری و وقت‏کم، بهشون دست‏می‏یابم؟! هرچی هست، لطف خداست. از اصل جریان منحرف نشم... خلاصه کارم را با موفقیّت به‏پایان رسانیدم امّا دستِ‏آخر متوجّه‏شدم که ای‏دلِ‏غافل! من از ترکیب رنگهای تیره و زرد استفاده‏کرده‏ام! ببین: این یک بهانه‏است که می‏خواستم صفحاتی را که طرّاحی‏می‏کنم، علاوه بر سازگاری با تلویزیون 46اینچ صفحه‏گسترده 2میلیون پیکسلی سالن کنفرانس و مانیتورهای ال.سی.دی، با مانیتورهای قدیمی آنهم با کانتراستهای مختلف جوردربیاد و شفافیّتش را حفظ کنِه. درواقع من استفاده افسرده‏گونه از رنگها را با این دلایل توجیه‏کرده‏بودم. پس علاوه براینکه تصوّرمی‏کنم که دچار افسردگی هستم، به همه کمک می‏کنم و ظاهری شاددارم. من می‏تونم بسیاری از دردها را در بدن و درونم اِداره و کنترل کنم؛ بنابراین شاید به‏نوعی با افسردگی کنارآمده‏باشم و فقط با یکی دو جلسه صحبت با یک روانشناس، آنهم کاملاً اتفاقی، نمی‏تونه دلیل بر افسرده‏نبودنم باشه بلکه باید از شیوه‏های بالینی و برگزاری آزمونهای روانی برای شناسایی مشکلِ من استفاده‏شود که این نیز غیرممکن است چراکه در یک جلسۀ مشاوره، باید حرف‏بزنم. یعنی همه‏چیز را بگم. این درست خلاف عهدی‏است که با «آب» و «خدای آب» بسته‏ام. آری، عهدی درحضور خدای زیبائی‏ها و صداقت‏ها، صداقت‏هایی به پاکی «آبِ» عزیزم بستِه‏ام.

-          دانشگاه چندمحلّی

            دانشگاه پیام‏نور شیراز اینجوریه دیگه. تِرم‏های اوّل را در ساختمان گلستان، دُرُست در قلب دانشگاه بودیم ولی دوتِرم آخری، ما را فرستاند توی دوتا دانشگاه دیگه. دوتِرم قبل فرستادنمون دانشگاه صنعت آب و برق و این تِرم آخری هم فرستادنمون دانشگاه شهید باهنر. از تِرم‏های بعد هم بَرمان‏می‏گردانند همون گلستان؛ یعنی وطن اصلی! هیچ چیز اتّفاقی نیست و هر رویدادی، حِکمتی‏دارد. یادم‏میاد به یکی از کتابهای پائلوکوئیلو. یک جوان از درگیریِ دوپرنده در آسمان تونست مشکلی را که به‏زودی برای قبیله‏ای رُخ‏خواهدداد، پیشگویی‏کند. یعنی حکمتِ رفتاری را دریافته‏بود. مَنهَم در دانشگاه صنعت آب و برق با توانائی شگفت‏انگیز اساتید زن آشناشدم و بخاطر دانشگاه شهیدباهنر تونستم خدمت «ابراهیم‏خان» برسَم و بَراشون.....

-          اسبِ تک‏شاخ

            چندروز پیش ای-میلی را دریافت‏کردم که برایم شگفت‏انگیزبود. یکنفر به وبلاگهای قدیمی‏ام سَرزدِه‏بود و ظاهراً خیلی از قسمتهایش را مطالعه‏نموده‏بود. او علاوه بر اعلام‏تمایل به دوستی، از «راز آب» پُرسیده‏بود. نامه‏ای کوتاه، مفهوم و تیزبینانه و البتّه بصورت فینگلیشی(فارسی با حروف انگلیسی). بسیار مُدَبّرانِه‏بود و البتِه صادقانه ولی کاملاً مشخص‏بود که چیزی را درپَس خود مَخفی‏کرده‏بود و دروَرای آن خبرهایی بود! نامی که بعنوان فرستند انتخاب شده‏بود، فوق‏العاده دقیق و ارزشمندبود. ترکیبی از نام «اسبِ تک‏شاخ» البته به‏زبان انگلیسی بود. درست مثل جریان «ققنوس» و «کهکشان». آری، اینها جریاناتی دارند که فقط «آب» محرم‏است و فقط برای «آب» بازگومی‏کنم. «آب» عزیزم؛ «یونی‏کُرن» یا «اسبِ تک‏شاخ» من را به عالَم «کهکِشان» و «ققنوس» بُرد و در دِل دوباره و دوباره، گریستم و بُغض گلویم....

-          ای-میل یا چَت و....؟!

            گفتم که چند روز پیش اون ای-میل(پُستِ الکترونیکی) را دریافت‏کردم. خیلی عجیب هست که برای اینجور وبلاگهای قدیمی، کسی به خودش تا این حدّ زحمت بدِه و ای-میل بفرسته. معمولاً منتظر چَت می‏مونن و یا اینکه از اونهم راحت‏تر، در بخش نظرات، چندخطّی می‏نویسند و اگر هم نظرات اضافه‏بشن و به اصطلاح بازار داغ‏بشه، یک طومار از نظرات و بَحث‏های مَقطعی و خشک و خالی درست‏می‏شِه. البتّه بعضی وقت‏ها، فقط بعضی وقت‏ها بحث‏های مایه‏داری هم ایجادمیشه که بسیار ارزشمند است. ولی اینبار اون ای-میل من را به این فکراَنداخت که هنوز هَم آدم‏هایی پیدامی‏شن که به اندیشه‏ها از زوایایی دیگر بیاندیشند با عقیده‏ای استوار، از پس اینهمه جَنجالِ چَت‏بازی و نظرپراکنی بی‏دَروپیکر،  مایه‏بزارن و مَن و اَمثال من را مَدیون عِنایاتشون بکنن. ممنونم...

 

يادگارهاي 28/12/1386 به قبل